بنظر من شاکلهء آدمیزاد حاصل رسوباتِ تجربه ها و خاطره ها و حادثه های ریز و درشت زندگی ش است ... عینهو یک قالب که نم نم توش بتُن بریزند از مچ پا و بیایند بالا تا برسند به پیشانی و فرق سر ... هر اتفاق و هر تجربهء تازه ظرفی کوچک است که ریخته می شود به بودن آدم ... ریخته می شود و می سازد آدم را حتی اگر خودش نفهمد و اصلن توی باغ این حرفها نباشد ... می سازد ... بد یا خوب ... خیر یا شر ...  

می سازد   

-

آجُر  

به  

آجر ...  

-

آجُر  

به  

آجر ...   

- 

*** 

پی فتوبلاگ نوشت : 

عصر پاییزی و شهر ، غرقِ نارنجی ها ...

  

نظرات 63 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ http://Pyramid.blogsky.com

اول شدم.

تو دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

گاهی هم زیر همان بتن هایی که میریزی میمانی و له میشوی شاید.....

کیامهر دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.javgiriat.persianblog.ir

موافقم
کلمه به کلمه

کلمه
به
کلمه

نیمه جدی دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://nimejedi.blogsky.com

من این را صد در صد قبول دارم! ساخته شدن و شکل گرفتن هر روزه را را می گویم که گفتید!
گاهی البته حجم بتن ها بیشتر از قالب می شود که ان هم ملالی نیست... با چند تا ترک و شکستگی سر و تهش هم می آید !

دافی نگار دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://www.dufinegar.blogfa.com

بودن آدم... دارم به این اصطلاح فکر می کنم... بودن آدم

رژلب دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.delaraaaaam.blogfa.com

درسته ..
و همینه که یک روز...
آدم از خودش حیرت می کنه...
و خودش رو دیگه نمی شناسه ..

هاله دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ http://www.zistab.blogfa.com

سلام.چه تفسیر جالبی...

آناهیتا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

و البته پدر انسان در می آید در این شکل گیری.شاید بارها شکسته شود، متلاشی گردد.......
من امشب باز از شما آموختم.فهمیدم همه ما رو زیر نظر دارید اما ساکتید.فهمیدم بزرگ که می گن شمایید.از کامنتی که برای عاطفه گذاشتید فهمیدم چقدر مونده تا مثل شما بزرگ بشم و ببخشم.ممنونم استاد.

دکولته بانو دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام ...آره... دقیقا...

سهبا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:54 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چقدر فکر پشت این کلمات رو دوست دارم !‌چقدر درکش میکنم ، چون همه این روزهای من با فکر کردن به همین چیزهاست که داره میگذره ! تجربه ، ساختن ، آجر به اجر....

شیشیرفروش محل دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ http://milkman.persianblog.ir

همینطور هست
فقط بعضی وقتها این رسوبات تجربه و حادثه خیلی گران تمام می شوند

یوتاب دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http://utaab..blogspot.com

خوب داشتم فکر میکردم من چقدر ساخته شدم و چقدر مونده کامل ساخته بشم
خودمم نفهمیدم چی گفتم!

الی دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

درسته . به خصوص با تجربه ها ست که آدمی ساخته میشه . البته اگر ساخته بشه .

اشرف گیلانی دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ http://babanandad.blogaf.com



به نظر من بحث ساختن نیست
بحث عادت کردن

مامانگار دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

...و اهمیت و عظمت مسئله اینه که این احداث بنایی که گفتی..شروعش از همون دوسه سالگیه...از وقتی که تازه چشامون محیط اطراف رو میبینه واشیاء رو ازهم تمیز میده...وگوشهامون صداهارو تشخیص میده...و بعد کم کم می فهمیم که یک "من" هستیم...
...وچی میشد که این "من" یاد میگرفت جزئی از "ما " ست در کنار "ما"ست...نه یک "من"در مقابل " دیگران "...

مامانگار دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

...اگه همین آجرآجر آدمیزاد ...کمک و دوستی و همراهی باشه که با خمیرعشق و محبت و مهربونی بهم چسبونده شده ...وقتی ازش بیرون میام و ازبیرون بهش نگاه میکنیم...چشممون به شکوه و عظمت این بنا خیره خیره میمونه...خیر و سعادتیه که جاریه...

مامانگار دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

...محسن خان چطورید شما؟...امید که مادر هم خوب باشندو کمی رفع غم و اندوه شده باشه...

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ

ممنون ... خوبیم ... شکر ...

آقای کا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

مرد مومن گوشیتو روشن کن

نینا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

چیدمان این ادمیت مشکله
باید مراقب بود زلزله و سیل خراب یا ویرانش نکنه که ترمیم ادمیت کاری دشواره

حسین دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام اقا محسن
من و یادته ؟

خورشید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام . حرفتون کاملا درسته . اما خود آدم تو این ساختنه میتونه نقش داشته باشه شدید.
تو خیر و شرش . تو خوب و بدش.

م . ح . م . د دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ http://grove.persianblog.ir

چی بگم والا کرگدن خان ...

