مقدمه : من خوشبختانه یا متاسفانه از آندسته آدمهایی هستم که خیلی زیاد خواب می بینند ، یعنی بدون اغراق از لحظه ای که چشمانم بسته میشود مداوم و لاینقطع خواب می بینم تااااا وخت بیدار شدن ... لذا شاید خنده دار باشد ولی خیلی صبحها موقع بیدار شدن از شب قبلش خسته ترم ، هم ذهنی و هم حتی جسمی ! ... تصمیم گرفتم یک بخش و کتگوری ثابت دیگر به موضوع بندی های اینجا اضافه کنم و توش آن خوابهای عجیب و جالبی که یادم مانده را بنویسم ... اسم این بخش جدید را هم گذاشتم همینی که بالا ملاحظه می فرمائید ! 

امروز دم دمای صبح داشتم خواب می دیدم که در یک منطقه ساحلی زیبا و توریستی آرشیتکت و مدیر یک پروژهء چند میلیاردی هستم که قرار است در فاصلهء صد متری ساحل ، زیر آب یک دیوار شیشه ای چند کیلومتری بسازم برای جلوگیری از حملهء کوسه ها به توریست ها و بعد از یکسال کار مداوم ، یک هفته مانده به فصل شنا و سرازیر شدن توریست ها ( و البته کوسه ها ! ) پروژه به اتمام رسیده و برای تست اولین نفر خودم لباس غواصی می پوشم میروم زیر آب جهت بازرسی از دیوار شیشه ای ، اولین کوسه ای که به آن حوالی رسیده یک بچچه کوسهء لاغر و زپرتی ست کمی از یک قزل آلا بزرگتر ! که آنطرف شیشه ها روبروی من واستاده و با تعجب من و لبخند پیروزمندانه ام را نگاه میکند و کم کم عصبانی میشود و شروع میکند با پوزه اش به دیوار شیشه ای کوبیدن که می بینم ای دل غافل جنس شیشه خیلی پیزوری ست و هنوز هیچی نشده به رعشه افتاده و دارد ترک ورمیدارد ! ... حالا شما بخندید ولی خدایی ش کابوس نیست ؟! 

+