یه ضبط و چند تا نوار کاست ، دلخوشی من فقط همیناست

.

مامان چن روز بود جهاد اکبر کرده بود برای تمیز و مرتب کردن زیر زمین ! ... خانهء ما هم سن من است و کم کم دارد چهل سالش میشود ، زیرزمینش در تنهایی و تاریکی پیر شد طفلک  ... بچچه که بودم از زیرزمین می ترسیدم ، هنوز هم حس خوبی ندارم ، تاریک و نمور با پله های سیمانی بلند که وختی ازشان سرازیر میشوی حس تلخ و غمناک بی بازگشت بودن داری انگار ، و دیوارهایی که روکش سیمانی اش گُله گُله ریخته و تک چراغ زرد صد وات خسته فقط انقدری روشنش میکند که با مُخ نروی لای خنزر پنزرها ... چن روز پیش  صبح که داشتم میرفتم سر کار ، گوشهء حیاط لای خرت و پرت های دور ریز چشمم خورد به ضبط تک کاستهء قدیمی مان ... یک لحظه مثل برق گرفته ها شدم ، جددن ها ... حس قشنگ غریبی ریخت توو وجودم ... از آن حس های مور مور کنندهء ملایم و رخوتناک که پشت بندشان لبخند و بغض می آید ... تممماااام خاطره های صوتی و موسیقیایی نوجوانی هام شروو کردند به رقص و سماع توی صحن سرم ... صبح جمعه با شما ... قصهء ظهر جمعه ... روز هفتم های عصر جمعهء بی بی سی ... خواننده هایی که با همین ضبط شناختمشان ... نوارهای کاستی که مقدس بودند با جلد و کاورهایی که تهیه کردنشان مرارت داشت و تماشا کردنشان لذذت ... روزی که این ضبط را خریدیم بنظرم باشکوه ترین چیز ممکن روی زمین بود ، سیر نمی شدم از نگاه کردنش ، انقدر که شب اول دلم نمی آمد بخوابم ... برای نسل جدید که زندگی روزمره اش تکنولوژی آجین شده این حرفها بی معنی و خنده دار است ولی برای ما خود خود زندگی ست ... خیلی با احتیاط از لای آت آشغالها درش آوردم و آرااااام گذاشتمش وسط حیاط روی زمین ، درست مثل پدری که بچچه اش را از لای آوار زلزله در میاورد ... دیرم شده بود ولی چن دقیقه همانطور چمباتمه نشستم نگاهش کردم و نوازش گونه روی گرد و خاکش انگشت کشیدم ... عکس گرفتم و دوباره آرااااام گذاشتمش گوشهء حیاط و فرداش دیگر آنجا نبود ، این آخرین دیدارمان بود ...

.

پی نوشت :

تقدیم به برادرم حمید که از قبیلهء نوستالژی مدارها و از تبار خاطره بازهاست ...

.

نظرات 19 + ارسال نظر
جعفری نژاد پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:07 ب.ظ

می خوام برات اعتراف کنم.
همیشه ی خدا، با خودم، با چیزی که بودم و هستم دو تا مشکل بزرگ داشتم. اولیش این بوده که بس که دلقک بودم و همه چیز رو با خنده و لودگی و جک و جفنگ رد دادم خیلی جاها احساس کردم آدمای بیرون از خودم جدی بودنم رو باور نمی کنن، یا اساسن جدی نمی گیرنم.
دومیش هم همین خاطره باز بودنه. همین که تو حال زندگی کنی اما حال کردنت با گذشته ها باشه، تو خاطره ها سیر کنی و بترسی از آینده، وا بمونی از الان. لجم می گیره از خودم وقتی می بینم واسه خوش بودن، واسه حال کردن، اینقدددر آویزونم به گذشته، به خاطره، به خیال چیزایی که واسه الان دیگه رسمن هیچی نیستم.

دل آرام پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:41 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

آخ که چه حسیه... کاش بلد بودم احساسم رو به کلمه تبدیل کنم...
اون روزها، ضبط هایی که خودش نوار رو برمیگردوند و طرف دیگرش رو میخوند، چه خدایی میکردن... ما نداشتیم از اون ضبط ها...

محسن میرزاده جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:59 ب.ظ

همین پریشب دلم لک زده بود برای شنیدن یه ترانه قدیمی روی یه نوار کاست مکسل قرمز توی همچین ضبطی..
.
.
.
واقعن این نسل 30 سال بعد میخواد از چیش بگه؟
از رنگ صورتی آی پدش یا آرایش درب و داغون لیدی گاگا و لباسای عجق وجقش؟
با اینکه ما خیلی سخت بزرگ شدیم اما خاطره هامون خیلی شیرین و موندگارن و فقط خودمون میفهمیم تهیه یه نوار کاست با یه عکس روی جلد مخصوص چقد دردناک و سخت و لذت بخش بود و یا صدای گرم راوی قضه ظهر جمعه چقدر دلنشین و زلال بود یا عکس برگردونای فوتبالی آدامس خارجیا که برای جمع کردن و سری کردنشون پدر صاحبمون در می اومد تا فقط داشته باشیمشون, یا حزن و اندوه شیرین کارتونای زمان خودمون مث تیتراژ کشنده نل که حزن تلخش , توی تار پودمون شیرین خونه کرده..

