گمشو من منتظر یه ایده آل و آرمانیشم !

خودم می دانم مزخرف است ... چون حرف خاصی نیست ... فقط ذهنم مشوّش و منهدم است و همینطوری سرگردان و بی هدف می نویسم که شاید کمی سبک و آرام و خنک شود این دیگ جوشان در آستانهء انفجار ... اولش گفتم که اگر دوست داشتید ادامه اش را نخوانید ... 

***

باز مثل دیروز بی ماشینم و بالاتر از آریاشهر ، سر جلال کنار خیابان واستاده ام منتظر تاکسی ... مسخره است ولی من سر تاکسی سوار شدن وسواس ذهنی دارم ... خدا را شکر که خودم یک لکنته ای دارم وگرنه پاره بودم با این اخلاق گند ... وسواس ذهنی در این فقره یعنی که حتی اگر خیلی عجله داشته باشم و صحبت مرگ و زندگی هم باشد هر ماشینی را سوار نمی شوم ... حتمن ماشینها را یکجور گزینش افراطی می کنم قبل از سوار شدن ... اینطوری که وختی ماشینی به سمتم می آید سعی می کنم در همان چند ثانیه همه نکات را بررسی کنم ...  

اینکه صندلی جلو خالی باشد ... و اگر صندلی جلوی خالی نایاب بود و معطلی ش زیاد شد در صندلی عقب مجبور نباشم وسط بنشینم ... راننده اراذل و بداخلاق نباشد ... ریش و تسبیحی نباشد ... پیر و فس فسی ( و احتمالن ورّاج و توو مخ ) نباشد ... خیلی جوان و فشن و در رانندگی ناشی و اهل آمپلی فایر و دوفدن دیس و سوهان اعصاب نباشد ... از آن راننده هایی که به هر قیمتی شده می خواهند تمام مسافرها و حتی رهگذران کنار خیابان را جارو کنند و با بوق های ممتدشان به آدم تجاوز می کنند نباشد ... ماشینش خیلی کهنه و داغون نباشد ... صفر هم نباشد که طرف به همه چیزش حساس باشد و روش از ناموسش بیشتر غیرت داشته باشد ... وختی برایم نگه می دارد نرود خیلی جلوتر از من وایستد که مجبور شوم بدوم دمبالش که هرگز نمی دوم ... عقب تر هم وانستد که مجبور شوم بروم سمتش در حالی که احمقانه به من زل زده است ... دوبله و وسط ماشینها نگه ندارد که برای سوار شدن از ترس افسر و بوق ماشینهای عقبی و کوفت و زهرمار مجبور باشم کوماندو بازی در بیاورم ...  

و خیلی فاکتورهای دیگر که الان یادم نیست ... و اینطوری می شود که سر یک چهار راه یا میدان اصلی که هزار تا تاکسی سه هزار تا مسافر را در هر دقیقه سوار و پیاده می کنند یکوخت می بینی من نیم ساعت یا حتی بیشتر است که واستاده ام ... 

نظرات 88 + ارسال نظر
یک دبیر فهیم پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://hassani.blogfa.com

اینکه کماندو باز یدر نمیاری و خیلی هستم. خوب گفتی

یک دبیر فهیم پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://hassani.blogfa.com

راستی خیلی خوشحالم که دوباره قبراق می نویسی. خوبه که به بچه ها جواب مثبت دادی.

اقدس خانوم پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ

کرگدن ایده الیستش خوبه !!!
خوب شما باید تشریف ببرین یه جایی که ماشین های عمومی همه یک شکل باشن ، عمر مفید داشته باشن ، راننده ها همه فرم باشن ، عمر مفید داشته باشن ، و هر تاکسی در اختیار یک نفر باشه ...
هرچند که برای تشریف بردن از اینجا دلایل بهتری هم هست

شب نویس پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://man-o-shab.blogsky.com/


پس با حساب همه ی اینها اگه خانم بودین هیچ وقت سوار تاکسی نمی شدین. چون اون خودش دوباره یه بحث جداگانه و حساس تره!

ایرن پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ

بالاخره یه شباهت پیدا کردم میون خودمو و خودت....

