وقتی نویسنده نباشی

با خودت عهد می کنی: "این آخرین نخ بهمن موشی است که چاشنی ِ جنگ طاقت فرسا با این ذهن خسته می کنم بلکم به نوشتن رضا شود" و سیگار را می گیرانی و حلقه های دود و خلسه ای عمیق و...


چرکنویس سه چهار یادداشتی را که پیش از نوشته ای و هیچکدامشان از پس ارضای احساست برنیامده اند را دور خود چیده ای و مغموم نگاهشان می کنی. یکی گنده گوئی ست، یکی به نامه عاشقانه های دختر مدرسه ای های چهارده ساله می ماند و دیگری به چس ناله های آدمی که انگاری تمام روزهای عمرش را با طعم شکست جویده و تف کرده دور برش.


خنده ات می گیرد. پیش از این بارها، اقل کم پیش خودت و برای خودت رجز خوانده ای که کافیست دست بر قلم ببرم تا تمام سپاه واژگان، از جلو نظام ِ صف جملاتم شوند. داعیه ی خلق کردن داشتی تا همین سه سوت پیش. اما درست سر بزنگاه عاجز از خلق کردنی انگار! می بینی که درست همین یک بار که باید می شد، نمی شود!! و می اندیشی که یحتمل گره از آن جا پدید آمد که خواستی خلق کنی و خود را شریک خالق می پنداشتی و دوباره خنده ات می گیرد که: "زپلشک، عجب شِرکی" 


و گویی تو را غلیانی مهیب در بر می گیرد که: "وا اسفا، پنداری پیش از این هم چیزی نبوده است. یا اگر بوده هم، چیز دندان گیری نبوده" و باورت می شود که حکما این جامه نه این بار، که از ازل تَر بوده انگار...


آخرین سیگار، همانی که چاشنی ِ آخرین! بگذریم. همان، کام های آخرش را به تو هدیه می دهد و گویی از سر ِ عداوت به بهینه ترین شکل ممکن املاح نیکوتین دار را روانه ی شبکه ی مویرگی ِ ریه هایت می کند و لرزه ای که وجودت را سیطره می کند و خوف می کنی از شرکی که بدان دچار بودی و حالا... حالا که به هیچ کجای دنیا وصل نیستی، حتی به این قلم، حتی به هیچ!!!




محمد حسین جعفری نژاد



نظرات 59 + ارسال نظر
خاموش دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:01 ب.ظ

ای جانم تیراژه... قربون اون دلت نازکت بشم من
ای بابا خواهر جان هرکه خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه گرچه نادمم از ارشد خوندن ولی خب چاره ای نیست...
شما راحت باش از جانب ما هم بخور قبوله :))
البته منم چایی خوردم محض پیاز داغ و اینا گفتم :دی

تیراژه دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

نوش جانت

ان شا الله که همیشه موفق باشی خاموش عزیزم.

سهبا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ

خب من که این روزها خیلی به بلاگستان سر نمیزنم شاید حق حرف زدن هم نداشته باشم , اما راستش از خواندن مطالب این چهار عزیز حرفه ای خیلی لذت بردم و خصوصا اگر این طرح جالب بابک خان باعث شده باشد چند پست پیاپی از آقای کرمی بخوانم بیشتر رضایت خاطرم فراهم شده است .( البت هر کی یه نظری داره خب !)
ممنون از همه شما عزیزان.

تـه تغاری دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ب.ظ httpا://ssmall.blogsky.com/

ما هم چشم انتظاریم اقا ...
سلام به دوستانی که اینجا مثل من منتظر

تـه تغاری دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ب.ظ httpا://ssmall.blogsky.com/

منتظر=منتظر پست هستند
جا افتاده بود !

باغبان دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.laleabbasi.blogfa.com

علیک سلام ته تغاری

آزاده دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ب.ظ

من معمولا خیلی کم کامنت میذارم. آخه همیشه دوستان گفتنی ها رو میگن. ولی این دفعه دلم خواست در وبلاگ آقای باقرلو بنویسم.آخه واقعا دستم میلرزید برا کامنت گذاشتن در اینجا.
خدا رو شکر یه بار تونستم حداقل.
این جند شب من هم با اشتیاق اینجا و وبلاگ خودتون رو میخونم آقای اسحاقی.

وحید باقرلو سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

والله اگر خشکیده ش اینه، تر و خلاقش چیه؟
آخرش خیلی خوب بود. مثل کسی که بنب اتم منفجر کرده و دنیا رو به فنا داده و از بالای یه کوه نشسته و داره به دسته گلش نگاه می کنه و باز هیچ حسی توی چهره ش نیست.

ساجده پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ب.ظ http://ayatenoor.blogfa.com

منم از این حسها زیاد یهم دست میده...خیلی وقت ها به این قلمم وصل نیستم چون چیزهای زیادی منو از این قلم دور میکنه مثل درسهای کوفتی رشته مهندسی والبته پایان نامه ارشد که همه ذوقهامو کور کرده...
البته اینم بگم که آقای جعفری نژاد قلم من در بهترین حالت هم به بدترین حالتِ قلم شما نمیرسه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.