وقتی نویسنده نباشی

با خودت عهد می کنی: "این آخرین نخ بهمن موشی است که چاشنی ِ جنگ طاقت فرسا با این ذهن خسته می کنم بلکم به نوشتن رضا شود" و سیگار را می گیرانی و حلقه های دود و خلسه ای عمیق و...


چرکنویس سه چهار یادداشتی را که پیش از نوشته ای و هیچکدامشان از پس ارضای احساست برنیامده اند را دور خود چیده ای و مغموم نگاهشان می کنی. یکی گنده گوئی ست، یکی به نامه عاشقانه های دختر مدرسه ای های چهارده ساله می ماند و دیگری به چس ناله های آدمی که انگاری تمام روزهای عمرش را با طعم شکست جویده و تف کرده دور برش.


خنده ات می گیرد. پیش از این بارها، اقل کم پیش خودت و برای خودت رجز خوانده ای که کافیست دست بر قلم ببرم تا تمام سپاه واژگان، از جلو نظام ِ صف جملاتم شوند. داعیه ی خلق کردن داشتی تا همین سه سوت پیش. اما درست سر بزنگاه عاجز از خلق کردنی انگار! می بینی که درست همین یک بار که باید می شد، نمی شود!! و می اندیشی که یحتمل گره از آن جا پدید آمد که خواستی خلق کنی و خود را شریک خالق می پنداشتی و دوباره خنده ات می گیرد که: "زپلشک، عجب شِرکی" 


و گویی تو را غلیانی مهیب در بر می گیرد که: "وا اسفا، پنداری پیش از این هم چیزی نبوده است. یا اگر بوده هم، چیز دندان گیری نبوده" و باورت می شود که حکما این جامه نه این بار، که از ازل تَر بوده انگار...


آخرین سیگار، همانی که چاشنی ِ آخرین! بگذریم. همان، کام های آخرش را به تو هدیه می دهد و گویی از سر ِ عداوت به بهینه ترین شکل ممکن املاح نیکوتین دار را روانه ی شبکه ی مویرگی ِ ریه هایت می کند و لرزه ای که وجودت را سیطره می کند و خوف می کنی از شرکی که بدان دچار بودی و حالا... حالا که به هیچ کجای دنیا وصل نیستی، حتی به این قلم، حتی به هیچ!!!




محمد حسین جعفری نژاد



نظرات 59 + ارسال نظر
خاموش یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 ب.ظ

اول

خاموش یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ب.ظ

ای بابا آقا محمد حسین

تیراژه یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

عالی بود.
از نتوانستن..از خالی بودن عریضه..از خشکیدن قلم..از همین بی سوژه گی..از همین هیچ..مثل یک کرم ابریشم آنقدر واژه ها را قشنگ تنیده ای و تنیده ای که سر آخر یک پروانه ی زیبا تحویلمان دادی. مرسی جعفری نژاد جان. پستت عالی بود.

خاموش یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:32 ب.ظ

متنت شاید به عنوان صرفا یه متن خوب و عالی باشه! اما امیدوارم حس این متن مال تو نباشه. امیدوارم واقعی نباشه

یکی از جنس همه یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ب.ظ http://yekiazjensehame.blogfa.com

جناب جعفری نژاد ... قلم اتان خشکیده اش هم خواندنی ست... دست مریزاد

سحر یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ

سلام جناب جعفری نژاد شما زیبا می نویسی حتی زمانی که سوژه ای برای نوشتن پیدا نمی کنی ولی باز هم خوب بود
فکر کنم چون اینجا مهمان هستی یه خورده کار سخت میشه ولی شما عالی هستی چه خونه خودتون چه خونه مردم

نیمه جدی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

آاقای جعفری نژاد عزیز این وصله ها به شما یکی نمی چسبد اصلا و ابدا! اما همین وصله ی ناجور را هم با قشنگ ترین و همرنگ ترین نخ و پارچه چفت و جورش کرده این. یک جوری که باید گفت ای ول! هزاران ای ول به شکل و صورت نوشته تان و میلیونها دور باد و کرباد به محتوایش! بله.