فتوبلاگم خیلی قشنگ بود ، نارنجیش عالی بود

یجورایی دل آدم میگیره

ارش پیرزاده دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

دمت گرم درست همینطوره که میگی ولی حتی یه ستون بتنی هم میشه خراب کرد از نو ساخت

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

اوهوم ... بنظر منم نمیشه ... یا لااقل خییییلی سخته ...

نینا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

اقا سلام خوبین؟
مادر خوبن؟
والا سوال شما جوابشو دادم ولی بازم میگم
همون شبکه اموزش خودمونه برنامه ای هم داره ساعت ۱۱ شب تا ۱۲ شب به اسم رادیو ۷

دکولته بانو دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام...من آپدیتم...

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

پرکار شدید دکولته جان !
بعله ... دیدیم و خواندیم و کامنتیدیم قبل از اینکه بفرمائید !

روشنک دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

توی این اجر چیدن های روی هم ادم ها بزرگ میشن.... ظرفیتشون زیاد میشه و...

تیشتریا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ http://notfedarlajan.persianblog.ir

حرفتون درسته. ولی من فکر میکنم سختی و سفتیش به سختی و سفتی بتن نیست. جنسش یه جوریه که هرچی ریخته میشه باز جا داره واسه ریختن...
.
روحمون شاد میشه و دلمون قرص وقتی اینجا آپ میشه. حالا به هر شکل و رنگ و موضوعی...

سیندرلا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ

درسته عمو محسن جان.تجربه و خاطره . حادثه رو آدما میسازن بعد همونا آدما رو می سازه.
قصه اینجوریه دیگه.
بیا و دیگه ناراحت نباش.بیا و هی وبلاگتو رنگی رنگی کن. هی طنز وار بنویس.باشه؟

سمیرا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

چقدر همه چی سرد و یخه وقتی دل کرگدن گرفته!
چقدر نوشته های همه وبلاگها بی مزه است وقتی کرگدن نمیخنده!
چقدر بی حمصله ایم همه مون وقتی نوشته های کرگدن حس و حال ندارن!
چقدر لبهامون با خنده غریبه است وقتی کرگدن بزرگ نمیخنده!
چقدر همه چیز و همه جا بوی کسالت و مرگ میده وقتی کرگدن بلاگستان عزاداره!!!

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

شما لطف دارید ولی اینجوریا ام نیست ...
کللن چن وختیه که فضای بلاگستان روح نداره ...
شاید مثلن یکی از دلیلاش پاییز باشه ...
و البته هزار دلیل دیگه !

lilita دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ http://lilitaa.persianblog.ir/

چی بگم من
اینروزها بیشتر تمایل به انکار همه چیز دارم تا تاییدشون
البته منظورم حرفت نیست. تک تک کلمات این پست با واقعی ذره ای توفیر نداره. یعنی کلامت حق و البته کلوم بعضی دیگه از دوستا. مثل نیمه جدی.
اما اینروزا انگار بیشتر دلم میخواد آدم و آدمیت رو انکار کنم.
مثل انکار سفیدی ماست یا سیاهی شب...

lilita دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ http://lilitaa.persianblog.ir/

نمیدونم چرا این نارنجی فتوبلاگ اینقدر دلگیرم کرد. انگار یه جنگ ناتموم دیدم پشت اون درختا و آپارتمانهای سیاه. نمیدونم.

lilita دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:49 ب.ظ http://lilitaa.persianblog.ir/

منظور پستم هم که خیلی واضح بود. شاید واقعا وخ شما هنگه هنوز. از این واضح تر اگه مینوشتم به جرم به کار بردن کلمات مستهجن دستگیر میشدم که .
گرچه همین الان هم کلی انتقاد شنیدم. خصوصی ها رو ندیدی که!!

lilita دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ http://lilitaa.persianblog.ir/

راستی شرمنده بابت اینکه نبودم تا از دست دادن عزیزتون رو تسلیت بگم. واقعا متاسفم. امیدوارم خانواده و بچه هاش خیلی زود روبراه بشن و شما سرحال.

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ

ممنونم ...
از شما و از همه ...

lilita دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://lilitaa.persianblog.ir/

منظورم از کامنت اول هم این بود که قبول. ساخته میشه... آجر به آجر. اما آخرش که چی؟
اینو نمی فهمم. اصلا. هرچی هم خوندم و خوندم نفهمیدم. کوهی شده کتابا... مخم داره متلاشی میشه. اما نمیفهمم. فقط یه انگیزه دارم از ساخته شدم. اونم دخترمه. سعی میکنم ساخته بشم تا شاید آینده ی اون ساخته بشه و در نهایت شاید یه روزی اون بفهمه آخرش رو... فقط شاید...

حسین ترابی (پسر یک مزرعه دار) دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ http://torabi-hossein.blogfa.com/

بعضی از این بنا ها چه کج و معوج ریخته شدند!

[ بدون نام ] دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ

درسته که وجودمون از تک تک آجرهای خاطراتمون شکل گرفته و نبود هر آجر یه جای خالی توی مجسمه وجودیمون درست میکنه اما باید به بقیه آجرهایی که هستند دل خوش کرد.
محسن تنت سالم و دلت آباد باشه همیشه.

