بنظر من شاکلهء آدمیزاد حاصل رسوباتِ تجربه ها و خاطره ها و حادثه های ریز و درشت زندگی ش است ... عینهو یک قالب که نم نم توش بتُن بریزند از مچ پا و بیایند بالا تا برسند به پیشانی و فرق سر ... هر اتفاق و هر تجربهء تازه ظرفی کوچک است که ریخته می شود به بودن آدم ... ریخته می شود و می سازد آدم را حتی اگر خودش نفهمد و اصلن توی باغ این حرفها نباشد ... می سازد ... بد یا خوب ... خیر یا شر ...
می سازد
-
آجُر
به
آجر ...
-
آجُر
به
آجر ...
-
***
پی فتوبلاگ نوشت :
عصر پاییزی و شهر ، غرقِ نارنجی ها ...
اول شدم.
گاهی هم زیر همان بتن هایی که میریزی میمانی و له میشوی شاید.....
موافقم
کلمه به کلمه
کلمه
به
کلمه
من این را صد در صد قبول دارم! ساخته شدن و شکل گرفتن هر روزه را را می گویم که گفتید!
گاهی البته حجم بتن ها بیشتر از قالب می شود که ان هم ملالی نیست... با چند تا ترک و شکستگی سر و تهش هم می آید !
بودن آدم... دارم به این اصطلاح فکر می کنم... بودن آدم
درسته ..
و همینه که یک روز...
آدم از خودش حیرت می کنه...
و خودش رو دیگه نمی شناسه ..
سلام.چه تفسیر جالبی...
و البته پدر انسان در می آید در این شکل گیری.شاید بارها شکسته شود، متلاشی گردد.......
من امشب باز از شما آموختم.فهمیدم همه ما رو زیر نظر دارید اما ساکتید.فهمیدم بزرگ که می گن شمایید.از کامنتی که برای عاطفه گذاشتید فهمیدم چقدر مونده تا مثل شما بزرگ بشم و ببخشم.ممنونم استاد.
سلام ...آره... دقیقا...
چقدر فکر پشت این کلمات رو دوست دارم !چقدر درکش میکنم ، چون همه این روزهای من با فکر کردن به همین چیزهاست که داره میگذره ! تجربه ، ساختن ، آجر به اجر....
همینطور هست
فقط بعضی وقتها این رسوبات تجربه و حادثه خیلی گران تمام می شوند
خوب داشتم فکر میکردم من چقدر ساخته شدم و چقدر مونده کامل ساخته بشم
خودمم نفهمیدم چی گفتم!
درسته . به خصوص با تجربه ها ست که آدمی ساخته میشه . البته اگر ساخته بشه .
به نظر من بحث ساختن نیست
بحث عادت کردن
...و اهمیت و عظمت مسئله اینه که این احداث بنایی که گفتی..شروعش از همون دوسه سالگیه...از وقتی که تازه چشامون محیط اطراف رو میبینه واشیاء رو ازهم تمیز میده...وگوشهامون صداهارو تشخیص میده...و بعد کم کم می فهمیم که یک "من" هستیم...
...وچی میشد که این "من" یاد میگرفت جزئی از "ما " ست در کنار "ما"ست...نه یک "من"در مقابل " دیگران "...
...اگه همین آجرآجر آدمیزاد ...کمک و دوستی و همراهی باشه که با خمیرعشق و محبت و مهربونی بهم چسبونده شده ...وقتی ازش بیرون میام و ازبیرون بهش نگاه میکنیم...چشممون به شکوه و عظمت این بنا خیره خیره میمونه...خیر و سعادتیه که جاریه...
...محسن خان چطورید شما؟...امید که مادر هم خوب باشندو کمی رفع غم و اندوه شده باشه...
ممنون ... خوبیم ... شکر ...
مرد مومن گوشیتو روشن کن
چیدمان این ادمیت مشکله
باید مراقب بود زلزله و سیل خراب یا ویرانش نکنه که ترمیم ادمیت کاری دشواره
سلام اقا محسن
من و یادته ؟
سلام . حرفتون کاملا درسته . اما خود آدم تو این ساختنه میتونه نقش داشته باشه شدید.
تو خیر و شرش . تو خوب و بدش.
چی بگم والا کرگدن خان ...
فتوبلاگم خیلی قشنگ بود ، نارنجیش عالی بود
یجورایی دل آدم میگیره
دمت گرم درست همینطوره که میگی ولی حتی یه ستون بتنی هم میشه خراب کرد از نو ساخت
اوهوم ... بنظر منم نمیشه ... یا لااقل خییییلی سخته ...
