47 ثانیه

حدود هشت و نیم صبح ، تقاطع بلوار پاک نژاد و بلوار دریا پشت چراغ قرمز واستاده ام  ... یک ریو ذغالی پشت سرم ترمز میکند ... تایمر چراغ قرمز عدد 47 را نشان میدهد ... مادر میانسال رو به پیر پشت فرمان است و دختر جوان رو به نوجوان کنار دستش نشسته ... دارند صحبت می کنند ، بیشتر که دقت می کنم دارند بحث و دعوا می کنند ... مادر عصبی و بداخلاق و دختر ریلکس و بداخلاق ... بنظرم می آید که طرز حرف زدن دختر عامدانه به طرز بی رحمانه ای حرص درآر است ، انگار لذت می برد از اینکه دارد مادر پیرش را به مرز برآشفتگی و از دست دادن کنترل نزدیک می کند ... قیافهء دختر فقط یک چنگک سه شاخه کم دارد و دو تا شاخ و یک دم فلش دار ... لذت می برد از اینکه در این نبرد نابرابر احتمال برنده شدن او خیلی بیشتر است ... قیافه و چهرهء دختر بیش از حد شبیه مادر است ... کسی چه می داند ، شاید مثلن 47 سال پیش مادر درست همین شکلی بوده ... به این آگراندیسمان و شباهت اغراق آمیز فک می کنم و اینکه روز تولد دخترک ، مادر چه شوق و ذوقی داشته ... اصلن شاید فردای آن روز حدود ساعت هشت و نیم صبح با شوهرش از همینجا رده شده و پشت همین چراغ قرمز واستاده بوده ... ریلکس و خوش اخلاق و به خیال خودش خوشبخت ، زل زده بوده به معصومیت و زلالی نوزادش که فقط یک گردی نور سفید بالای سرش کم داشته و دو تا بال سفید ... و تایمر چراغ قرمز که عدد 47 را نشان میداده ...