ضیافت

دیشب شب خوبی بود 

دوستان دوران سربازی به هممت مرتضی جمع شدیم دور هم ...  

سربازی ما سال ۷۶ تمام شده بود و آخرین باری که همدیگر را دیده بودیم عروسی همین مرتضی بود سال ۸۰ ... نُه سال خودش یک عمر است ... همیشه اینجور دور هم جمع شدن های خیلی دیر و دور رفقای قدیمی من را یاد نیمساعت اول فیلم ضیافت کیمیایی می اندازد که خیلی دوستش دارم ... قیافه های بچچه ها عوض شده بود و هیکل ها و نگاه ها و خیلی چیزهای دیگر ... هر کدام توی یک شغلی و همه متاهل با یک یا دو تا بچچه ! ... محل قرار هم یک جایی اطراف شهریار بود تقریبن صد متر مانده به انتهای دنیا ! ... یک باغ مصفای بزرگ ... ساعتِ قرار چار بعد از ظهر بود که من ۹ شب رسیدم ! ... لحظات قشنگی بود ... از شانس مزخرف من گوشی م باطری تمام کرد و نشد که عکس بگیرم برای خودم و وبلاگ !

خیلی نوشتنی هست از دیشبی که گذشت ولی باید کم کم پاشم آماده شویم و برویم برای مراسم چهلّم عمه ناهید عزیز ... 

*** 

پی فیل تر نوشت : 

وبلاگ سید عباس و گارسیا را فیل تر کردند ... این آدرس جدید گارسیا ست ... 

پی عکس امروز نوشت : 

 

منبع : http://pupil.aminus3.com/image/2010-11-12.html 

-