خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود یک نفر از نامزدش دل برده

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی

 که به پرونده ی جرم پسرش برخورده

.

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ

بین دعوای پدر مادر خود گم شده است

 خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق

که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

.

خسته مثل پدری که پسر معتادش

غرق در درد خماری شده فریاد زده

 مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

پسرش پیش زنش بر سر او داد زده

.

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم

دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است

مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

.

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه

که کسی غیر پرستار سراغش نرود

خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که

عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

.

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید

غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است

شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید

 در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...

 

علی صفری

نظرات 9 + ارسال نظر
ﺑﺸﺮا یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:10 ق.ظ http://biparva.blogsky.com

ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ...
ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ و ﺩﻟﭽﺴﺐ..

باغبان یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ق.ظ http://Www.laleabbasi.blogfa.com

زن حامله که ماه نهم دکتر بهش میگه به سرطان مشکوکم به نظرتون خسته است؟
آدم خسته دنبال تنوع میگرده نه معجزه
به نظر من البته ها

جعفری نژاد یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:35 ق.ظ

اعتراف می کنم اون شب که مریم داشت اینو می خوند یه بغض سگگگگگگ مصبی تو گلوم بود که تمام ماهیچه های گردنم رو دو دستی فشار می داد. زور می زدم با خنده ی الکی رفع و رجوعش کنم. الان ترکید

چیه تو این شعره پسر؟!
من چه مرگمه دقیقن؟
اینجا کجاست؟
من کی ام؟
این موز رو کی خورده پوستش رو انداخته زیر پا؟

حرفخونه یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:42 ق.ظ

شعر خیلی دلگیر بود اما قشنگ.
و میشد خیلی صحنه هاشو به تلخی تجسم کرد از جمله اینو : "مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

پسرش پیش زنش بر سر او داد زده".
اما از این که بگذریم ، میخوام بگم امیدوارم واقعن اینهمه خسته نباشید. اینهمه احساس خسته بودن نکرده باشید. امیدوارم این شعر رو هم محض همینجوری یهوویی گذاشته باشید.
منظورم اینه امیدوارم حس بد شاعر رو زمان نوشتن این شعر تجربه نکرده باشید.
یه عالمه انرژی مثبت و خوب برای کرگدن عزیز تو این صبح قشنگ پاییز که باید بتونه تمام خستگی آدمای خوب رو از تنشون در ببره.

جعفری نژاد یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:43 ق.ظ

الان یهویی یادم افتاد به اون تیکه ی پست یاسر نوروزی که می گفت:

اصولن آنهایی که زیاد می خندند... نمی خندند!!!

دل آرام یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:45 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

خسته و پژمرده... رفته و نرسیده...

"خسته ام کاش کسی حال مرا میفهمید..."

رها یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:58 ب.ظ

دقیقن منم این تیکه ش اذیتم کرد:
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده

چقد تلخ بود و چقد قشنگ

علی اقای صفری رو میشه معرفی کنید؟

نبات پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:05 ب.ظ http://be-live.blogsky.com

چه لحظات سختی رو برای هر آدمی هنرمندانه به تصویر کشید ... چقدر سخته خودتو تو این موقعیت ها گذاشتن ...

زهرا.ش شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:31 ب.ظ

وای این عالی بود!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.