اقا سلام خوبین؟
مادر خوبن؟
والا سوال شما جوابشو دادم ولی بازم میگم
همون شبکه اموزش خودمونه برنامه ای هم داره ساعت ۱۱ شب تا ۱۲ شب به اسم رادیو ۷
سلام...من آپدیتم...
پرکار شدید دکولته جان !
بعله ... دیدیم و خواندیم و کامنتیدیم قبل از اینکه بفرمائید !
توی این اجر چیدن های روی هم ادم ها بزرگ میشن.... ظرفیتشون زیاد میشه و...
حرفتون درسته. ولی من فکر میکنم سختی و سفتیش به سختی و سفتی بتن نیست. جنسش یه جوریه که هرچی ریخته میشه باز جا داره واسه ریختن...
.
روحمون شاد میشه و دلمون قرص وقتی اینجا آپ میشه. حالا به هر شکل و رنگ و موضوعی...
درسته عمو محسن جان.تجربه و خاطره . حادثه رو آدما میسازن بعد همونا آدما رو می سازه.
قصه اینجوریه دیگه.
بیا و دیگه ناراحت نباش.بیا و هی وبلاگتو رنگی رنگی کن. هی طنز وار بنویس.باشه؟
چقدر همه چی سرد و یخه وقتی دل کرگدن گرفته!
چقدر نوشته های همه وبلاگها بی مزه است وقتی کرگدن نمیخنده!
چقدر بی حمصله ایم همه مون وقتی نوشته های کرگدن حس و حال ندارن!
چقدر لبهامون با خنده غریبه است وقتی کرگدن بزرگ نمیخنده!
چقدر همه چیز و همه جا بوی کسالت و مرگ میده وقتی کرگدن بلاگستان عزاداره!!!
شما لطف دارید ولی اینجوریا ام نیست ...
کللن چن وختیه که فضای بلاگستان روح نداره ...
شاید مثلن یکی از دلیلاش پاییز باشه ...
و البته هزار دلیل دیگه !
چی بگم من
اینروزها بیشتر تمایل به انکار همه چیز دارم تا تاییدشون
البته منظورم حرفت نیست. تک تک کلمات این پست با واقعی ذره ای توفیر نداره. یعنی کلامت حق و البته کلوم بعضی دیگه از دوستا. مثل نیمه جدی.
اما اینروزا انگار بیشتر دلم میخواد آدم و آدمیت رو انکار کنم.
مثل انکار سفیدی ماست یا سیاهی شب...
نمیدونم چرا این نارنجی فتوبلاگ اینقدر دلگیرم کرد. انگار یه جنگ ناتموم دیدم پشت اون درختا و آپارتمانهای سیاه. نمیدونم.
منظور پستم هم که خیلی واضح بود. شاید واقعا وخ شما هنگه هنوز. از این واضح تر اگه مینوشتم به جرم به کار بردن کلمات مستهجن دستگیر میشدم که .
گرچه همین الان هم کلی انتقاد شنیدم. خصوصی ها رو ندیدی که!!
راستی شرمنده بابت اینکه نبودم تا از دست دادن عزیزتون رو تسلیت بگم. واقعا متاسفم. امیدوارم خانواده و بچه هاش خیلی زود روبراه بشن و شما سرحال.
ممنونم ...
از شما و از همه ...
منظورم از کامنت اول هم این بود که قبول. ساخته میشه... آجر به آجر. اما آخرش که چی؟
اینو نمی فهمم. اصلا. هرچی هم خوندم و خوندم نفهمیدم. کوهی شده کتابا... مخم داره متلاشی میشه. اما نمیفهمم. فقط یه انگیزه دارم از ساخته شدم. اونم دخترمه. سعی میکنم ساخته بشم تا شاید آینده ی اون ساخته بشه و در نهایت شاید یه روزی اون بفهمه آخرش رو... فقط شاید...
بعضی از این بنا ها چه کج و معوج ریخته شدند!
درسته که وجودمون از تک تک آجرهای خاطراتمون شکل گرفته و نبود هر آجر یه جای خالی توی مجسمه وجودیمون درست میکنه اما باید به بقیه آجرهایی که هستند دل خوش کرد.
محسن تنت سالم و دلت آباد باشه همیشه.
ممنونم ...
کاش اسمتونم نوشته بودین ...
هر اتفاق و هر تجربه تازه...و کوچکتر از این...
