-

نظرات 374 + ارسال نظر
بهنام چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام محسن خان. چه خوب که حداقل دلمون به همین کامنت دونی خوشه واقعآ چه خوب... هر جا هستی شاد باشی برادر.

الهه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

چه میکنه این حمییییییییید!
نخون اینجا رو حمید!هر حمیدی که تو نیستی!منکه ننوشتم به حمید!...واسه چی داری میخونی پس؟
حالا که داری میخونی بذار بگم دمت گررررررررم....یه دونه ایلطفا بحث تک بودن و گاری و اینا رو پیش نکش ها!این یه ابراز احساسات جدی بود!سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم!

الهه به سمیرا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سمیرا جون گل گفتی...قربون دل مهربونت....دیگه کم کم هممون به نامه نگاری میفتیم!اینقدر باید نامه بنویسیم و بندازیم تو بیت کرگدنی! که آقا محسن اون بغضه رو بشکونه و برگرده....

مومو چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

سلام علیکم و رحمه الله!
چه پست خوبی بود!
مثل سکوت شما بود در این روز ها...

چه نامه های خوبی برای کرگدن نوشتید...بسی لذت بردیم!
این پست های خالی هم خودشان نعمتی هستند... باز هم بگذارید اگر لازم دیدید!

اقدس خانوم چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ

به حمید : نمی خوای نامه رو تو این صفحه نقل قول کنی ؟؟؟
به کرگدن : بنویس ...نامه ها را در یک پست بنویس ...منتظریم !!!

حمید (به نقل از کامنت کرگدن) چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

نامه های کرگدن به محسن باقرلو
چهارشنبه 15 دی ماه سال 1389 ساعت 10:02 AM
( نامهء سوم )

سلام محسن عزیز ... سلام به صاحب آن چشمهای مثل آسمان دیشب و امروز ابری بارانی ... خوبی نازنین ؟ ... بهتری ؟ ... کاش باشی ... نبودی هم فدای سرت ... فدای دلت ... محسن جان دیشب دو تا خواب طولانی دیدم ... اول خواب دیدم کل فامیلتان کنار یک ساحل زیبا دور هم جمعند به خوشی ... پیرهای مریض مث سالهای دهه شصت و هفتاد سالمند و بگو بخند و جوانهای متاهل بچچه بغل امروز فامیلتان نوجوانهای فارغ از هفت دولت مشغول شنا و آب بازی ... غریبه و غیری نبود ... انگار که ساحل اختصاصی خاندان شما باشد ... تو هم بودی ... اما هراسان و هروله کنان ... و هیچکس تو را نمی دید انگار که روح باشی ... نگران و ترسخورده داشتی از همه سراغ مریم را می گرفتی و سراغ خودت را و هیچکس صدایت را نمی شنید و خودت را نمی دید ... هی فریاد می زدی که پاشید فرار کنید تا چن دیقهء دیگر طوفان خواهد شد از آن طوفانهای سیاه و سهمگین ولی بی فایده بود ... بغض کرده بودی از سر استیصال ... و درست سر همین بغض خوابم کات خورد به خواب بعدی ... که لوکیشن لعنتی اش یک خانه سالمندان بود ... دلگیرترین جای دنیا که بتوانی تصور کنی ... پاییز بود و حیاط آسایشگاه مخمل زرد برگ تن کرده بود ... تو پیرمرد بودی و روی یک نیمکت بنفش رنگ و رو رفته یک گوشه حیاط نشسته بودی ... سردت بود و همین روتختی سفید گلدار خانه تان را انداخته بودی روت ... گلهای سرخش واقعی بود اما پلاسیده ... قیافه ات هم فرق میکرد با چیزی که اگر به همین منوال عادی پیر شوی خواهد شد ... کچل نبودی مو داشتی ... از آن موهای لخت فرق وسط بلند که نوجوانی هات دوست داشتی ... چاق هم نبودی اصلن ... چشمات انقدر گود رفته بود که تقریبن دیده نمی شد و ریش داشتی ... موها و ریشت سفید بود ... عینهو برف ... اما یک تار موی سرخ توی ریشت داشتی و یک تار موی سرخ هم توی موهات که از دور دیده می شدند حتی ... نشسته بودی و داشتی باقی پیرمردها و پیرزن ها را تماشا می کردی و گهگاهی یک قطره اشک از همان چشمهای گود افتاده غیر قابل دیدن بیرون می زد و می چکید روی لباس چرکمردت ... این رفیق چاقت سید عباس آمده بود ملاقاتت ... مثل پولدارها لباس پوشیده بود و پیپ می کشید و در جواب اعتراض پرستارهای آسایشگاه توی جیب هرکدامشان یک دسته اسکناس می چپاند با لبخند ... نشسته بود کنارت و برایت حرف می زد ... از خاطرات مشترک جوانی و دانشگاه می گفت و تو مثل چوب خشک نگاهش می کردی ... یکجاهایی لبخند بی رمقی می زدی و او خوشحال می شد که بلاخره یکی از خاطرات را یادت آمده و بعد زوم می کرد روی همان و با جزئیات بیشتری می گفت اما تو یکهو بی تفاوت سر برمی گرداندی سمت در آسایشگاه و نگاهت قفل می شد روی نقطه نامعلومی و وختی با دست تکان تکانت می داد و می پرسید یادت افتاد ؟ با سر جواب سربالا می دادی که یعنی نه و او پک عمیقتری به پیپش می زد و دود خوش عطر غلیظش را رها می کرد توی آسمان حیاط دلگیرترین جای دنیا ... محسن جان بقیه اش را یادم نیست چون بیدار شدم ... شاید اصلن بقیه ای نداشته ... راستش نمی دانم اصلن کار درستی کردم اینها را برایت نوشتم یا نه ... در هر حال صاف و صادق بودن را خودت یادم داده ای سالار ... ببخش که سرت را درد آوردم ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی حالخوشی و خوشحالی تو که عزیز دلمی و نگرانت هستم از همین راه دور ... پیشانی و دستت را می بوسم ... مواظب خودت باش حاج آقا ! ... فدای تو ... تا بعد .