کاتیا پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

خیلی جالبه واقعا...
چون منم همینطورم...هرچند سوار ماشین پیرمردایی که به قیافشون نمیاد پررو باشن میشم... برام اهمیت نداره فس‌فس هم برن...حداقل آدم امنیت روانی داره تو ماشینشون.
سوار ماشینی هم که از دور بهم زل زده و بعد میاد یک راست جلو پام نگه میداره هم نمیشم...
سوار ماشین مردای سیبیلوی میانسال که زل زل نگاه میکنن هم نمیشم.بی سیبیل چرا...سوار ماشین پسربچه‌ها میشم...چون کمتر احساس خطر میکنم.
کلا من که زیاد سوار تاکسی نمیشم...معلوم نیست پس این همه شرط و شروط رو از کجا درارودم؟

فرشته پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

واقعا؟ چرا؟
من فکر میکردم فقط خانوما به این چیزا توجه میکنن...

فراخوان داده شد قربان..

الهه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مگه میشه شما رو نخوند؟!!!!نوشته های مشوّشتون هم نظم و ترتیب داره!دقت کردین؟!

Knight پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ http://funoos.blogfa.com/

عجب تفاهمی!
من اگه شده یک ساعت وای میستم تا فقط جلو بشینم!!!
بلا نسب وای به زمانی که گیر این سیریش هاشون بیفتی... پدر آدمو درمیارن!
یک سری داشتم میرفتم به سمت پیروزی (جلو نشسته بودم) رسیدیم به شهدا یه افسر نیرو هوایی وایساده بود و تابلو هم بود که بایستی بره پیروزی!
چشمتون روزه بد نبینه راننده داشت خودشو پاره میکرد که طرف سوار بشه! حالا طرف عشقش نمکشید مگه راننده ول میکرد!!!
فکر کنید من جلو بودم از روی من خم شده بود به سمت بیرون داشت وسط خیابون مخ سربازه رو میزد!
آقا! جناب سروان! افسر! هوووی!!!
آخر سر افسره چنان قاطی کرد که نزدیک بزنه اجداد طرفو پیوند بده!!!
وقتی هم رفتیم تا خود پیروزی مخ منو خورد از بس به افسره فوش داد!

الهه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

خیییییییییلی جالبه!من به همه ی اینا توجه میکنم!+موارد زیر:
راننده هیز نباشد و درحالیکه با ماشین به سمت من می آید حس بلعیده شدن نکنم!!
حداقل یک خانوم توی ماشین حضور داشته باشد.به قیافه اش هم نیاید که بخواهد زودتر از من پیاده شود!
راننده عینک ته استکانی نداشته باشد و دماغش فاصله ی معقولی از شیشه ی جلو داشته باشد!
حتی الامکان ماشین پراید نباشد!
و.....

کیامهر پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

جوووووون
جیگر خوبه تو دختر نشدی
وگرنه باعث ترافیک می شدی هرچهار راهی که قصد سوار شدن داشتی

الهه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

من تا حالا زمان نگرفتم ببینم چقدر طول میکشه سوار ماشین بشم...ولی یه بار یه راننده ای یه بار بوق زد من نگاش کردم سوار نشدم...نمیدونم چند دقیقه گذشت...اما یکی بوق زد و واستاد کنارم...شیشه ی سمت شاگرد رو بیشتر داد پایین و گفت" خانوم من یه سرویس بردم تا توحید دارم برمیگردم و این سرویس دوممه!شما هنوز اینجایی؟!!!"همون آقاهه بود!از ستارخان رفته بود تا توحید...از اونور برگشته بوده حتما تا صادقیه دیگه!دوباره تا ستارخان برگشته بود...شما که دستتون تو کاره تخمین بزنید مدت زمان یه لنگه پا ایستادن بنده رو!

الهه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

به به حاج آقا کیامهر...ساعت خواب

نیمه جدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

اصلا هم برآمد ه از یک ذهن مشوش به نظر نمی آمد : مقدمه و موخره دار و همچین حسابی بود.
اینا مشکلات شما نیست فقط... تازه تهران که خیلی خوبه... کاش یه سر بیاین اینجا تا بفهمین تاکسی ایده آل یعنی چی !
اوضاع اینقدر خرابه که تو این هاگیر واگیر بی پولی! قصد ماشین خریدن کرده ام...
فکرشو بکنین فقط به خاطر این که سوار تاکسی نشم!!
اینارو گفتم چون شنیدم مصیبت وقتی همه گیر میشه قابل تحمل تره!

