نظرات 321 + ارسال نظر
paizeeboland چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ق.ظ

Dorooooooooooooooooooooooooooooooood
A
V
A
L

paizeeboland چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

5Ta Otagh, 2 Ta Baghche, Ye hoz.. baba kam eshteha desert chi mail darin? inja bozorg nabode pa chi bode? hum...
.
.
.
bisharaf kheli delam gereft.. yade khone bibi oftadam binim poor shod az atre tane divaraye ajorish vaghti asra abpashishon mikard.. boye khako kahgele martoob hameye shahro migereft

paizeeboland چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ق.ظ

گاهی اوقات افرادی که در گذشته نه چندان دورم میشناختم تصویری مشهود و قابل لمس از صورت های کهنه افرادی در گذشته های خیلی دورم بوده اند!
در واقع یه جای اینکه من در زمان حال پیش بروم من ایستاده ام و زمـــان از من می گذرد !...

paizeeboland چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

In dialoge Forotan to yeki az filmash nabod? cheghad in jomle ashenast... zood bash bia chiz kon chiz dige.. Roshan namai?! na ye chizi migan injor mavaghe , alan yadam nemiad, bia hamoon chiz kon dige rafte ro mokham, engar ye ja shenidam amma yadam nemiad

Laahig چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ http://laahig.blogfa.com

همیشه گفتن : هیچ جا "خونه ی آدم " نمیشه. این یعنی بزرگ یا کوچیک بودن "خونه" مهم نیست.

همینکه "خونه ست" یعنی هست, یعنی زندگی با همه ی بالا و پایین هاش جریان داره و این مهمه..

کیانا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

چه حس خوشگلییییییییییییییییییی

تیراژه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام
این پست عکس نداره قربان؟!!
خانه ی دلتان آباد....

علیرضا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ http://yek2se.blogsky.com/

بود !
نیست !

paizeeboland چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ

khonam haminjast.. Bozorg ya kochim.. Injast.. MIFAHMI AVAZIYE BISHARAFFFFFFFFFFFE LANATIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIII, INJAST VA INJAHAM MIMONE

تیراژه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ای وای...
یاد اون موقع ها افتادم که شبها ساعت 12 اپ میکردین..یا صبح ها اول وقت اداری...بگذریم.
نکنه خونه ی بچگی های شما هم افتاده تو طرح و اینها؟
یا دلتان حال و هوای اون موقع ها رو کرده؟
هر کدومش که باشه آرزو میکنم گرمترین و با صفا ترین خونه ها محفل وجود نازنیتان باشد.

تیراژه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ولی یه چیزی از کامنت قبلیم جا موند..
خونه به صاحبخونه است که خونه میشه
هرجا صاحبخونه هست خونه هم اونجاست
فقط کافیه در خونه یه ذره نیمه باز باشه
سماور هم قل قل کنه
همین!

پاییز بلند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ق.ظ

آدم هیچ انتظاری جز یک میز روشنفکرانه از این محیط سیاه و سفید ندارد.. ولی بگذار منی که رو به رویت نشسته ام با تموم وجودم بخندم و درباره ی اینکه چقدر موهایت امروز زشت شده حرف بزنم محسن!
من دلم یک زندگی بدون برچسب می خواهد.. حداقل امروز.. حداقل امروز که پنج دری ها هنوز نور رو بغل میکنن و رنگ های گرم رو میپاشن رو تن دیوارای این خونه

مهسا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ http://mlovegod8.blogfa.com

؟غم ناکه،پستت!پستت غمناکه:)

پاییز بلند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ق.ظ

امشب از اون شبهاستتا محسن... از اون شبهای روانی و لجام گسیخته و کلافه٬ از همون شبایی که خیلی شبه...
از اون شب هایی که بی خیال همه چی میشی٬ حتتی یکی مثه من دیوونه ی بی اعتقاد که تمام ماه رمضونای عمرشو روزه گرفته اما سیگارشم کشیده تو این شب روانی باید روانی بشه و میگه به چپم که رمضونه٬ اصن رجب یا ضعبون٬ چه توفیری به حال ما داره.. ما که این دنیا رو آتیش زدیم اون دنیا رو کی دیده که از ترسش نریده.. ههه....از خواب ماب خبری نیست و هر ثانیه به کندی سه هزار و ششصد قرن در مقیاس یک سال نوری میگذره چاقال جان... این همه بیقراری از کجا میاد!؟ بزا بت بگم٬ از همین خونه ی قدیمی که تو میگی میاد٬ از این نوشته ها ٬ از جادوی قلمت.. از ته ته دل توی لعنتی که پن هزارو چس و خورده ای اونور دنیا نشتی دو کلمه مینویسی و ما رو حالی به حالی میکنی.. میدونی خودمم نمیدونم اما به قول استاد شریعتی که نمیدونم دکترای چی داشت: هرچی بیشتر بش کمتر فک کنی٬ کمتر دردش بیشتر میشه و یا برعکسش! لبام خیس عرق شده، تو این گیری ویری ربنای شجریان و این پست لبای خیس عرق ما هم یه حالی داره برا خودش! همون خونه.. همونی که برج نشینم بشی بازم جادوی عطر در و دیواراش مسخ میکنتت و میکنتت و میکنتت مست.. بزرگ بود.. بعد بزرگ نبود اما بازم بزرگ بود.. هنوز هست٬ سگ در کوچه این خونه شرف داره به صد تا لونه زنبور نوک پستوم برجی که چراغعلی اینا میشینن..
زدین به سیم آخر.. میگن صداش قشنگ تره.. ولی صداش مثه اینه که یکی هر از گاهی میاد وسط مغزت بین گوشات ساز و دل عروسی لر هارو میزنه.. ولی ته ته تهش یه چیزی ته ته ته دل آدمو میچلونه..