طوطی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ب.ظ

میدونی نه که مهمونی فک میکنی باید جور خاصی بنویسی، نه جعفری نژاد تو دعوت شدی چون همون سبک نوشتنت مخاطب کشه، هر چند الانم همون سبکی نالیدی از دست خودت

مریم یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

چی بگم جز اینکه اینقدر این پست پُر بود از غم و دلتنگی و که سکوت کنم متین ترم
سلام

طـ ـودی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ب.ظ

عالی بود
عالیـــ

آذرنوش یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

حالا که به هیچ کجای دنیا وصل نیستی، حتی به این قلم، حتی به هیچ!!!

این حس یک حس ِ مشترک بین خیلی از آدم هاست...درکش میکنم بسیار ..هرچند نویسنده نیستم اما گاهی اوقات آدم دلش به همین خط خطی های خودش گرم است( منظور نوشته های خودم است)...ووقتی از همین خط خطی های خودش هم دلسرد میشود ..دیگر چه چیز برایش میماند؟

باغبان یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه سلام
عاشقانه های دختر مدرسه ای چهارده ساله مگه چشه؟؟؟ ها؟
من برم با خورشید یه صحبتی داشته باشم

دل آرام دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

من میدونم تو اینجوری نوشتی که همین اول کار سطح انتظارات ما رو بیاری پایین. ولی باید بگویم نخیر! ما قبلا، یعنی تا همین دو سه روز پیش از جنابعالی متنها و داستانها خوانده ایم، خواندنی. پس هیچ هم این حرفهایی که گفتی رو باور نمیکنم!
بی شوخی و بی اغراق، تو یکی از همونهایی هستی که اراده کنی لشگر لغات در برابرت خبردار و آماده به یراق می ایستن.

باغبان دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ق.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

من ایمان دارم شما یه نویسنده ای
آقا اجازه
من ایمان دارم!

پروین دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ


به قول پسرم نخیرم.
اصلاً و ابداً این چیزهایی که گفتی به محمد حسین ما نمی‌چسبد.
حرف من هم تکرار حرف همهء دوستانی است که قبل از من برایت نوشته اند.
البته خوب حق داری. توانایی و پتانسیل خودت را میدانی و برای همین توقع‌ات از خودت زیاد است. این است که به کم راضی نیستی. اما ما خوانده‌ایمت و میدانیم اگر اراده کنی چطور کلمات رامت میشوند.

آقای دنتیست دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ق.ظ http://dstooth.blogspot.com

هنوز هم سپاه واژگان، از جلو نظام ِ صف جملاتت میشوند رفیق!... نشون به اون نشون که عمرا کسی بتونه این همه لغت ثقیل رو کنار هم بچینه و یه جمله ای بسازه که آدم از خوندنش گیج نشه، بلکه حظ ببره :)

کاسپر دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ق.ظ http://kasperworld.ir

لایک به کامنت آقای دنتیست ...
محمد جان سپاه واژگان حالا حالا از جلو نظام و خبردار همه ی صف های جملاتتن ...

جودی آبوت با موهای مشکی دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ http://judylonglegs.Blogfa.com

آقا ما قبول نمیکنیم که با یه متن خیلی عالی که حس مشترک همه ی نویسنده هاس (به جز سیگارااا)بهمون بگین این غم نشسته توی متن غم شوما بوده. اصلا قبول نمیکنیم. سرمون شیره نمالید. دفعه بعدی در کار نیستا گفته باشم

سکوت دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ http://www.sokoot-.blogfa.com

سلام.
آخیییی غریبیت شده؟ االبته حق داری منکه اکثر وقتها توی وب خودم نمیدونم چی بنویسم اینجا که دیگه وب مردمه .
ولی ای کسانی که آقای جعفری‌نژاد رو نمی‌شناسین و نوشته‌هاش رو نمی‌خونین. لطفا" به وب ایشون یه سری بزنید ببینید که بچه با این نوشته می‌خواسته شکسته نفسی کنه و هر داعیه‌ای که داشته و داره کاملا" درسته.

