شیلنگ چموش و کرگدن تمبل !

من عاشق بوی بنزینم مث خیلیا ، حتا احتمالن مث بعضی از شماهایی که الان دارید این نوشته رو می خونید ... امروز صبح توو پمپ بنزین میدون فردوسی واستادیم چون چراغ بنزین ماشین از دیشب موقع برگشتن از جیگرکی گل سرخ روشن شده بود ... بچچه ها نشسته بودن توو ماشین و من این یارو نازل رو اندر کردم توو سولاخ باک و اون ماس ماسک کوچیکشو طبق روال همیشگی بنزین زدنام فشار دادم پایین و نازل رو به امون خدا ول کردم و چش دوختم به شماره های پمپ ... این روش بنزین زدن خوراک تمبل هائیه که حال ندارن تمام مدتِ سوختگیری ماشهء نازل رو فشار بدن و نیگر دارن ... اما یهو شیلنگ در حالی که ماس ماسک نازل گیر کرده بود رم کرد و عینهو فیلمای کمدی از کنترل خارج شد و شروع کرد به چموشی کردن و چپ و راست و بالا پایین پریدن و بنزین پاشی ... لنگ راست شلوارم خیس خالی شد و کف لاینی که ما بودیم رودخونه شد ، حتی بنزین از شیشهء ماشین روو بچچه ها ام ریخت ... وختی با بدختی عنان شیلنگ چموش رو به کف گرفتم قیافهء من و بچچه ها و مسئول پمپ و راننده های لاین های کناری دیدنی بود ... امروز تا عصر بوی بنزین از شلوارم نپرید و طفلی بچچه های واحد سردرد و سرگیجه گرفتن و البته خودم بیشتر از همه ... همین الانم که شلوار و پیرهنم توو لباسشویی داره چرخ میخوره ، بوی بنزین توو دماغمه و دیگه حالم داره از هرچی بوی مست کنندهء بنزین که عاشقشم بهم میخوره ... اصولن مکانیسم آدمیزاد طوریه که هرچیز لذذت بخشی زیادیش واسش تهوع آوره ... مثِ پول ... خواب ... غذا ... مهمونی ... رفاه ... سفر ... عشق ... sکث ... خوشبختی ... و الخ