-
عینهو هویج
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 00:54
امید فردایی بهتر از امروز ، درست عینهو هویجی است که سوارکار بسته است سر چوبی و آویزان کرده جلوی اسبی که میدود برای گرفتنش ... عینهو اسباب بازی رنگی نوزادی که میخزد برای دست یازیدنش و پدر بانمکی که مدام چن سانت عقب تر میکشدش ... عینهو سراب اتوبان قم که از عوارضی تهران هست تاااااا خود عوارضی قم ... عینهو حقوق کارمندی که...
-
کامیون های عبوس
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 00:54
امشب منزل یکی از دوستان بودیم ، اواخر مهمانی وختی خانم میزبان با سینی چای از آشپزخانه آمد گفت : ( بچچه ها این احتمالن آخرین مهمونی و دور همی این خونه بودا ) ... این را که گفت دلم گرفت ... داستان از این قرار است که طبق قراردادشان احتمالن تا چن روز دیگر این خانهء قدیمی چهل پنجاه ساله را تخلیه کرده و تحویل آقای بسازبفروش...
-
روسری باد را تکان میداد
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 00:49
خواهر جوان چادری که نگاههای نگران و مدل حمایتگری اش مثل مامانهاست همراه برادر کوچکتر از خودش از خرم آباد آمده که برادرش در یک دورهء آموزشی سه روزه شرکت کند ... محجوب و خجالتی و کمی لهجه دار است اما سعی میکند مسلط باشد و کارهای ثبت نام برادر را انجام میدهد و میفرستدش سر کلاس و خودش می نشیند توی لابی از صبح تااااا عصر...
-
ایشان
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 00:28
بعد از مدتها یک آهنگ را چند بار از اول پلی کردم ... http://dl.ahangestan.in/music/ 92/92.10/tataloo/ Amir%20Tataloo%20-%20Bezar%20To o%20Hale%20Khodam%20Basham.mp3 هی فک میکنم چرا این آهنگ را انقد دوس دارم ؟ چرا انقد به گوشم آشناست ؟ چرا انقد من را میبرد به دوردست ها ؟ چرا با اینکه ترانه اش چیز دندان گیری نیست و...
-
عینهونه یخچال توی اثاث کشی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 00:21
گاهی کپی پیست کردن فولدر سلکشن یک دوست ، قاطی فولدرهای موزیکی که با وسواس دست چین کرده ای و در گذر زمان سره ناسره و غربال کرده ای و پلی کردنش وسط ترافیک شبانگاهی تهران اوائل اسفند میتواند به قدری حالت را خوش کند که نگو ... اصلش همه چیز زندگی همین است ، باید هر چند وخت یکبار دیسیپلینت را بگذاری زیر باسنت و خودخواسته...
-
آدم ها خیلی چیزها میگویند ...
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 23:59
"میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند میگویند عشق دل آدم را نازک میکند . میگویند درد آدم را پیر میکند ... آدم ها خیلی چیزها میگویند ، و من ، امروز کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است ! " "مهدی صادقی"
-
یعنی در این حد !!
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 00:57
گذشته از اینکه آدمیزاد اساسن سیستم چشمهاش طوری ست که ضعفها و کاستی ها را بیشتر و شارپ تر می بیند ، بعضی نعمتها گاهن در گوشه و کنار و گاهن درست در بطن زندگی آدمها جریان دارند که به دلیل فراوانی و تکرار ، کم کم عادی و بدیهی شده و دیگر دیده نمیشوند ... در زندگی من مثلن یکیش این است که مریم اصلن آدم مادی و پولکی و دو دو...
-
طفلک های نجیب
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 02:38
مادرم نهایت غیظ و غضبش برای کسی که علیرغم اوضاع مالی مناسب چند صد هزار تومان بدهی اش به او را نمی پردازد این است : ( خاک بر سر ! ) تازه آنهم با لبخند و مطایبه ... مادر مریم هم که رفته ام عیادتش روی تخت بیمارستان وختی می بیند دستم را از درد می مالم ، نگران و مادرانه تهدید میکند که اگر دکتر نروم دیگر با من دست نخواهد...
-
چی چی می گوی ؟!
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 21:37
به قول مسعود طیب : روی قرمز بمانید آقای ایرانی ... هیچ فرقی نمیکند اتوبان ، خیابان ، میدان ... هیچکس هیچجا بین خطوط نمی راند حتتا من دوست عزیز ! ... گند است و دامن میزند به ترافیک هچل هفتمان و درست شدنی هم نیست گویا ، در واقع یعنی نیستیم گو یا ... می گویند مثل بستن کمربند ایمنی نیاز به فرهنگ سازی دارد ... یکی از مضحک...
-
یک چالش مُدام است اما لذذتبخش !
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 00:51
یک وختهایی یک جاهایی مرزها بیحد باریک میشوند ... انقدررر باریک که دیگر نمیشود روی آنها راه رفت حتتا اگر قهار ترین بندباز دنیا باشی با ذهن و عضلاتی ورزیده و چوب بلندی از انصاف و منطق در دستانت ... و آنوخت است که مجبوری به افتادن ، مجبوری به اینکه غش کنی به یک طرف ، گاه سمت دلت و گاه سمت عقلت ... یکی از این جاها کار...