جعفری نژاد دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ

غریبی؟ اینجا؟

نوچ... بعید می دونم :-)

افروز دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ

می دونم که خودتون هم به اندازه مخاطبهاتون به قدرت قلمتون ایمان دارید این قلم زیبای شماست که به واژه ها جون میده

Angel دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://a-restless-mind.blogfa.com

سلام
روح آدم تازه میشه از این ایده های بکر و پست های متعاقبش...
شما و دوستانتون بی اغراق خیلی خوب بلدین چطور بنویسین (حتی در صورت فقدان سوژه) که مخاطب منتظر نوشته های بعدیتون بمونه.
دست همگی درد نکنه...

محبوب دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

عالی بود استاد!
از هیچ سوژه ای این طوری نوشتن محشره...
ببین! ما بیخودی به شما نگفتیم استاد!!!
پس اون نتیجه گیری آخر رو بیخیال شوید لطفاً. شما واقعا استادید و قلمتلن ستودنی است.

سمیرا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

بابک خان اجازه هست من یه چیزی بگم؟ من از وبلاگ کرگدن با شما آشنا شدم اون روزها که محسن هم مثل الان شما تو اوج فعالیت و نوشتن و وبلاگ داری بود و کلی مخاطب و کامنت گذار داشت بعدش یه جورایی انگار جاذبه شما بچه ها رو کشوند به جوگیریات و دیگه موندگار شدن..محسن باقرلو هنوز هم همون قلم و همون نوشته های قشنگ رو داره و هنوزم کلی طرفدار داره برای خودش اما خب به هردلیلی یه کم کمرنگ تر شده حضورش..و به تبع مخاطبانش...خب یه کسانی هم مثل آقای جعفری نژاد که خودم تازگی باهاش آشنا شدم و لذت میبرم و هر روز بعد جوگیریات میرم سراغ وبش و ازخوندنش کیف میکنم و همینطور جناب طیب که عاشقانه نوشت هاشون به یاد ماندنیه...اما میدونید هر کدوم از شماها جدا جدا قشنگید و هر کدوم وقتی تو خونه خودتون هنرنمایی کنید به دل می شینه ..نمیدونم بقیه بچه ها چه نظری دارن اما من این دوسه روزه کلا گیج شدم میرم وب شما اول کلی بالا پایین میکنم ببینم کی نوشته بعد میرم به خوندنش یهو وسطش باز میگم این رو کی گفته؟ بعد کامنتها هم که به کل آدمو گیج میکنه و همینطورهم واسه وب کرگدن...میدونید مثل اینه که یکی بره خونه کس دیگه رو اجاره کنه بعد بخواد اونجا آشپزی کنه و مهمون دعوت کنه خب آدم حس غریبگی بهش دست میده....اگرچه اختیار چاردیواریتان دست خودتان است اما من که پاک گیج شدم...با تعظیم تمام قد برای قلم قشنگ محسن باقرلوی عزیز اما به هر کس توی خونه خودش عادت داریم هرکدوم سبک خودتون رو دارید یه جورایی نوشته هاتو به لوگوی وبلاگ نمیخوره..شایدم ما عادت نداریم...ببخشید قصد فضولی نداشتم فقط نظرمو گفتم

سمیرا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

و اما جناب جعفری نژاد دستتون درد نکنه مثل همه نوشته هاتون دلچسب بود اما حس میکنم دیگه شکسته نفسی کردید ما که خواننده پروپا قرص شماییم خودمون میدونیم اینا رو

بابک اسحاقی دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ

سمیرای عزیز !
سلام
اینایی که دارم می نویسم از نقطه نظر یکی از این چهار نفر دارم می نویسم و مطمئنا من نمیتونم مثل شما مخاطب ها فکر کنم و بدونم واقعا اینکار اذیت کننده است یا نه .