لحن یه همکار موقع جواب دادن به سلامی که کردی...یا نوع نگاه یه راننده اتوبوس شرکت واحد وقتی تو ترافیک گیر کرده...یا آواز خوندن یه رفتگر موقع جارو کردن خیابون ساعت چهار صبح...
و حتی باز کوچکتر از این...یه برگ زرد که باد از لای پنجره باز اتاق میندازه تو و میره...یا یه کامپیوتر ویروسی که موقع سند کردن یه پستی که ازش کپی نگرفتی ریستارت میشه...یا صدای شکستن راهنمای یه ماشین در تصادفی که حتی ندیدیش...
و فهمیدن این نکته بده...چون متوجه میشیم انقدر بی دفاعیم که به همین راحتی شخصیتمون تحت تاثیر قرار میگیره...و فهمیدن این نکته خوبه...چون میفهمیم میتونیم فردا اونچیزی باشیم که امروز نبودیم...
خداییش بین تمام رنگهایی که سر این عکس بدبخت درآوردی این از همه اش قشنگتر روش نشسته! انگار از اول مشکی بوده!...راستی بعد از اینهمه عوض کردن اصلا خودت یادت میاد که اصلش چه رنگی بوده!؟
مثلا خوشحالی الان آپدیت کردی!؟ بابا یه آپدیت لبخندانه تر!...
رنگ اینجارو هم عوض کن دیگه...مگه خودت ننوشتی "و ناگزیر زندگی ادامه دارد"؟...با این مشکیه الان مثلا کجای زندگی ادامه دارد!؟...
اوهوم. دقیقن همینطوریه.
آجر به آجر
حس به حس
چشم ... عوض می کنم ...
گاهی وقتا ادما اونقدر با اون اتفاقات اخت میشند که دیگه نمیفهمند چقدر تغییرات عجیب و غریب درشون به وجود اومده
هنوز بوی خاک می دی ...
بوی خاک ِ نم ناک ...
سلام ...
قبل از هر چیزی بهتون تسلیت میگم . هر چند با تاخیر ...
***
آجر به آجر ... آجر گران و او بی پول ! خشت را برگزید برای ساخت بنای وجودش ! ... خشت روی خشت نهاد ... خشتی که بوی اصالت میداد و گذشته ای که یاد تمامی گذشتگان را زنده نگاه میداشت در این زمانه ی فراموشی ... اما او گم شد در میان سیمانها و آجرها و هر آنچه که نام مدرنیزه به خود گرفته است ... چقدر خالیست جای این آدمیان ِ خشتی دور و اطراف ما آجریهای ِ امروزی ...
***
روح ِ عزیزتان شاد و قلبتان سرشار از یادش ... این شعر از پابلو نرودا تقدیم به شما ... عمه ناهید این شعرو داره برای کسانیکه که عاشقانه دوستشون داشت و داره زمزمه میکنه :
اگر مُردم مرا احیاء کن
اگر مُردم مرا دوباره احیاء کن
با قدرتی که بواسطه اش نخلی برپا میکنی
چشمهایت را روشن کن
از جنوب تا جنوب ، از خورشید تا خورشید
و دهانت را که چون گیتاری آواز بخواند
گامهایت را بسوی تزلزل نمی خواهم
پس به عزایم منشین
در غیبتم زندگی کن
چنان روزمره ، گویی که هستم
غیبت خانه ای بزرگ را ماننده است
که تو در میان آن قدم میزنی
و خاطراتی از من را ، در هوای پاک می آویزی
غیبت خانه ای روشن را ماننده است
عشق من ...
در رنجت اگر ببینم
برای دومین بار خواهم مُرد ...
***
ببخشید اگه حوصلتون رو با پر حرفی سر بردم ... براتون آرامش آرزومندم .
بچه که بودم وقتی کسی دچار غم ِ اینچنینی بزرگی می شد و روحش سیاه پوش ؛ با خودم فکر می کردم کی خوب می شه همه چی ؟ کی غم ِ نگاهش کم می شه ... کی عادت می کنه ... کی مثل قدیما می خنده ... کی ؟
بعد تر که دچارش شدم دیدم به این آسونی هام نیست ... گاهی یه غم هایی هیچوقت رنگش از تو نگاه آدم محو نمی شه ...
ولی الان ...
وقتی میام غمت رو می بینم باز یادم می ره که به این آسونی ها نیست و مثل بچگی ها فکر می کنم : کی خوب می شی دادش محسن ؟ کی غم نگاهت می ره ؟ کی می خندی ؟ کی آروم می شی ... ؟