فرناز چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

اینجا ....
نوشته های شما.......
کرگدن...

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به بعضیا! (من گفتم الهه!؟ برای چی میخونی آخه تو!؟) :
این یعنی چی که "سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم"!؟...ما زنده از آنیم که هیچچی رو جدی نگیریم!...چی فکر کردی!؟...مارو از خشونت میترسونی!؟...ای دیکتاتور!؟..ای خودکامه!؟...ای اقتدارگرا!؟...ای توتالیتر!؟ (معنی این آخری رو دقیقا نمیدونم!؟ ولی معمولا همراه اینا میاد و از قرار معلوم چیز جالبی نیست! )

به اقدس خانوم! :
مرسی از یاداوریت!...

داستانسرا (عمولی) چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.amoooly.com

چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کیامهر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ

حمید جان اون توتالیته اسم یک نوع ترشیه

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:20 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به کیامهر! :
حرف شما سند!...ولی من یه بار تو یه بحث جدی که چندتا آدم حسابی هم توش بودن (اینجوری نگام نکن! داشتم رد میشدم!) شنیدم که یکی میگفت "سیستم حکومتی در ایران یه سیستم کاملا توتالیتریه"...این یعنی حکومت در ایران مثل ترشی میمونه!؟

لادن چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

عجب جذابیتی داره این کامنتدونی
مارو از خواننده خاموش داره به شعله ور تبدیل می کنه
این آقا حمید هم زنده باشن ایشالا ماشالا انرژز نیس که

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به لادن! :
راس میگی واللا! انرژی نیست که!...این بیش فعالیه! این بیماریه! این جنونه! (آیکون "جنون" + و حتی! : )...

