طبق معمول بساط شام روی روزنامه پهن است ، این بار « اطلاعات » به جای « همشهری » و باز طبق معمول با هر قاشق غذا یک خبر سوختهء چن روز پیش را هم فرو میدهم ... تیتر یکی از خبرها این است : طرح تشدید مبارزه با بدحجابی و مانکن های خیابانی ... سر تکان میدهم و قاشق بعدی را در حالی که خبر را برای مریم میخوانم میبلعم و مریم یاد یکی از نوشته های سیمین دانشور که توی اس ام اس هاش دارد می افتد و برایم میخواندش : (( من زنم و به همان اندازه از هوا سهم دارم که ریه های تو ، دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی ، قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمت می آید ، تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم )) ... بشقاب لوبیاپلو تقریبن تمام شده و « من و تو » دارد مستندی با نام « تجربهء آزادی » دربارهء انقلاب لهستان نشان میدهد که در انتهای فیلم ، مجری مسلط ایرانی با دو دختر جوان لهستانی که بعد از سقوط کمونیسم در کشورشان به دنیا آمده اند مصاحبه میکند و آنها از محدودیت ها و رنجی که بر پدران و مادرانشان رفته و ندیده اند میگویند و ایضن از زندگی آزاد خودشان و تحولاتی که دیده اند ... و من که بعد از لوبیاپلوی چرب سیگاری گیرانده ام و به مبل لم داده ام به دختران فردای این مملکت فکر میکنم و مصاحبه های احتمالی شان ... 

+