در سیاهی سفید شدند ...

دخلی به فمینیست بودن یا نبودن ندارد ، کافی ست انسانی و آدمیزادی نگاه کنی به داغی تابستان دم کرده و زمختی بیرحم مانتوها و مقنعه ها تا دلت برای نسوان سرزمینت بسوزد ، البت بیشتر بشکند ، بگیرد تا بسوزد ... با خودم مقایسه می کنمشان که با یک لا پیرهن نازک آستین کوتاه دارم له له میزنم و عصبی میشوم از این سیستم از این خفقانی که از حاکمیت بر تن ها آغاز میشود تاااا همه چیز ... کاریش نمیشود کرد اما لااقل میتوان مثل آدم درک کرد و شرمسار این وضعیت بود ... من اگر زن بودم روزی که حجاب اجباری برچیده میشد به جای جشن و پایکوبی به شکرانهء این رهایی ، اندوه عمیقم صدچندان میشد آن روز برای دانه دانه و تار به تار گیسوانی که اینهمه سال رنگ آفتاب ندیدند و در سیاهی سفید شدند ...