مینا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

من فردا امتحان دارم! اینجا چی کار میکنم پس؟

فاطمه (شمیم یار چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:01 ب.ظ

سلامممممم
هیشکی نیست این ورا فعلااااااا
خوب این سلام مار وداشته باشین کلهم اجمعین..
مینا خوبی؟
خوب درس بخون عزیزم
نیما خان در چه حاله..؟
حمید خان خوبین شمااااا؟
اوهههه من برم تا صابخونه منو ننداخته بیرون

عاطی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلااااااااااأااااااام . وقتی حدود یه ساعت پیش با گوشیم اومدم و زدم آخرین صفحه که صفحه ۱۲ پست قبلیت بود و ادامه کامنتارو خوندم دیدم تموم شد موندم که چی شده ، دوباره وبت رو باز کردم و دیدم خدافظ دیگه اول نیست خیلی ذوق کردم وقتی خط هارو دیدم گفتم حتما حرفاش تو ادامه مطلبه ولی ادامه مطلبی پیدا نکردم ، پس کامنتدونی رو وا کردم اولی رو که خوندم تازه گرفتم ماجرارو .
دمت گرم محسن خان که با اینکه خاموشی ولی بازم به فکر مایی . دلت نمیذاره چون هنوز اینجا میزنه و مهربونی و صفا و صمیمت رو تو رگای وبلاگستان به جریان میندازه و هیچوقتم نمیره هیچوقت ، مطمئنم .
نامه هات بلا استثنا اشکمو در میاره . دلتنگی های کرگدن ، آسمون ابری چشاش ، بی خوابیهاش ، خوابای غریبش ، نامه هاش که کلی حرف ناگفته توشه خوب میدونی و میدونیم نشونه چیه . پس . . .
امروز توحرم به یاد خیلیاتون بودم بخصوص کرگدن و محسن خان که هرچه زودترحالش خوب شه و البته مریم بانو که اینروزا تنها سنگ صبور آقامحسنه ، به یاد حمید و روحیه فوق العاده اش ، به یاد کیامهرو مهربان ، پاییز بلند ، آلن ، نیما ، هیشکی ، الهه ، مامانگار ، مومو ، آنا و بابامحمود ، آرتاخان و بابامامانش و . . .
برای شادی ، آرامش و خوشبختی همتون دعا کردم ، اگه خدا قبول کنه .
دسترسی به نت ندارم به جز همین گوشی ، پس تاخیرامو ببخش .
اول شبت بخیر صابخونه . پس ما باید هی کامنت بذاریم تا این خط تیره ها تبدیل به حرف و کلمه و جمله و بالاخره یه پست جوندار بشن ، پس بچه ها به پیش ;-)
حمید خان ممنون .
آقا محسن خان جان دلت همیشه شاد و لبت همیشه خندون و آسمون چشات همیشه آفتابی .

صدف چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://fereshteye-to.blogfa.com

سلام رفیق...
دمت گرم....
همینکه این پست خالی ام نوشتی یه دنیا واسه ما ارزش داشت....... شاید واسه خیلی ها فقط یه پست خالی باشه اما واسه ما دوستات یه دنیا حرف توشه... یه دنیا بغض...
به سلامتی کرگدن... بشمــــــــار..
حمید: خیلی دوسِت داریم...

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به فاطمه(شمیم یار) ! :
من که خوب خوبم! بقیه سربازان رو نمیدونم!..صابخونه هم عمرا بتونه مارو بندازه بیرون!...کامنتگاه دیگه از دستش درومده!...کلا کرگدنستان در وضعیت بحرانه و تا چند وقت دیگه ایشالا کلش رو تصرفش میکنیم! (آیکون "کشورگشایی!")...

روشنک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

حمید اخر روحیه دادنی
اصلا فرماندهی تو ذاتته

رها بانو چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلااااااااااااااااااااااام
یه دنیا مرسی از لطف و محبتتون ...

عصر زمستونیتون به خیر و خوشی و سلامتی ...