شخصا این عوض کردن خونه به من یه انگیزه مضاعف داده . یجور رقابت که سعی کنم بیشتر انرژی بذارم و فکر کنم . مطمئنم پست های بعدی هم بهتر خواهند شد چون ناخوداگاه عکس العمل مخاطب ها ما رو مجبور می کنه که هرچی در چنته داریم بریزیم روی دایره .
اینکه ما عادت کردیم به اینکه هرکس توی وبلاگ خودش بنویسه خب مسلمه . اما همین خرق عادت به خود من انگیزه و هیجان زیادی داده طوری که دیشب مهربان می پرسید چرا انقدر سرحالی ؟
برای گیج نشدن دوستان نام نویسنده هر پست رو زیر پستش می نویسیم البته اینجا . اونجا اختیارش با من نیست فعلا ...
و از همه مهمتر اینکه این ماجرا موقتیه و برای یک هفته . فکر کنم ایرادات و اشکالاتش جلوی شور و شوق و هیجانی که برای بچه ها و خود ما بوجود اورده و اینکه کنجکاوند ببینند کی امشب چی می نویسه قابل اغماض باشه .

اگه مساله فقط گیج شدنه که توی جوگیریات روزهای زوج آقا طیب و روزهای فرد هم محسن مینویسه
اسم نویسنده های اینجا هم پایین پست نوشته شده

اما اگه با نفس قضیه موافق نیستی که شرمنده ام الان دیگه کار از کار گذشته .

جعفری نژاد دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ

دوست داشتم اینا رو خودت بگی کیا، به عنوان کسی که ایده ی اصلی ِ این کار رو داده

دقیقن باهات موافقم که این کار (حداقل برای من و طبق گفته ی خودت "تو") ایجاد انگیزه می کنه

علاوه بر اینکه گذاشتن رد پا توی وبلاگی مثل "اولولون" برای من خیلی دوست داشتنی و با ارزشه. مدت زیادی بود داشتم به این فکر می کردم که شاید بد نباشه یه مدت هر چند کوتاه رو هر شب بنویسم. صادقانه اعتراف می کنم که خیلی وقتا سوژه کم می یارم و این مطمئنن برای کسی که نوشتن رو دوست داره یه نقطه ی ضعف آزار دهنده س. واسه همین می خواستم هر شب بنویسم و سوژه پیدا کردن رو تمرین کنم

این طرح تو بهترین فرصت بود. اینجا نمیشه کشکی نوشت. لااقل ما نمی تونیم توی وبلاگی که یه چیزایی رو ازش یاد گرفتیم و یه خاطره هایی رو بهش بدهکاریم کشکی بنویسم.

این یه شب در میون نوشتن علاوه بر اون رد پایی که اول گفتم یه سبب خیر شد برای اینکه شروع کنم به این بهتر دیدن، دیشب صد تا سوژه داشتم واسه نوشتن و اگه وبلاگ خودم بود یکیش رو قلمی می کردم بالاخره اما دلم نیومد. می خوام اینجا زورم رو بزنم، تمام زورم رو بعدش هم تو وبلاگ خودم یه مدتی هر شب بنویسم. ما که دل مشغولی ِ دیگه ای نداریم جز نوشتن، پسبذار درست انجامش بدیم، یه جوری که راضی مون کنه لامصصصصب


دمت گرم که دعوتم کردی کیا، بعدن باهات حساب می کنم، فکری نشو، یه جوری حساب می کنم که نه سیخ ما بسوزه و نه کباب شوما :-))

vaniya دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ

جالبه برام

محبوب دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

صد تا لایک به کامنت بابک اسحاقی و صد تا هم به کامنت جعفری نژاد

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

من با ایده کاملا موافقم
کلا با هر ایده ای که تغییری رو ایجاد کنه موافقم منهای وقتی که به اصالت یک قلم خدشه وارد بشه و امضاشو ناخوانا کنه.
مثلا تصور کنید جعفری نژاد بیاد از فردا با این لغت های عجیجم و قلبونت برم و اینا پست بنویسه! بی شک همه مون سر میذاریم به بیابون!
اما در مورد این اجاره نشینی. به نظرم باید یه اتفاق دیگه هم بیافته که یک مقدار توی کامنت آخرم در پست قبل توضیح دادم
یه اتفاقی که به این جابجایی معنا بده و منحصر باشه به این قضیه و یک نقطه ی عطف موقتی ایجاد کنه. نه اینکه صرفا من در وبلاگ شما بنویسم و شما در وبلاگ من. یک چیزی که با آن پیش در آمد قشنگ و خرامانی که نوشتید هماهنگ باشد و حتی پیشی بگیرد از آن.
تا اینجا که از هر نویسنده یک پست خوانده ایم، تنها پستی که به نظرم تا حدی متفاوت بود و به عبارتی مهر این مهمانی را داشت و یک جورهایی "مهمان نوشت" بودنش نه صرفا از قلم که از مضمونش مشخص بود، پست جعفری نژاد بود.
باقی پستها، حتی پست آقا طیب نیز اگر در وبلاگ خود نویسنده هم آپ میشد فرق چندانی نداشت با وبلاگ موقتی. این ارادت هایی که به یکدیگر و مخاطب دارید را هم این یک هفته بی خیال شوید جان تی تی و به نوشتن بپردازید.
به هر حال من منتظر یک اتفاقم..یک اتفاقی که شاید همین امشب رخ بدهد یا فردا یا حتی آخر هفته.
رخ نداد هم هیچ اشکالی ندارد من قلم هر چهار نفرتان را دوست دارم. هر جا بنویسید هم مخاطب پر و پاقرصتان هستم، و یک رویداد معمولی قلمداد شدن این جابجایی و اجاره نشینی را هم خیالی نیست.

