بگذریم ...

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم 

داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم 

.

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ 

از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم! 

.

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی 

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم 

.

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم 

.

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق 

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" : 

.

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم" 

.

شیشه را پایین کشیدی ، رند بودی از نخست 

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم 

.

موج را تغییر دادم ، این میان گفتی به طنز: 

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم" 

.

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند 

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم ...

.

.

.

پی نوشت :

این غزل کاظم بهمنی را میشود دهها بار خواند و هر بار تلخ و عاشقانه لذذت برد ...

بدون اغراق یکی از زیباترین غزلهایی ست که در تمام این سالها خوانده و شنیده ام ...

کاش این غزل را من گفته بودم ، آنوخت تقدیمش میکردم به همه آنهایی که یک روزی یک جایی یک عشق نابی داشتند که به هر دلیل به عشقشان نرسیده اند و باز یک روزی یک جایی بعد از ساااالهای سال می بینند هم را ... عوض شده ، تغییر کرده ، انقدرکه یکی دیگری را نشناسد ...

.

نظرات 9 + ارسال نظر
پاییز بلند یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:53 ب.ظ

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم ...
.
.
.
.
ناب ترین عاشقانه غزلی بود که تا حالا خونده بودم.. اونمقد ناب که مجبورم کرد کامنت بزارم و برای لذت تلخی که بردم دس به کیبورد بشم

پاییز بلند یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ب.ظ

یاد خدا بیامرز دکتر عطا صفوی افتادم و نامه ای که برام نوشته بود...
روحش شاد, گه گداری نامه هاشو چندین و چند بار میخونیم
تو قسمتی از یکی از نامه هاش نوشته بود عاشق دختری میشه و میره به سربازی و وختی برمیگرده میبینه اون دختر حاملست... همیشه داستان اون عشق رو با حزن تعریف می کرد, حزنی که لابلای کلمات و دس خطش موج میزنه..
دختری که دیگه نمیشناختش یا انگار نمیخواسته بشناسش..

سحر یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ب.ظ

ولی من فکر کردم این شعرو شما گفتین

واقعا به این شعر میخوره مال شما باشه
بسیار زیبا بود لذت بردیم

باغبان یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

خیلی خوب بود
...

دل آرام دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

چه غمی... چه شعری...

احمد دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:12 ب.ظ http://dada-ahmad.blog.ir

جدا شعر تمامی بود.
ولی معشوقش...
یه کمی معلوم نبود
سرد بود
انگار شاعر، خودشو بیشتر از معشوقش دوست داشت...
نه؟

سرزمین آفتاب دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:24 ب.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

علی سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:37 ب.ظ

جناب باقرلو،،،،،این پست تون رو با پی نوشت اش برای فیس بوکم دزدیدم،،،،،امیدوارم منو بخاطر دزدی ام حلال کنید...شعر زیباست ادم مجبور میشه دیگه..

علی فیضی یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام محسن جان.امیدوارم منو بخاطر داشته باشی.از نوشته هات لذت بردم و کلی خاطره تو ذهنم تداعی شد واین دوبیت از غزل سعدی ب یادم اومد
خبرت خرابترکرد،جراحت جدایی
چوخیال آب روشن که به تشنگان نمایی
بشدی ودل ببردی و بدست غم بسپردی
شب وروز درخیالی و ندانمت کجایی
سربلند باشی رفیق.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.