به روزم با یه بازی وبلاگی !
اگه دوست داشتید و اگه فرصت دارید تشریف بیارید ...

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به عاطی! :
اخه چرا کامنت غمگین میذاری که من دلم نیاد دامبول بازی دربیارم و سرخورده بشم!؟ خیلی ماهی...مرسی

به صدف! :
این کسره زیر سین رو خوب اومدی! ممنونم! ما نیز دوستون داریم! (شیفتو با هرچی امتحان کردم کسره نداد و ضایعمون کرد!)...

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:28 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

به روشنک! :
جدی میگی!؟...پس از الان دورخیز میکنم واسه فرماندهی کل قوا!...چطوره!؟

فرزانه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

یه روز سرم شلوغ بود اینجانیومدما!! چه خبر شده!! ولی نامه امروز کرگدن به محسن خان خیلی غمگین بود.
جناب محسن خان وقتی این همه آدم با سلیقه ها و افکار و اعتقادات مختلف هنوز هم به اینجا سر می زنن، نشون میده که شما خیلی تو کاری تو این سالها انجام دادی موفق بودی.
با آرزوی دلشاد شدن شما

الهه به سمیرا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

حمید منکه کامنتت رو نخوندم!ولی کامنت کیامهر رو خوندم!راست میگه!اسم ترشیه!لیته ی توتا!چه خارجی!خوشم اومد
بعد هم این رسم معرفت نیستاااا!تا من میرم درس بخونم و سنگر خالیه تو با توپت میزنی شیشه ی کامنت ما رو میاری پایین!!!از مملی یاد بگیر!ببین بچه یه گوشه نشسته و داره گوشه ی دفتر مشقش رو خط خطی میکنه!تو هم برو دم خونه خودتون توپ بازی کن!دهه!
آخ دلم لک زده واسه مملی...میگم تو هم مملی رو بیار اینجا که تو کامنتدونی محسن خان خاطراتش رو بنویسه!شاید به خاطر یارانه ها نمیتونه گوشه دفترش چیزی بنویسه هان؟!شاید داداش اکبرش گفته گوشه دفتراش رو هم باید تا آخرین جای سفیدی که داره مشق بنویسه!من مملی رو میخواااااااااام

الهه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

به حمید!
ببین اینقددددددر توتالیته ی آدم رو به روش میاری که یادش میره اسمش رو درست کنه و پیغام درست بده!!!!ولی خوبه!وقتی کامنت الهه به سمیرای بالایی رو بخونی معلوم میشه که اصلا کاری نداری که کامنتی به حمید! داره یا نه!کلا میخونی!

آخرین فرصت چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://jazbevitamin007.blogfa.com/

کاش دلیلشو میدونستم .
واقعا کمبودتون تو دنیای مجازی و بلاگستان کاملا حس میشه!!!!!
هر کجا هستی باش آسمانت باشی و دلت خالی از غصه و تن ات سالم باد

فاطمه (شمیم یار چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ

سلاممممم به همگی
الهه جون خوبی؟
حمیدخان با کشور گشایی در راستای تصرف وبلاگ مورد نظر موافقم
آقا ما فعلا حاضری زدیم و رفتیم..
بای

عاطی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلام .
به حمید :
ببخش فرمانده . شما به وظیفه خطیر خودت ادامه بده . ماهم پشتتیم .

آناهیتا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام استاد
خوش به حالتون چه داداش با نمکی دارین
من که در حسرت یه داداش بی نمک بی مزه ی بی بخار موندم.هی روزگار
به عاطی جووونم: قربونت برم عزیزم.مرسی که یاد ما بودی.
استاد ،من امروز میزبان استاد بلالی بودم.ایشون شباهت زیادی به شما دارن.یه حرف هایی از امروز رو پست کردم.دوست داشتین، بخونین.
راستی صدای شما رو برای استاد بلالی فرستادم.با دهن باز و چشم اشکی گفت سلام منو به کرگدن برسون.بگو خیلی مردی.
منم انجام وظیفه کردم.
راستی جماعت من تب دارما.البته به مرحله ی چرند گویی نرسیده.هنوز حواسم سر جاشه!