پاییز بلند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

روایت ما شده حدیث بی اعتبار پری قشنگه ی شهر نو..
اقام از آقاش شنیده بود وختی مردم ریختن تو شهر نو پری قشنگه با گریه میگفت اینجا خونمه.. خونم بود.. خونم..
.
.
خونه خونست٬ شهر نو هم که باشه٬ بزرگ یا کوچیک.. یه سقفه بالا سر آدماش با دیوارایی که ازشون نگه داری میکنه.. ما هم دلمون به خونمون خوشه گرچه پن هزارو چس و خرده ای اینور تر باشیم٬ اینور اونورش فرقی نمیکنه٬ اصل اینه که خونه یه چاردیواری و یه سقفه.. صاب خونس که عطر تن دیواراشو به اهالی خونه هدیه میده.. میتونی اینو بفهمی
.
.
.
.
میگن تو شهر نو خیلی ها عاشق پری بودن!

آوا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ق.ظ

خونمون اینجا نیست....ازین خونه
خیلی وقته که بدم میاد..حالت
تهوع بهم دست میده.......
خونت اگه به پهنای آسمون
و زمینام باشه وقتی یه
چیز لعنتی ای ته ِ دل
آدمو خالی کنه دیگه
هیچی واسه آدم
دل خوش کنک
نیست ت ت
یاحق...

آرش چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ

خونه مون همینجا بود
با همین پنج تا اتاق
بجای یه جغد شوم
رو دیواراش پـٌـر ِ زاغ
.
خنکای خوبی داشت
از درختای تو باغچه
جا نماز بی بی جون هم
توی یک ترمه رو طاقچه
.
خونه اما خونه بود
خیلی هم بزرگ نبود
امن و سبز و سربلند
توو محله گرگ نبود

.
.

فرشته چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

و چه خوب بود...

دافی نگار چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ق.ظ

سلطان کیه؟... مثلا من در نقش هدیه تهرانی

پاییز بلند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ق.ظ

شما که فوت کرده بودین؟!!
طی یه سال گذشته ۴ بار خبر فوت شما به عناوین مختلف درج شد

سانحه رانندگی
خودکشی
بیماری قلبی
صائقه
.
.
.
خوشحالم که زنده ای دافی نگار

سمیرا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

کو پس؟

هاله بانو چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره
خونه این خونه تاریک چه روزایی رو به یادم میاره
اون روزها یادم نمیره دیوار خونه پر از پنجره بود
تا افق همسایه ما دریا بود ستاره بود منظره بود
خونه، خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود
پدرم می‌گفت قدیما کینه‌هامون رو دور انداخته ‌بودیم
توی برف و باد و بارون خونه رو با قلبهامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود که تو باغچه‌اش گل اطلسی می‌کاشت
خونه روح پدرم بود چیزی رو همپای خونه دوست نداشت
خونه، خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود ...

ارش پیرزاده چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ

من از فیلم های این مرد خوشم نمیاد ولی از حق نگزیم دیالوگهای فیلم نامه هاش حرف نداره

علی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ

چه متن قشنگی

الهه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

یادمه وقتی خداحافظی کردین هم همین دیالوگ از فیلم سلطان رو نوشتین...از اون موقع هروقت با این جمله روبرو میشم دلم میگیره.....

وانیا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ

حوضش فیروزه ای
دل آدماش زلال
مثه آب تو حوض
باغچه هاش درخت داره
درختاش گنجیش داره
ایووناش صفا داره
کاش میشد روش بشینی،ماهو از اونجا ببینی
.
.
.

کیامهر چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ

منم مثل الهه یاد خداحافظیت افتادم
یاد اینکه چقدر اون روز گریه کردم
نمی دونم چرا بید به خاطر اینکه دیگه ننویسی گریه کنم
ولی حالا که فکر می کنم
اگه یه روزی به هر دلیلی نخوای بنویسی
احتمالا بازم گریه ام می گیره
خاطره ای که این دیالوگ به یاد آدم میاره
از خودش تلختره

محسن باقرلو چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ

معذرت میخوام ...
اصلن یادم نبود که اون موقع هم اینو نوشته بودم ...
باورت میشه ؟ ... اصصصلن ...
اما آره حق با شماس ... تلخه ...
هر وخت حالم خیلی داغون باشه این دیالوگ میاد میشینه توو چشمخونه م ... توو مغزم ... توو روانم ...
خود عرب نیا ام اینو با بغض به هدیه تهرانی میگه کنار شب کنار اتوبان کنار عشق کنار بغض ...

