می خواستیم امشب با یک سوژهء جالب و غیر غمناک ( مثلن میخ شدن راننده تاکسی میانسال روی مسافر دافش و اصرار به گپ زدن و یاد جوانی کردنش ! ) آپدیت کنیم تا حال و هوا و اتمسفر اینجا کمی عوض شود بلکم نم نم برگردیم به احوالات سابقمان که این زُکام بی پیر امان نمی دهد ! ... دور از جانتان سردرد و کاسهء چشم درد و سرگیجه و ضعف و نفس تنگی و فرت و فرت عطسه و آبریزش بینی و سایر حواشی و مخلفات این بیماری مسخره فعلن چار چرخمان را هوا کرده مثِ چی ! ... از آنجایی که فردا شب مهمان داریم ، غیر از دکتر رفتن ( که حرفش را نزنید ! ) و غیر از پنی سیلین به ماتحت اندر کردن و شلغم خوردن ( که اصلن حرفش را نزنید ! ) اگر راه ضربتی دیگری سراغ دارید استقبال کرده و به بالاترین قیمت خریداریم !
-
***
اخبار کوتاه ! :
۱- حامد یک پست خوب برای محبوب نوشته و قرار است دربارهء 9 نفر دیگر هم به همین سبک و سیاق بنویسد به مرور ... بنظرم ایده ایدهء قشنگی ست و هدف حامد خیلی قشنگتر ...
۲- این وبلاگ را امروز پیدا کردم ... وبلاگ مینیمال خوب ، خاص و خلاقانه ای ست و البته دلی ...
۳- تیتر این پست برگرفته از دیالوگهای مثل آباد است ... شما یادتون نمیاد !
۴- موقع سرماخوردگی طعم سیگار می شود معجونی از صابون و پهن و دود اگزوز خاور !
۵- ما می رویم با این حال منهدممان بخوابیم ... شما هم همین کار را بکنید که ثواب حج دارد !
۶- همین الان باران گرفت ... و این بهترین و زیباترین اتفاق ممکن است ...
۷- مرسی خدا و پاییز ... ممنون دریا ... ایول تبخیر ... احسنت چرخهء آب و خانوادهء رجبی !
-