اسب حیوان نجیبی ست ...

شاید خیلی آدمها اینطوری باشند که لابلای نقوش درهم ابرها ، کاغذ دیواری ها ، سنگفرش ها ، فرشها و خیلی چیزهای دیگر ، بوضوح یک تصویر مشخص و معنی دار به چشمشان بیاید ... مثلن تصویر یک افعی بالدار یا نیمرخ یک مرد سرخپوست یا اندام Lخت یک زن اثیری یا خرگوش نقابدار یا لبخند ژوکوند یا حالا هرچی ... من هم یکی از این خیلی آدمها هستم ... توی راه پلهء ساختمان شرکت پاگرد دوم را که می پیچی رنگ یک قسمت بالای نرده دقیقن شکل کلهء یک اسب اصیل عربی ریخته ... و من هر روز صبح به اسب خیالی م سلام میکنم و به او قول میدهم که امروز دیگر هرطور شده قبل از تاریکی هوا از شرکت بزنم بیرون و سوارش بشوم و دوتایی برویم اتوبانهای تهران را بتازیم و خاک و آسفالتشان را به توبره بکشیم و یال در باد یله کنیم و انقدر برویم تا برسیم به دامنه های دماوند و آنجا من دراز بکشم روی چمنها سیگاری بگیرانم و او شبدر تازه بخورد و بعد سلانه سلانه سرازیر شویم سمت چراغهای تهران تا من بیایم خانه بخوابم و او برود سرجاش بچسبد سینهء دیوار راه پله ... حیوان طفلکی با اینکه میداند دوباره مثل هر روز به قولم وفا نخواهم کرد اما باز به روم نمیزند ... این که میگویند اسب حیوان نجیبی ست بیخودی نمی گویند ...