-
اگر آنروز چنین کنند ...
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 00:11
بنظرم آنهایی که رابطهء گرم و صمیمانه ای با پدر و مادرشان نداشته و ندارند ، فارغ از اینکه خودشان یا پدر و مادرشان چقدر در شکل گرفتن چنین رابطهء دیر و دوری دخیل و سهیم بوده اند ، خدای نکرده بعد از 120 سال وختی از دستشان میدهند حق ندارند خیلی مویه کنند و معدود خاطره های خوش را دستاویز مرده پرستی قرار دهند ... البته که...
-
مخ آدمی نحیف است
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 23:04
طرف خیر سرش آدم فضایی است و روش پوستهء انسانی کشیده اند آنهم سیاهپوست و بعنوان جاسوس فضایی ها آمده روی زمین اما عاشق شده ، زده و خب طبیعتن بچچه دار هم شده و ملکهء فضایی ها روی دخترکش هم پوستهء انسانی کشیده و از او بعنوان طعمه و گروگان استفاده میکند که احساساتش را کنترلش کند ... بی فایده است ، مخ آدمی نحیف است ، بیشتر...
-
پاره پاره ...
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 22:41
به نظرم ما در مقایسه با خیلی از کشورهای درست درمان دیگر ملت دو پاره ای هستیم ... این ( به نظرم ) که توی از خیلی از نوشته هام هست و روش تاکید دارم معنیش این است که این حرفها نتیجهء مطالعات سیاسی و جامعه شناختی و مردم شناسانه ام نیست و فقط نظر شخصی یک آدم عادی و عامی است که خیلی هم جهانبینی وسیع و عمیقی ندارد اما برایش...
-
دیو آر
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 22:39
گاهی حتتا میشود در یک سریال درپیت ماهواره با شنیدن یک دیالوگ عالی به فکر فرو رفت : ( جنگ دیوارها رو درهم میکشنه و زمان صلح وقتی دوباره ساخته میشن ، ممکنه تو اونطرف دیوار باشی ) ... به نظرم این دیالوگ خیلی زیاد در زندگی ، روابط کاری ، رفاقت ها و غیره کاربرد دارد و به همان اندازه هم قابل تامل و تعمق است ... این اتفاقی...
-
این چه سرّی است ...
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 22:05
می گویم : ممد آقا این چه سرّی است ... ( ممد آقا آرایشگر سر کوچه مان است که سالهاست مشتری اش هستم ، از دیروز گیسوکمانی تا امروز طاسی ! ) می گویم : ممد آقا این چه سرّی است که آدم به یک سلمانی عادت میکند و پاش نمیکشد برود جای دیگر حتتا کچلی مثل من که هربار کله اش را فقط ماشین میکند و خب اینکار را سوپری سر کوچه هم می...
-
آمبولانس طوری
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 17:21
اکثر ما آدمها در طول زندگی کم کم شبیه آمبولانس می شویم ... بارز ترین خصیصهء آمبولانس این است که همیشه عجله دارد حتتا وختی مریض توش نباشد ، مثلن وختی دارد میرود بنزین بزند یا دارد میرود خانه ... کللن عادت کرده به عجله داشتن و این عادت رفته توو اعماق گوشت و پوست و مغز و استخوانش ... ما هم به همه چیز همینطوری عادت می...
-
ملکهء برفی صبحگاهی
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 23:15
به قول رادیو چهرازی ها سر صُپی که وحید و حمید را جلوی دفتر مرکزی پیاده کردم برف می آمد ... تا آمدم راه بیفتم یکی چند ضربه زد به شیشه ... یک دخترک نوجوان تین ایجر هفده هجده سالهء عینکی ... زیبا و قد بلند با صورت و چشمهایی که می خندید ... کول ه پشتی مدرسه روی دوشش بود و چند شاخه گل توی دستهاش که از سرما سرخ بودند ... یک...
-
سیاوش
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 00:23
امشب جایی بودم و یک داستانی از گذشته باز شد توو مایه های تبانی و توطئه و اینجور ناصافی ها ... یک دوستی لطف کرده بود و در انتقال و روایت این داستان به یک دوست دیگر فرمائیده بود که فلانی یعنی محسن باقرلو هم درگیر بوده ولو اندازهء یک لبیک ... و من که روحم خبر نداشت قاعدتا لحظهء شنیدن باید بهم می ریختم ولی فقط خدا میداند...
-
چرایی
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 22:13
من آدم خیلی خوبی هستم ... من آدم خوبی هستم ... من آدم متوسط الحال نه خوب نه بدی هستم ... من آدم بدی هستم ... من آدم خیلی بدی هستم ... اینها گزینه های مسابقهء sms ی برنامهء نود نیستند ... همهء اینها در مورد من صدق میکند ... در مورد تو هم صدق میکند ... در مورد او ، ما ، شما ، ایشان ... همه همینیم ... یک پکیج متنوع از...