کودک فهیم چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

عمو محسن نمی دونی حتی همین پست که باعث بالا اومدن لینکت در گوگل ریدر شد چقدر خوشحالم کرد...یه جورایی وقتی هستی حس دلگرمی دارم...
آرزوهای بهترین ها.

کودک فهیم چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

*آرزوی بهترین ها.

روشنک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

کرگدن جان سلام شبانگاهی من رو بپذیر
نمیخوای از غار تنهایی بیرون بیای؟

روشنک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

برادر حمید... فرمانده کل قوا ...مقر فرماندهی رو ترک کردی؟

paizeeboland چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

doro0o0o0o0od
damet garm, in 7 khanam rad mikonim shayad bargashti, be salamatit va be andazeye in 7 ta khate fasle 7 ta peik... Baraye har yeki az in khata arezoo mikonam delet shad, saret salamat, labet khandon, dastat por mehr, sedat rasa, omret tolani va donit be kam...
salamatit tavarish

الهه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

شب بخیر کرگدن جان...شب بخیر آقا محسن عزیز

الهه به پاییز بلند چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

پاییز بلند عزیز ۷تا پیک زیاده ها!!!!۶ نفر دیگه رو جمع کن و نفری یه پیک بزنین!

الهه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

آقا محسن با این ۷تا خط تیره جوون مردم رو به بالا انداختن ۷تا پیک وادار کردین ها!خدا رو شکر خط ممتد یا مثلا ۲۰تا خط تیره نذاشتین تو پستتون!دیگه محسن پاییز بلند از دست میرفت!

م . ح . م . د چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

به حمید :

کودک فهیم چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

به حمید:
خدا همتون(خانواده ی باقرلو) رو برای هم نگه داری که یکی از یکی ماه ترید.
زنده باشی حمید.فوق العاده پسر پر انرژی ای هستی.از اون دسته افرادی هستی که باور کن اگر طرف دلش خیلی هم گرفته باشه اما پیشت باشه با لب خندون بر می گرده.نعمت بزرگیه این شیرین بودن ذاتی که هر کسی نداره.

paizeeboland چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

mohsen kheli fek kardam, kheli , dishab az emshab kharabtar bodam, ghame to sedat ghamamo sangintar kard..
Ghabol, faghat ye shart dare..
Miram, ta akharesh vali in yeki, dostimon na ta dare na akhar, mage na? Nazar hata be akhar nazdik besham
salamati kargadani ke tanha safar nemikard..
Salamati mohsen bagherloo ke ba tanhasafar kardanesh ham maro darbedar kard, ham kargadano bi pedar..
Salamati in khoneo hame sakeninesh..
Salamati rafighe tanhai...
Salamati ..
12 ta..
Daram miram ro labe tigh band bazi
yadet bashe, goftam ghabol ama zemanatesh ye sharte kochike, natars nemigam besharte bargashtanet..
13 ta.. Salamati on ghalbe mehraboni ke ham to sineye to mitape ham to sineye kargadam..

paizeeboland چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

sharto gabnl kardhi ham6n rmz, hamon lahwze minevisam, sharto behat migamj

سحر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

اگر از خوشحال سکته کنم تو مسئولشی بخدا آقا محسن
وقتی دیدم بجای عکس خداحافظی اینا اومد ذوق مرگ شدم!

فلوت زن چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
من + ۵ نفر دیگه آنلاین !!! یعنی ۶ نفر !!!!
سلام به کرگدن بزرگ !
سلام به آقا محسن جوانمرد !
سلام به حمــــــــــــــــــــــــــید وفادار !
سلام به ۵ نفر دیگه ای که حاضرن !
سلام به کسانی که غایبن و بعداً که من غایب می شم حاضر می شن !
سلام به در و دیوارای خونه کرگدن !
سلام به پنجره باز خونش که اومدم نامه مو بندازم و برم !
و سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به .... به خلاصه همه چی دیگه !!!!!!

