چند روز است هی اسم « مرداویج » توی ذهنم میچرخد و نمیدانم چرا ... روز ... شب ... پشت فرمان ... توی شرکت ... موقع خواب ... سر غذا ... می گویم نمیدانم چرا ، چون اصلن این آدم را نمیشناسم و در حد دروس کتابهای تاریخمان ازش یادم هست ( تازه اگر اسم و حکایتش توی آن کتابهای تاریخ مُثله و مصادره کن و سلیقه ای و تنگ نظرانه نگاشته شده آمده باشد ) ... انقدر که فکر میکردم یکی از سرداران ایران باستان بوده ولی امشب که خانهء مامان بودیم حمید سرچ کرد و فهمیدیم برای خودش فرمانروا و بنیانگذار یک سلسلهء 200 ساله بوده ... اما اینها دلیل نمیشود که مرداویج چند روز توی مغز من بیتوته کند و وخت و بیوخت مزاحم آرامش ذهنی ام بشود ...