الهه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

میبینین کرگدن جان؟فقط شما نیستین...تا همین الان 5نفر همدرد پیدا کردین اگر درست حساب کرده باشم

نیمه جدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

در ضمن ما کماکان ارادتمند شما و اهل و عیالتان هستیم...
( آیکون ارادت نطلبیده مراده )

فرشته پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

کیامهر؟؟؟؟؟

مامانگار پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

...بااین اوصاف..فکرنکنم اصولن و کلن ماشین گیرت بیاد !! جناب باقرلو..
..بعلاوه.. بعضی ازاین پارامترها که گفتین ..از روی قیافه معلوم نمیشه که !!...
..ثالثا..دوفدن دیشه..نه دیس !!...

ضمنا ..خط اول جزو مصادیق تشویش و تنهیم اذهان عمومی بحساب میاد..جرم اش سنگینه !!..

مژگان امینی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

البته سوار هر ماشینی که نمی شه شد.من به همه ی اونایی که اینقدر حساس هستند پیشنهاد ورزش منظم هفتگی را می کنم.تا کمی از فشارهایی که به ذهن خودشان وارد می کنند خلاص شوند و بتوانند راحت تر زندگی کنند.
اگر نگویید که این باشگاه اسمش اینجوریه اون باشگاه فضاش اونجوریه اون یکی ...
یا نگویید ما زندگی پر فشار را بیشتر دوست داریم.

نیما پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

قربان من هم بعضی وقتا ، بعضی از این موارد رو رعایت میکنم . مخصوصا اون مورد صندلی جلو . البته در مورد ان دسته که قصد سوار کردن کل عالم رو هم دارند هم موافقم البته که این موضوع رو از رویه ریخت و قیافه ی ماشین طرف نمیشه فهمیدا !در کل این وسواس شما هم جالبه که یه راننده تاکسی خودش اینقدر با وسواس به تاکسی دارای دیگه نگاه کنه . امیدوارم زودتر ماشین خودتون اوکی بشه و باز هم سوار رخش خودتون بشید !

مومو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

حتما روزای سختی رو میگذرونین! دوباره نوشتنتون یعنی اینکه ....نمی دونم یعنی چی!! اما حتما کمک می کنه بع کنار گذاشتن عادت پنجاه شبه! و درد و سوزش معده... و شاید حتی کمک کنه که دایره ی تاکسی هایی رو که انتخاب می کنین برا سوار شدن کمی بزرگ تر کنین!!!

مومو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

این بع نبوداااا به بود!
اصلن عمدی این اشتباه املایی رو گذاشتم که شما بخندین!!!
ستاد لاپوشانی اشتباهات تایپی!!!

دندانپزشک فهیم پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://ddsfahim.blogsky.com

یه تاکسی می خوای سوار شی.اینهمه آزمون تایید صلاحیت نمی خواد.

کیانا پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

وا ویلاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدا زیادتون کنه

نیمه جدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

می گما...( آیکون سبک سنگین کردن وضع موجود)
می گما...( آیکون دو به شکی بعد از سبک سنگینی)
می گما... شما نمی خواین( آیک.ن دلو به دریا نه به ساحل دریا زدن)
شما نمی خواین این بازی صوتی شب نوروز! رو استارت بزنین و اینا؟ میخورین به ترافیک شب عید و ایناها...(آیکون در رفتن خر مگس قاشق نشسته وار معرکه!!)

نیمه جدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

صابخونه این دور و ورا نباشه یه وقت!

نیمه جدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

راستش ما می خوایم از فضای صمیمی خونه ی مجازیتون برای آشتی دادن موسیو با وبلاگستان بهره برداری غیر شرعی بکنیم و صدای داوودیشونو براتون بفرستیم! البته اگه زنده موندم و کشته نشدم!
می بینین همه به فکر سو استفاده و استفاده ی ابزاری از آدمن! چه دنیایی شده واقعا! اه اه

مغولستان خارجی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://www.lenyjan.blogfa.com

اگه میخوای اتو بزنی و سوار کمری و لکسوس شی چرا خجالت می کشی و از این راننده تاکسیا ایرادای بنی اسراییلی می گیری...خب بزن!