ممنونم ...
کاش اسمتونم نوشته بودین ...

حمید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

هر اتفاق و هر تجربه تازه...و کوچکتر از این...
لحن یه همکار موقع جواب دادن به سلامی که کردی...یا نوع نگاه یه راننده اتوبوس شرکت واحد وقتی تو ترافیک گیر کرده...یا آواز خوندن یه رفتگر موقع جارو کردن خیابون ساعت چهار صبح...
و حتی باز کوچکتر از این...یه برگ زرد که باد از لای پنجره باز اتاق میندازه تو و میره...یا یه کامپیوتر ویروسی که موقع سند کردن یه پستی که ازش کپی نگرفتی ریستارت میشه...یا صدای شکستن راهنمای یه ماشین در تصادفی که حتی ندیدیش...

و فهمیدن این نکته بده...چون متوجه میشیم انقدر بی دفاعیم که به همین راحتی شخصیتمون تحت تاثیر قرار میگیره...و فهمیدن این نکته خوبه...چون میفهمیم میتونیم فردا اونچیزی باشیم که امروز نبودیم...

حمید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

خداییش بین تمام رنگهایی که سر این عکس بدبخت درآوردی این از همه اش قشنگتر روش نشسته! انگار از اول مشکی بوده!...راستی بعد از اینهمه عوض کردن اصلا خودت یادت میاد که اصلش چه رنگی بوده!؟

حمید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

مثلا خوشحالی الان آپدیت کردی!؟ بابا یه آپدیت لبخندانه تر!...
رنگ اینجارو هم عوض کن دیگه...مگه خودت ننوشتی "و ناگزیر زندگی ادامه دارد"؟...با این مشکیه الان مثلا کجای زندگی ادامه دارد!؟...

دوشیـــــزَن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://eja.blogfa.com/

اوهوم. دقیقن همینطوریه.
آجر به آجر

حس به حس

کرگدن دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ

چشم ... عوض می کنم ...

عسل و خربزه دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ http://www.khasal.blogfa.com

گاهی وقتا ادما اونقدر با اون اتفاقات اخت میشند که دیگه نمیفهمند چقدر تغییرات عجیب و غریب درشون به وجود اومده

مهتاب دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.tabemaah.wordpress.com

هنوز بوی خاک می دی ...
بوی خاک ِ نم ناک ...

رها بانو دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام ...
قبل از هر چیزی بهتون تسلیت میگم . هر چند با تاخیر ...
***
آجر به آجر ... آجر گران و او بی پول ! خشت را برگزید برای ساخت بنای وجودش ! ... خشت روی خشت نهاد ... خشتی که بوی اصالت میداد و گذشته ای که یاد تمامی گذشتگان را زنده نگاه میداشت در این زمانه ی فراموشی ... اما او گم شد در میان سیمانها و آجرها و هر آنچه که نام مدرنیزه به خود گرفته است ... چقدر خالیست جای این آدمیان ِ خشتی دور و اطراف ما آجریهای ِ امروزی ...
***
روح ِ عزیزتان شاد و قلبتان سرشار از یادش ... این شعر از پابلو نرودا تقدیم به شما ... عمه ناهید این شعرو داره برای کسانیکه که عاشقانه دوستشون داشت و داره زمزمه میکنه :

اگر مُردم مرا احیاء کن
اگر مُردم مرا دوباره احیاء کن
با قدرتی که بواسطه اش نخلی برپا میکنی

چشمهایت را روشن کن
از جنوب تا جنوب ، از خورشید تا خورشید
و دهانت را که چون گیتاری آواز بخواند

گامهایت را بسوی تزلزل نمی خواهم
پس به عزایم منشین
در غیبتم زندگی کن
چنان روزمره ، گویی که هستم

غیبت خانه ای بزرگ را ماننده است
که تو در میان آن قدم میزنی
و خاطراتی از من را ، در هوای پاک می آویزی
غیبت خانه ای روشن را ماننده است

عشق من ...
در رنجت اگر ببینم
برای دومین بار خواهم مُرد ...
***
ببخشید اگه حوصلتون رو با پر حرفی سر بردم ... براتون آرامش آرزومندم .

مهتاب دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.tabemaah.wordpress.com

بچه که بودم وقتی کسی دچار غم ِ اینچنینی بزرگی می شد و روحش سیاه پوش ؛ با خودم فکر می کردم کی خوب می شه همه چی ؟ کی غم ِ نگاهش کم می شه ... کی عادت می کنه ... کی مثل قدیما می خنده ... کی ؟
بعد تر که دچارش شدم دیدم به این آسونی هام نیست ... گاهی یه غم هایی هیچوقت رنگش از تو نگاه آدم محو نمی شه ...
ولی الان ...
وقتی میام غمت رو می بینم باز یادم می ره که به این آسونی ها نیست و مثل بچگی ها فکر می کنم : کی خوب می شی دادش محسن ؟ کی غم نگاهت می ره ؟ کی می خندی ؟ کی آروم می شی ... ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.