باغبان جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:10 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

"چن دقیقه همانطور چمباتمه نشستم نگاهش کردم و نوازش گونه روی گرد و خاکش انگشت کشیدم ... عکس گرفتم و دوباره آرااااام گذاشتمش گوشهء حیاط"
چه خوب!! من اگه بودم...
یادمه مامان چند سال پیش بسته کیهان بچه های کودکی هامو گذاشته بود کنار کاغذ باطله ها
با کلی بغض و اشک برشون داشتم و گذاشتمشون یه جایی که ...
خودمم چند وقتیه نتونستم ببینمشون!!

باغبان جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:33 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

و اما راویان دانا و ناقلان توانا و قصه گویان کهن و چابک سواران دشت سخن با همت تمام گردونه ی کلام رو اینطور به چرخش و گردش در آوردن که سال ها پیش...
هنوز که هنوز طنین این صدا توی گوشمه...
یادمه یه بار داستان در مورد یه پسر نوجون بود که با چرخ دستیش توی کوچه و محل کار می کرد ظهر داغ تابستون بود جلوی مغازه نگه می داره و یه کاسه آش داغ می خوره
ظهر تابستون کاسه آش و دونه های عرق روی پیشونی
انقدر این توصیف برای من زنده بود که همیشه دلم می خواست همچین حسی رو تجربه کنم
چند سال پیش جلوی چشمهای مبهوت بهار همچین حسی رو تجربه کردم حال بهار داشت ازم به هم می خورد و با تعجب منو که جلوی مغازه توی اون ظهر گرم کاسه آش داغو می خوردم و عرق نشسته بود روی پیشونیم نگاه می کرد و باورش نمیشد.. فقط یه چرخ دستی کم بود...

حمید جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:52 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

چندوقتیه به اینجور نوشته ها دو حس متضاد دارم. یه سوی دلم میگه چرا یادمون بیاد خاطره هایی که اصلشون غمه، یا اصلشون خوشه ولی حالا که فصلِ نبودنشونه بازیادآوردنشون حس غم میده؟ اونیکی سوی دلم عکسِ ضبط رو میبینه و بغض میکنه و میگه توو این روزا که فراموشیِ امروزی به عراقِ حافظه مون زده و داره خاطره ها رو یکی یکی سر میبره و سنگر به سنگر فتحمون میکنه و همینروزاس که بغدادِ اون شاه خاطره ها هم دست دولتِ فراموشی بیفته، همینکه یادی بیاد و مردونگی کنه و جلوشون وایسه هم غنیمته... شاید همین یادآوردنها مرگمون رو به تاخیر بندازه...

رویای حرفخونه شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:31 ق.ظ

میدونید؟ یاد کارتون اسباب بازی ها افتادم. و اون کابوی و بقیه عروسک ها که به باد فراموشی سپرده شده بودن . چون دیگه تو روزهای اون پسر بچه جایی نداشتن و چقدر غمگین بودن و چقدر هنوز امید داشتن که یه روزی اون بچه باز بخوادتشون.
عکس این ضبط منو یاد اون عروسک کابوی انداخت که هنوز امید داشت برای پسر بچه هه مهم باشه.
و از خودم پرسیدم چرا ورنداشتینش؟ چرا با خودتون نبردین خونتون؟ حداقل به عنوان یادگاری محسن باقرلوی سالهای پیش؟
و از خودم میپرسم الان اون کجاست؟ و امیدوارم به هر ترتیبی که هست رسیده باشه به دست یه پسر نوجوون که به هر دلیل دوره از تکنولوژی ه امروزی و این ضبط قدیمی کهنه براش مهمه و دوستش خواهد داشت و باهاش عاشقی میکنه ، چیز گوش میکنه ، و خاطره میسازه و حس ه " هنوز مهم بودن" بده به این کهنه ی نوستالژی.
از حس پست ممنونم. که منو یاد تمام قدیمی های فراموش شده م انداخت.
هفته ی خوب و شادی در پیش داشته باشین.

ندا شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:35 ب.ظ

من خودم سنم به تهیه کردن اینجور وسایل قد نمیده اما داداشی داشتم که که تمام کارهایی که شما و دوستانتون میکردین رو ریز ربه ریزش انجام داده، کاست هایی که تو عالم بچگی آهنگاشونا حفظ کردم و با دیدن رنگ کاست اونا به ذهنم میان، آدامس عسلی خارجی هایی که عکس خواننده ها روشون بود...ضبط دو کاسته، پوسترهای تیم ملی که من فقط جواد زرینچه و عابدزادشا می شناختم!

تیراژه یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:18 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

چه وداع آرام و با شکوهی..