کولی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://kooli.blogfa.com/

اووستاد می فر مودیییییین .
خب ایده آل طلبی دیگه. نمی شه کاریشم کرد.

عبدالکوروش پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

الان کجایی؟!!!
کنار خیابون؟
یحتمل با موبایل این پست رو آپ کردی نه؟
آخه از پاراگراف اولت صدای بوق ماشین به گوش می رسید...

حرفخونه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://roro1.blogfa.com

ای امااااااااان چه حساسیتی داری شما!!
من تا الان فکر میکردم فقط خانومها به این مسائل توجه میکنن و آقایون فررتی میپرن سوار تاکسی میشن .هیچ باک شونم نیست. اما انگاری باک شون هست.

اما به هر صورت اینهمه محاسباتی که در کسری از ثانیه قادر به انجامش هستید قابل تقدیره.جدن.

واحه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ

راستش من هم یه حساسیتهایی مشابه اینا با تفاوتهایی کم و بیش دارم اما اتوبوس نسبتا خالی و خلوت را به تاکسی ترجیح می دهم، یک مورد دیگر هم هست صندلی جلو راحته، از این نظر که فردی کنار آدم نمی شینه، ولی مشکل اینجاست که بیشتر راننده ها وقتی ماشینشون خالی هست و یه خانوم صندلی جلو می شینه، امر بهشون مشتبه می شه! که حتما خانومه خیلی در اون چند هزارم ثانیه، بهشون علاقمند شده که صندلی جلو رو انتخاب کرده! قبلا فکر می کردم خودم زیادی دچار بدبینی هستم ولی بعد که این حرف رو از خانومهای دیگه هم شنیدم دیدم عجب یه درد مشترکه!!!

واحه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

یه چیزی که در این موارد انتخاب تاکسی برای من مهمه تمیز بودن ماشینه! اگر صندلی ها روکشهای کثیف داشته باشند به خودم فحش می دهم که چرا سوار همچین ماشینی شدم!

وروجک جیغ جیغو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

واااااااااااااای اگه دختر بودی و می خواستن اتو بزننت چیکار می کردی ای وااااااااااااای

روشنک پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

و دقیقا به خاطر همین بدبختی هایی که گفتی من هیچ وقت ماشین گیرم نمیاد و نصف مسیر رو پیاده میرم و بقیه شو هم به خدا توکل میکنم:)

منجوق پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

برو خدا رو شکر کن که خانوم نیستی
ما خانوما که باید علاوه بر اینها که گفتی
موارد گزینشی دیگه رو هم لحاظ کنیم

بهروز(مخاطب خاموش) پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ http://sukamario.blogfa.com

منم فقط دوست دارم جلو بشینم!

مکث پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://maks1359.blogsky.com

فیلمی هستی برای خودت. اصلا من رفتم بنویسم این داستان تو رو محسن. کاش امروز درس و مشقم زود تموم بشه و بنویسمش. وسط این گیر و دار کار خودتو می کنی. احمقانه است؟ نمی دونم. قشنگه؟ نمی دونم. دیوانه ای؟ شاید. مشکل مغزی داری؟ احتمالا. آدم متفاوتی هستی؟ اینطور به نظر می رسد دست کم در این مورد....

آلن پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ

راستش منم یه همچین اخلاقایی دارم.

مثلن راننده باید فرز باشه. اینو با نحوه ترمز کردنش جلوی پام میفهمم. اگه مثل فیلمای جیمز باند جلوی پام ترمز کنه ؛ احتمال خیلی زیاد سوار میشم. ولی اگه خیلی با طمانینه اینکارو بکنه ؛ از لیست انتخابا خارج میشه.

ماشین خیلی قدیمی و درب و داغون نباشه. چون فنرهای صندلی هاش اذیت کننده س.

