رفته دخترم

زری توی صفحه اش شعری از قیصر امین پور نوشته بود : قطار می رود ، تو می روی ، تمام ایستگاه می رود ... برایش نوشتم : شاید باورت نشه زری ... یه وختایی در طول روز همینجوری که داریم کار می کنیم یهو یکی از همکارا که به هر دلیلی کلمهء رفته رو به کار میبره ، یا من یا عباس میگیم : ... رفته دخترم ... بعد همه همکارا با تعجب نیگامون میکنن !

و بعد این دو تا غزل را از زهرا باقری شاد توی صفحهء خودم گذاشتم :


-آقا! قطار ساعت دو؟ : رفته دخترم
-آخه مگه چقدر ؟: برو! رفته دخترم

-آخه مگه چقدر فقط دیر کرده ام؟
( و صفر نهصد و الو؟) : رفته دخترم

شاید فقط به خاطر اینکه… نمی شود…
شاید فقط به خاطر تو رفته دخترم

تو توی سال سیصد و هشتاد مانده ای
ساعت ببین چقدر جلو رفته دخترم

پاشو برس به درس و کتابت به مشقهات
پاشو دوباره بچه نشو رفته دخترم

-آقا همان که کیف و کتاب و کلاه به دست
یکشنبه ها سوار رنو، : رفته دخترم

- با خانمی که روسری اش سبز تیره بود؟
: نه با قطار ساعت دو رفته دخترم.


...........................................................


ساعت دو قرار من با تو
تو همان اوج آرزوها تو

تو پری تو فرشته تو ماه ی
تو همان آدمی که تنها تو

ساعت دو کنار پنجره ها
بادها می برند موهاتو

تو که حیفی برای سوژه شدن
در برو در برو از اینجا تو

واسه اینجا نساختند انگار
بدن و دست و صورت و پاتو

تو پری تو فرشته تو ای وای!
من چقد فرق می کنم با تو

من غم کنج سینه مادر
همدم غصه های بابا تو

گریه : من ، نق : من، آه و غوغا : من
صبر و همدردی و مدارا: تو

من پر از درد، بخل ، کینه، حسد
من پر از حرص، آز، اما تو

چه شبیهی به آب ـ آیینه
چه شبیهی به نور ..آقا ! تو

محشری بی گلایه بی تعارف
اشهده لا اله الا تو.

پی نوشت: 

قسم و اشهد ان لا اله الا تو ...از پوریا سوری