به خیالم اگر موسیقی نبود من از نوجوانی ام جان سالم به در نمیبردم..همین است که ضبط های قدیمی..واکمن ها..نوار کاستها..عکس رویشان..حتی خودکار بیکی که وقتهای خرابی ضبط با آن نوار را برمیگرداندم..همه و همه برایم شبیه به یک چیزی اند که خب قلم و بیان شما را ندارم که بنویسم دقیقا چه..یک چیزی که شبیه هیچ چیز نیست..هم تلخ و غم انگیز است که چرا روزهای سختی را همدمم بودند و هم شیرین و دوستداشتنی؛ که بودند و همدم بودند..
شوکران مانند برای این روزهایی که از آن روزها خیلی گذشته..

http://ololon.blogsky.com/1393/06/20/post-952/%DB%8C%D9%87-%D8%B6%D8%A8%D8%B7-%D9%88-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%8C-%D8%AF%D9%84%D8%AE%D9%88%D8%B4%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D9%81%D9%82%D8%B7-%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%AA
جمعه بیست و یک شهریور نود و سه کرگدن

تیراژه یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:21 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

ببخشید. کامنتم رو از جایی کپی کردم و به ادامه اش دقت نکردم.

سمیرا یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:21 ق.ظ

کاشکی نگهش میداشتید....کلی خاطره س واسه خودش....حیف از بچگیا و نوجوانیامون که زود رفت

آفو دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.asimesar.blogfa.com

منم داشتم از اینااااا ... و واااای چه کیفی میکردیم باهاش ... هنوز هستااا ... کاست اش خراب شده ولی رادیوش واسه حاج خانوم کار میده ... تو طاقچه ی خونه است و من هر روزش چشم بهش می افته ...

آوا دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:52 ب.ظ

یه ضبط آیوا داشتیم.دوکاسته...یواشکی به نوارها
گوش میدادیم..اونوقتاتوی خونوادمون این چیزازیاد
باب نبود..یادمه یه نوارکامل داشتم ازآهنگ های
ابی..آلبوم ستاره های سربی......ماهم اون
ضبط روبه گمونم دیگه نداریم.امااولین تی وی
مون هنوزهست..دست بدست چرخیده.چند
ماه پیش بودکه جایی دیدمش وطبق معمول
بغض بودکه چنگ زدبه گلوم خوبی ِخاطرات
قدیم اینه که بغضـــش هم از نوع خوبه و
دلنشین.....خوبی ِوسایل به جامونده از
گذشته اینه که فقط حسای خوب خوب
روبه آدم القامیکنه.اگه بغضی هست
بخاطراون لحظه های نابه که حـسرت
نبودنش وبرنگشتنشون اشک رو به
چشم میاره.........من هنوزتموم
عکس های لاویز که توی دفترچه
چسبوندمشون رو دارم........یا
آدامس های آیدین که بعضیاش
روی توپ فوتبالش نوشته بود
آیدین وماباهاش عکــــــــس
برگــردون بازی می کردیم یا
کارتای بازی.ماشین،موتور،
قدرت،ســـــــــرعت،تعداد
سیلندرو....کاش،ایکاش،
ای کاش یکساعت ازاون
لحظه هاروحتی توخواب
ببینم.......کجاهابردین
من رو جناب باقرلو....
یاحق...

نادم سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:02 ق.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

صبرکردن دردناک است

و فراموش کردن دردناک تر

ولی از این دو دردناک تراین است

که ندانی باید صبرکنی یا فراموش .

بشرا سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 ق.ظ http://biparvaa.blogsky.com

باز هم نوستالژی ...باز هم کلی خاطره ی غبار گرفته که دل آدم را میلرزاند و جز آه کشیدن و یک لبخند تلخ چیزی برایمان به همراه ندارد...

عارفه سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:45 ب.ظ

آقای باقرلو لینکدونی وبلاگ چه جوری فعال کردین؟

محسن باقرلو چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام سرکارخانم عارفهء عزیز
راستش این لینکدونی رو دوست گلم کیامهر عزیز برام راه انداخت و کار کردن باهاشو هم یادم داد ولی یه کم ساختن و کار کردن باهاش سخت و پیچیده س و چون مدتهاست دیگه وبلاگ نویسی رو جددی دمبال نمی کنم الان اصلا یادم نیست ... می تونید از کیامهر سوال کنید :
http://javgiriattt.blogsky.com/
سایتی که باید توش اکانت بسازید اینه :
http://pipes.yahoo.com/pipes
احتمالا اگه توی اینترنت سرچ کنید شاید آموزشش باشه

عارفه پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:02 ب.ظ

خیلی خیلی ممنون

محبوب شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:44 ق.ظ

من تازه این پست رو خوندم... چقدر خاطره و بغض اومد سراغم... رفتم اون دور دورا که با امین و راز و یه ضبط صوت کلی خاطره داشتیم... چقدر دلتنگیم عمیقه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.