میم دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ

من دوسال هست که خواننده وبلاگ شما هستم شما وحلقه دوستانتون...یعنی حتی اگه نمی نوشتین جعفری نژاد. تابلو بود کیامهر قدیس یه جور دیگه می نویسه ساده روون و یه برش از زندگی معمولی باقرلو ی بزرگ هم ایضا اما با کمی البته کمی دلخوری یا شاید هم کمی فقط کمی عصبانیت بعضا هم عاشقانه...اما شما.......شما خب قلم قوی تری داری داستان می نویسی فضاسازی داری تو نوشته ات...کاش یه طور دیگه این کار رو می کردین مثل مسابقه وبلاگی...مثلا شما سعی کنی مثل باقرلو بنویسی بعد این رو بگذارین به عهده ما که بفهمیم کی نوشته...چه بدونم..کمی خلاقیت این الان با یه لینک به وبلاگ شما فرقی نداره.....
به هر حال من. هر جا بنویسید خواننده شمام...موفق باشید.. خوبه محسن باقرلو نیست نمی دونم چرا خیلی ازش حساب می برم پای پستهای اون می ترسم کامنت بگذارم;-)

سمیرا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:33 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

پیشنهاد میم رو منم قبول دارم..ای کاش بدون اطلاع قبلی عضو میکردید جاها رو بعد میذاشتیدش به مسابقه اونجوری هیجانش بیشتر بود....ضمنا میم راست میگه ..با محسن خان اونقدر راحت نیستیم که هی فرت و فرت بیایم کامنت بذاریم یه جورایی هم میترسیم بابک خان...به هر حال ممنون که می نویسید و به فکر خواننده ها هستید....

سمیرا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

از کامنتهای محبوب و تیراژه جانم اینجور برداشت کردم که نباید نظر میدادم! به هر حال ما خبرنگارا عادت نداریم حرفامون رو قورت بدیم خب منم نظرمو گفتم ببخشید اگه بی جا بود

محبوب دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

کامنت تیراژه جانم خیلی خوب بود...
این دقیقا همون چیزیه که من تو پست قبل گفتم. یه اتفاق متفاوت که این اجاره نشینی رو واسمون مثل بازی های وبلاگی مانده در یادها خاطره انگیز کنه...

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:44 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

من این را هم بگویم و بعد بروم
چون این پست یک جورایی به "نون ننوشتن!" اشاره داشت جسارت میکنم و کامنتهای بلند بالا میگذارم
اما قول میدهم آخرین کامنتی باشد که در آن راجع به ایده و پرداختش حرف میزنم.