پاییز بلند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ

انگار تو عادت داری هر چن وخت یه بار ناخواسته هق هقمونو در بیاری..
دیشب تا صب مست گریه کردم
بزرگ نبود اما بود..

تیراژه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

10سال پیش.......وای..من اون موقع درگیر انتخاب رشته ی دبیرستان و گیج زدن میون موسیقی و ریاضی و تجربی بودم..
کاش وبلاگ پرشین بلاگ تون فیلتر نشده بود
کاش میشد نسخه ی پشتیبان اون پستها رو کسی بهم میداد
کاش...

10 سال یه عمره
یه عمری که میتونه با عزت و آبرو تر از 70 سال زندگی خیلیا باشه...
"تا نگاه میکنی....وقت..."نه...نمیشه این شعر رو کامل بنویسم...نمیخوام که کامل بنویسم...نباید که...نه...

مریم پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ق.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

برای خودش بزرگ بود. الان همینشم پیدا نمی شه.

من و من پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

ندیدم فیلم سلطانو اما دیالوگ درحه یک بود! البته این شاید یه جوری مونولوگ باشه اما حالا هر چی بود خوب بود...

هیشـــکی! پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

سلام

عاطفه پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

سلام

دورخیز پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ http://dourkhiz.persianblog.ir/

این دیالوگ از اون چیزهایی است که هیچوقت از خاطره جمعی ما حذف نمیشه

دوست داشتید بمن هم سر بزنید خوشحال میشم
http://dourkhiz.persianblog.ir

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

دیالوگ گفتی...
از سلطان گفتی...
منم واست چندتا دیالوگ میگم...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"فکر کردی چی ننه؟! کسی از مردن ما ناراحت می شه؟! نه ننه!...سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیفار و سه دفه که اذون مغربو بگن همه یادشون می ره ما کی بودیم و واسه چی مردیم...همون جوری که ما یادمون رفته...این دوره زمونه کسی حوصله ی قصه شنفتن نداره" (قیصر)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"یه مشت به دیوار بزن یه مشت به خودت...بشین فکر کن ببین کی تو رو به این روز انداخته" (قیصر)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"من این حرفا رو چرا باید اینجا بگم یوسف...من که می‌دونم اینجا نیستی...خودتو به من نشون بده...تو کجایی؟ تو شکم کوسه؟...من با این دل چه کنم؟...دیگه وقتش شده که بزنم تو گوشت" (بوی پیراهن یوسف)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"هنوزم کرم حرف میزنی...هنوزم توو چشات عشقه...حتما هنوزم دروغ نمیگی...مث یه کفتر رو شونه من...صفای قدمت" (گوزن ها)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"فکر کردی چی؟...به امام حسین بالامم میدونم...پاینمم میدونم...غصه ورم داشته...همش شده التماس...ای گور پدر نشئگی بعد التماس" (گوزن ها)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"هیچوقت سایه نشو مرتیکه...مرد باش و جواب سیزده سال سیاه پوشیدنتو بگیر" (اعتراض)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"آقا مجید تو رو چه به روضه...روضه خودتی...گریه کن نداری وگرنه خودت مصیبتی...دلت کربلاس" (سوته دلان)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"با زخم باید ساخت...طول میکشه...ولی خوب میشه" (سگ کشی)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"- ناخدا خورشید؟...همون که یه دست نداره؟...
- نه...همون که یه دست داره" (ناخدا خورشید)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"به فاطمه زهرا یه روزی سرت به سنگ میخوره که نه راه پس داری نه راه پیش...آخه کفترم شد زندگی؟...کفترم شد نون و آب؟" (طوقی)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- بابا راس میگن که مادر از دست تو دق کرد و مرد؟
- نه...من از دست مادرت دق کردم...
- ولی وقتی که تو مردی مادرم زنده نبود...
- زنده نبود...ولی من هر شب خوابشو میدیدم (گاوخونی)

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"نیگا...خان دایی رو...یه پهلوون قدیمی که توی بازارچه رو سرش قسم میخون...همونی که بچه ها لب جوب میشینن و از پهلوونیاش میگن...اه خان دایی تو آدمو مایوس میکنی!" (قیصر)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"همیشه همینطوره...وقتی قراره کسی رو بکشید همه کار از دستتون برمیاد...اما وقتی قراره کسی رو نجات بدین اون وقت لنگ میزنین...اون وقت میشین یه بشر عاجز و ناتوان" (محاکمه)...

حمید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"تو هم مثل اونای دیگه یه زن خوشگل گرفتی...حالا دیگه نمیخوادت...میخواستی یه عنترشو بگیری!" (هامون)...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.