-
انقدر فرصت ندارم ...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 23:11
بیشتر از سه سال است که شمبه و چارشمبه عصرها میروم آموزشگاه دمبال مریم ... در این سه سال فصل های زیادی عوض شده اند و بارها ساعت تاریک شدن هوا تغییر کرده و محل قرارمان و ایضن آدمها و ماشینها و همه چیز ... حتتا احساس من به فوج دخترکانی که یکربع به هشت می ریزند توو دل خیابان ... قبلتر ها مرا یاد سالهای دبیرستان و دانشگاه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 10:18
-
بگو چه میکنی ای عشق در هوای جدید
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 10:10
برای معلمش چقدر خوب نوشته و سروده است امید نقوی عزیز : استاد اسحاقی خیلی چیزها به من یاد داد. فکر کنید با یک نفر بیش از هفده سال واقعا رفیق باشی؛ اگر اهل باشی می توانی خیلی چیزها یاد بگیری. اما مهمترین چیزی که من از او آموختم (اگر آموخته باشم) مناعت طبع بود. استاد روحش بزرگ بود، وقتی کاری برایت می کرد انتظار جبران...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 00:28
به قول کیامهر : یادگاری از بابا
-
شب شعر « یاد یار »
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 13:31
به نقل از وبلاگ امید نقوی عزیز : شب شعر « یاد یار » در فراق استاد حشمت الله اسحاقی روز چهارشنبه دوم بهمن ماه 1392 ساعت 15/30 لغایت 17 مجتمع فرهنگی هنری امام علی (ع) -فاز سه شهر اندیشه با حضور شاعران شهرستان شهریار و انجمن ادبی فرهنگ اندیشه همچنین دوستان شاعر می توانند اشعار خود را برای چاپ در کتاب یادنامهء استاد در...
-
زندگی ادامه داره تاواریش
شنبه 28 دیماه سال 1392 00:02
زندگی ادامه داره تاواریش اسحاقی جان ... هرچند هیچوخت هیچ بچچه ای نمی تونه جای خالی هیچ بابایی رو پُر کنه اما این دلیل نمیشه آدم سعیشو نکنه ، اونم آدم یگانه ای مث تو ... از امروز جایگاه و مسئولیتت در مقابل مامان و خواهرا و خواهرزاده ها و مهربان و مانی یه کم توفیر میکنه ... اما ترس به دلت راه نده عزیز دلم ... روح باشکوه...
-
یک عمر عاشقانه و آزاده ...
جمعه 27 دیماه سال 1392 00:00
مراسم یادبود درگذشت استاد حشمت الله اسحاقی : روز جمعه 27 دی ماه 1392 ساعت 15:30 الی 17 مسجد جامع امام علی (ع) واقع در فاز 3 اندیشه ( آگهی ترحیم )
-
he is my hero
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 20:54
خیلی سخت است برای رفیقت برای عزیزی که نتیجهء جستجوی کلمات بابا و پدر توی وبلاگش حدود چهل صفحه آرشیو و چارصد عنوان پُست میشود متن تسلیت بنویسی برای پر کشیدن بابایی که درباره اش اینطور می نویسد : « سالهای جنگ وقتی صدای آژیر قرمز می آمد مو به تنمان راست می شد . من و مریم و نرگس می دویدیم بغل بابا و بابا می گفت بیاید بچه...
-
همینجور بشمار برو جلو ( شاید هم بیا عقب ! )
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 23:43
ما در اصل کار می کنیم که خوب زندگی کنیم ... اما اینطوری میشود که کار می کنیم اما روزنامه نمی خوانیم ... کار می کنیم اما فیلم نمی بینیم ... کار می کنیم اما موسیقی گوش نمی کنیم ... کار می کنیم اما نقاشی نمی بینیم ... کار می کنیم اما رستوران نمی رویم ... کار می کنیم اما پارک نمی رویم ... کار می کنیم اما قدم نمی زنیم ......
-
جهانی به عذابند
شنبه 21 دیماه سال 1392 23:23
آدم هم مثل هواست ، بند است به کیفیت بنزینش که وارداتی و مرغوب باشد یا آلاینده و آشغالنده عینهو بنزین تولید داخل ! ... یک روزهایی بی دلیل طوری شنگول است که از اخوی بزرگتر منگول و حبهء انگور قابل تشخیص نیست ! یک جوری خجسته است که انگار بنزین سوپر وارداتی زده بر بدن ... فرداش نیم بند است عینهو تخم مرغ عسلی ، آرام و ملایم...
-
من اگه جای اونا بودم
جمعه 20 دیماه سال 1392 21:06
یک صحنهء تکراری ای توو فیلمای هالیوودی هس که یک یا دو یا سه نفر بصورت اسلوموشن دارن به سمت دوربین میان با قیافه های خونسرد و مصمم و عینک دودی و پالتوی مشکی بلند ماتریکسی که توی باد تکون میخوره و معمولن هم دوربین پایین و نزدیک سطح زمین قرار گرفته که حضرات پر ابهت تر و باشکوه تر به نظر بیان ... بعد رئیس گروه که حتمن هم...