یک وختهایی یک جاهایی مرزها بیحد باریک میشوند ... انقدررر باریک که دیگر نمیشود روی آنها راه رفت حتتا اگر قهار ترین بندباز دنیا باشی با ذهن و عضلاتی ورزیده و چوب بلندی از انصاف و منطق در دستانت ... و آنوخت است که مجبوری به افتادن ، مجبوری به اینکه غش کنی به یک طرف ، گاه سمت دلت و گاه سمت عقلت ... یکی از این جاها کار کردن در محیطی است که جمع کثیری از عزیزترین دوستان و بستگانت بالادست و پایین دستت باشند ... یک چالش مُدام است اما لذذتبخش !
سلام دوست عزیز وبلاگت خیلی خوبه.
منم یه وبلاگ دارم که دوست دارم تو هم بیای توش و مطمئنم از وبلاگم خوشت میاد.تبادل بنر و لینک هم باهات میکنم البته اگه منو لایق بدونی.
منتظرتم
خدا رو شکر که برای شما لذذت بخشه
گاهی وقتها و برای بعضی آدمها این بندبازی روی بند دل و رشته ی عقل و چالش های مداومش، به شدت زجراور میشود لا مصصب!
آخرش هم به هر طرفی که غش کنی یک ور دیگه نخ اعصاب و روانت را به دست دارد و باز میکِشاندت و میکُشاندت و ...