زودیاک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

خوبه که بلاگ اسکای هستی محسن جان. دوباره این بلاگ فا، ما رو به فاک داده. نبودن شما نیز!

با عرض پوزش از خواهران گرامی

فلوت زن چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

آها ! ۲ نفرشون معلوم شد ! یکی آقا محسن پائیز بلند و یکی سحر . سلاااااام دوباره به هردوتون !

هاله چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

خوب ببینید !
شما همتون بزرگ شدید دیگه کلی آدم حسابی و اینا شدید !
در نظر بگیرید اون دانش آموز بد بختی رو که وسط امتحان ترماش از کار و زندگی افتاده و شب و روزش تو کامنتای اینجا میگذره که ببینه کی چی میگه .. :(

سحر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

سلام فلوت زن عزیز شما هم الان آنلاینی؟
من الان این پستو دیدم
باور کن اصلا این مدت حس اومدن به وبلاگم رو هم نداشتم
خدا کنه آقا محسن عزیزمون برگرده اینجا بدون اون سوت و کوره!!

سحر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

سلام فلوت زن عزیز
اینجا خونه ی آقا محسنه اما فعلا صابخونه خودش نیست اما دوستاش همینجا دور هم جمعن
انشالله که خودشم بیاد!
راستی پست قشنگی نوشتی دارم الان میخونمش!

زودیاک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

بیا .. بیا محسن جان واست فروغ بنویسم:

اسم شعر هست "ای مرز پر گهر"

«فانح شدم
خودم را به ثبت رساندم
خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم »
...
...

«در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن، آن هم
وقتی موجود بودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود».

...
...
در آخرای شعر:

«من در میان توده ی سازنده ای قدم بر عرصه هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد، اما به جای آن
میدادن دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیائیش
از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب، به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است».

...

...

فلوت زن چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

و سلااااااااااااام بر جناب زودیاک !
خب ! آخ جون بازم نامه های کرگدنی !!! چه ذوقی می کنیم وقتی میایم دم خونت و می بینیم هر روز یه نامه برامون فرستادی کرگدن جان !!!
......
نامه غم انگیز ناکی بود اما اینا همش به خاطر حال این روزاته !!! دلگیری و چشات بارونی ! خوش به حالت که آسمونم اینروزا حسابی همراهیت می کنه آقا محسن !
همیشه میگن دل به دل راه داره و مطمئن باشین دل همه ماها به دلهای همدیگه لوله کشیه ! یعنی دل ماها به دل شما هم لوله کشیه اساسی !! می تونیم حتی از پشت مانیتور و از ظاهر این خط تیره ها و در ادامه شون این سطرهای سپید و خالی هم ، دلتنگیهاتونو حس کنیم ....
ما هممون خیلی خیلی دوستون داریم و مطمئنم که اینو می دونید و درک کردید !!! ما همگی اینجا چشم انتظار می شینیم تا بیاید و دوباره مثل گذشته برامون بنویسید ! آخه نوشتن خیلی خیلی آدمو سبک می کنه !! من نمی دونم چرا دقیقاً توو زمانی که قلبتون زیر بار یه سری فشارها سنگینی می کنه دست از نوشتن برداشتید ؟!!!!
به هر حال همین نامه ها هم خودشون کلی ان !!! کلی دلگرمی برای ما و شما !
غصم شده از فردا یا پس فردا که شدیداً درگیر اسباب کشی می شم دیگه شاید تا چند روز نتونم بیام نت و نامه هاتونو و این جمع های صمیمی و گرم و دوست داشتنی رو از دست می دم !!!
جای منم حسابی خالی کنیداااااااااااااااااا دوستان !
البته الان هستما !!!!!
اینم همینجوری برای انتقال انرژی مثبت !!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.