شرایط مملکت روز به روز بدتر و اوضاع اقتصادی مردم لحظه به لحظه اسفناک تر میشود ... مطمئنم تا همین چن ماه پیش خیلی از بچچه های شرکت - از جمله خودم - اصلن بلد نبودند چطوری باید فرم درخواست مساعده پر کنند ولی همان تغییر تلخ روز به روزی که ابتدای مطلب گفتم عینهو همه جای مملکت برای بچچه های شرکت ما هم ساری و جاری است ، متاهل و مجرد و خشک و تر هم نمی شناسد ... و سرعت این روند خیلی نگران کننده است ... شاید حتی همان چن ماه پیش فرم های مساعده در دههء آخر ماه برای واحد مالی ارسال میشد اما حالا احتمالن رسیده است به یک سوم اول ماه ... به قول عباس هر روز قسمتهای بیشتری از طبقهء متوسط به زیر خط فقر هل داده میشوند و متاسفانه از این اوضاع گریزی و گزیری نیست ... اصلن یادم نمی آید که قبلن های نه چندان دور مردم توی میوه فروشی برای دقایق طولانی زل زده باشند به قیمتها و توی ذهنشان حساب کتاب کرده باشند ... یادم نمی آید که هیچ زمانی توی سوپرمارکتها پرسیدن دقیق و ریز به ریز قیمت چیپس و پفک و شیر و ماست مثل حالا معمول بوده باشد ... از زمان جنگ که کودک بودم به بعد یادم نمی آید که مردم در صف خرید برنج و گوشت دولتی - نه چندان ارزان - یقهء هم را دریده باشند و صبعانه به یکدیگر بی حرمتی کرده باشند ... و چه تلخ و ترحم برانگیز دل خوش کرده ایم به کلیدی که - تازه اگر بتواند - درهای جاهلانه بسته شدهء پشت سرمان را یکی یکی باز کند که شاید شااااااااااید در خوشبینانه ترین حالتش برگردیم به چار یا هشت سال پیشمان ...