اون اتفاقی که میگم میتونه مثلا اینطور باشه که هر بلاگر نوشتن در سبک جدیدی رو به صورت هدفمند در پیش بگیره ..البته نه اینکه همه ی انرژی صرف ساختار شکنی بشه ولی تصور کنید مثلا آرشمیرزا بیاید و روزنوشت بنویسد یا خاله سوسکه پست طنز یا من سیاسی بنویسم! مزاح بود البته.
یا اینکه مهمان ها دو به دو در مورد یک ایده پست بنویسند. حالا گفتگو محور و مبتنی بر دیالوگ یا هر چه یا هر چهار نفردر مورد یک سوژه، مثلا عشق..یا فلان دورهمی که هر چهارنفرشان بوده اند یا چه میدانم اولین افکار روزشان در یک صبح که از خواب بیدار میشوند یا آنقدر رها بنویسند که باز هم یک جورهایی قالب وبلاگ نویسی همیشگی شان دستخوش تغییر شود
یک چیزی که به جای اینکه تک تکتان رفته باشید پشت یک میز دیگر همان نوشته های همیشگی را نوشته باشید، آمده باشید دور هم و بحث کرده باشید یا آنقدر دور شده باشید که گویی رفته اید سفر.
البته این نظر من صرفا برای این دوره نیست..خیلی کلی تر عرض میکنم. برای تمام ایده های اینچنینی به نظرم باید پارامترهای ویژه ای هم باشد که دلیل و تاکید بشود بر جذاب و موثر بودن این جابه جایی ها.
قول دادم که آخرین کامنتم باشد که در این باره بحث میکنم. روی قولم هستم.

محبوب دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ب.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

سمیرا جون! من با نظر دادن تو چیکار دارم خواهر؟
من لایک دادم به کامنت بابک و جعفری نژاد... یعنی اینکه حرفاشونو قبول دارم...این کجاش یعنی اینکه تو نظر ندی؟

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سمیرا جان
این دومین باره که دقیقا برعکس آن چیزی که در کامنتم بوده را دریافت کرده ای.
یا العجب!

سپیده دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir/

سلام ... این خرق عادت این عوض شدن خونه ها این دست نوشته های نا آشنا بر روی دیواری آشنا یک حس شیرین و عجیبی و یک هیجان وصف ناپذیری رو برای من بدنبال داره بقیه دوستان رو نمیدونم ...

قلم قوی و شیوای جناب جعفری نژاد قابل تحسین ِ و نگاشته شدنش بر روی دیوار بلاگر دوست داشتنی محسن عزیز ارزشمند تر ... ممنونم از همه تون به خاطر اینهمه لطفی که به خواننده هاتون دارید و لذتی رو که نصیب ما میکنید بی چشمداشت

جزیره دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ

اولا در مورد نوشته:
نوشته ی جالبی بود. پرفکت نبود، هیجان انگیز هم نبود ولی جالب بود. یه جورایی انگار میخواست بگه حرفی نداره ولی توی تمام جملاتش حرف داشت. خوشم اومده ازش. یه حس عجیب غریبیه دیگه خلاصه

دوما:
واژه ها یه جوری بودن که ادمو بیشتر نگران حال نویسنده میکرد. حالا غریبه بود به یه نچ نچ و سر تکون دادن ساده رضایت میدادیم ولی خب وقتی طرف دوست و خودی که میشه یهو ادم نگران و ناراحت میشه دیگه

درکل:
نوشته جالبی بود در صورتیکه بدونی فقط در حد یه نوشته بود نه چکیده ای از حال و روز یه دوست که اتفاقا خیلی هم نویسنده ی ماهریه...

درضمن! سیگار نکش خو دیگهواسه سلامتی بده آآآآآآآ، عَی بابا.

جزیره دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ

خواستم کامنتاتونو بخونم دیدم طولانیه خب برار جانها(این الان جمع بستم یهعنی دوتا برار:دی) کامنتاتون اینقده طولانیه پستش کنین دور همی بخونیم دیگه

جعفری نژاد دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

من حالم خیلی خوبه، تازه همین دیشب از سفر برگشتم، هنوز هیچ دلیل واسه بد بودن پیدا نکردم و هنوز هیچ نیروی بیرونی نتونسته بر خوب بودن و پر از انرژی بودن درونم فائق بشه فلذا شایان ذکر است که پست دیشب را محمد حسین جعفری نژاد ننوشته و "آقای بلاگر" نوشته... این دو تا فرق فوکوله جزیره جان

ممنون که همیشه حواست هست

دل آرام دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

جعفری نژاد جان حالا که حالت خوبه، بیا و برای فردا شب یدونه از همون پستهای باحالی که توی وب خودتم بارها نمونه اش رو نوشتی برای ما بنویس بلکه حال ما (خودم رو عرض میکنم البته) خوب بشه. تازه دلیل هم پیدا کنیم برای خوب بودن.
امشب هم مطمئنم بابک یه پست حال خوب کن حاضر کرده. (آیکون وعده دادن و صابون به دل زدن و محیا کردن خود برای خوندن پستهای بهتر و بهتر و بهتر)
خودتون گفتین سرحالید و حال و هواتون خیلی خوبه. منم میخوام از فرصت سو استفاده کنم و علاوه بر لذت همیشگی که از خوندن پستهاتون میبرم، لذت بیشتری از این دور هم بودن و رقابت و رفاقت سالم ببرم.
دم هر چهارتاییتون گرم که انقدر ماهید

دل آرام دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:48 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

دوستان دقت کردید خطوط کامنتها روال صعودی پیدا کرده؟!

فرشته دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ب.ظ

فقط اومدیم خدمت آقای بلاگر عزیز هم سلام و عرض ادب داشته باشیم و باز هم بگیم این ایده واین پست نوشتن ها حس و حال خوبی را در وبلاگ این دو عزیز ایجاد کرده و ما مشتاقانه منتظر خوندن پست های شما عزیزان هستیم.

تـه تغاری دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ httpا://ssmall.blogsky.com/

منم عین میم وقتی محسن خان نیستن جرعت میکنم ،اینجا کامنت بزارم یجورایی منم میترسم و ابهت اینجا اصلا اجازه کامنت دادم به من نمیده ...واسه خودمم جالبته البته
من با کامنت تیراژه موافقم ، قلم هرکدامتان مشخصه که چه شخصی نوشته، باید یک اتفاق ناب تری می افتاد که البته این تغیر خوب رو هم به فال نیک میگیرم من ...
من قلم شما چهار نفر رو دوست دارم و همه جوره میخونم در هر صورتی اینجا یا اونجا
موفق باشید

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

من اینجا با شوق فراوان
لیوان چای به دست با یک ظرف پشمک اعلا نشسته ام و منتظرم پست امشبت را بخوانم بابک اسحاقی عزیز
نمیدانم چه سری در این مهمانی ها است که کنجکاوی و شور و اشتیاقم را بیشتر میکند.
راستش را بگویم..شبیه خیمه شب بازی هایی است که اقاجونم تعریف میکرد..همان اجرایی که موقع عروسی ها دور حوض بزرگ حیاط انجام میشد و مهمان ها و همسایه ها از همه جا سرک میکشیدن به تماشایش.

دکولته بانو دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ب.ظ

خب ... من تازه رسیدم اینجا رو بخونم !!!
آقا محمد حسین، اینکه آدم نتوانستن نوشتن را انقدر زیبا و خواندنی وصف کند ... آدم مدام پیش خودش یواشکی آرزو می کند که کاش ... کاش ... مثل همین آقا محمد حسین خودمان نمی توانست که بنویسد ...

نیمه جدی دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

من هم نشسته ام همین طور چشم به راه. همان که تیراژه جان گفت. عینن همان ها.

خاموش دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ب.ظ

تیراژه جان ما هم منتظر پست جدید هستیم اما خوابگاه امکانات پشمک اعلا و این ها ندارد. همینطور ولو شدیم رو زمین و زل زدیم به لپ تاپ ... اصنم هیچ خوردنی نداریم بخوریم

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

ای جانم خاموش جان...دلم یه حالی شد...
حالا من یک کمی اغراق کردم که کدبانوی گری ام خدشه دار نشود! شما زیاد جدی نگیر!
پشمک هایش که یک کمی نم گرفته بود وگوله گوله شده بود
چای ام هم جوشیده بود و طعم خاکشیر میداد!

اسحاقی جان بیاد زودتر آپ کن دیگر..مخاطب های گرامت یک مظلومیتی از خودشان نشان دادند که همان یک قاشق پشمک و یک قلپ چای را کوفتمان شد.

قربان قدت بروم نیمه جدی بانوی عزیزم
همین الان هاست که رفیق گرامی مان آپ کند و ما را از چشم انتظاری بیرون بیاورد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.