اگه صدای ضبط یا رادیوش زیاد باشه ؛ احتمال خیلی خیلی زیاد بهش میگم که کم کنه. توو این مورد اصلن رودروایسی ندارم.
تازه بارها شده که آهنگش باحال بوده ولی صداش کم بوده. بهش گفتم که صداش رو بیشتر کنه.

خیلی کم سوار ماشین پیرمردا و خانمها میشم.
اگه دیرم شده باشه ؛ سوار ماشین خانما نمیشم. چون به اندازه ۵۰ سال پیر میشم از رانندگی یواششون.

بارها شده که با رانند هایی که به زور دنبال سوار کردن مسافر هستن ؛ دعوام شده. ولی خب بازم بهشون حق میدم که خالی سفر نکن. از این نظر خیلی چاره ای نیست.

جلو یا عقب نشستن خیلی برام فرقی نمیکنه.
ولی دوس ندارم که پیش یه خانم بشینم. چون مجبورم جمع و جور بشینم و این با روح راحت طلب من در منافاته.

آلن پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

یه چیز دیگه یادم رفت :

اگه راننده در حال کشیدن سیگار باشه ؛ از لیست انتخابا حذف میشه.
تحمل بوی سیگار برام سخته.

آلن پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

کامنت خانما رو که خوندم دلم گرفت.
چقدر بده که آدم آسایش نداشته باشه.

مهدی پژوم پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ http://mahdipejom.blogfa.com

سلام آقا...
این وسواس های ذهنی که همه درگیرش هستیم کم و بیش شاید چندان وسواس نشود نام اش گذاشت. مقداری هم درک و درایت است...

کولی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://kooli.blogfa.com/

آقا محسن سری به ما بزنین. کمی بد و بیراه گفته ایم. شما هم نظری دهید ممنانتان میشویم.

مینا پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

منم دقیقا همه ی این فاکتور ها رو در نظر میگیرم + راننده هیز نباشه و اگه قراره عقب بشینم هم بغل دستی هیز نباشه!‌

واحه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ

عجب تیتری!

دفعه قبل که اومدم این تیتر رو ندیده بودم!

( گمشو من منتظر یه ایده آل و آرمانیشم )

حمید پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

آخ آخ!...آره منم خیلی حساسم! (آیکون "قاطی کردن خود داخل آدمیزاد!")...منم شرایط خاص خودمو دارم! :

1- راننده اش هیز نباشه!...
2- راننده اش آنجلینا جولی باشه! (این اسکارلت یوهانسون که در عنوان پست قبل نوشتی یا مگان فاکس که در مصاحبه کیامهر اسمشو آوردی هم بد نیست!)...حالا راننده هم نبود مهم نیست! مسافر هم باشه کافیه! ما همه مون مسافریم بالاخره!...
3- یکی دیگه از چیزایی که خیییییلی برام مهمه اینه که راننده اش هیز نباشه!...
4- شاسی بلند باشه! (اسکارلت یوهانسون رو نمیگم منحرف! ماشینه رو میگم! حداقل دیگه پرادو باشه!)...
5- و در آخر اینکه راننده اش هیز نباشه!...

ممکنه یه کم(!) معطلی داشته باشه ولی فکر کنم میرزه!...

گنجشک پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://gonjeshkk.persianblog.ir

آقا محسن گلاب به روتون من تازه رفتم تو پست قبلی کامنت گذاشتم!شما واقعا این پستو ۱۱ صبح گذاشتی؟آخه من چطوری تونستم یه همچین نبوغی به خرج بدم؟
حالا اون کامنت رو اینجا دوباره کپی می کنم شما هم برو اونو حذفش کن این بچه ها دست نگیرن واسه ما به جوون مردم بخندن.

گنجشک پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ http://gonjeshkk.persianblog.ir

اینکه ما اینجا کامنت نمیگذاریم ازین باب است که طبق محاسبات ما شما ازین لحاظ ظرفیت تکمیل هستید و نیازی ندارید و حتی از شدت کامنتهای وارده احتمال میدهیم دچار حالت تهوع هم بهتان دست بدهد ولی کامنتهای گاه به گاه شما در گنجشک بنده نوازی است و آی میچسبد!آی میچسبد!آیکون یه کلاس اولی که مدیر مدرسه بهش گفته سلام کوچولو!

مریم* پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://taranomezendegii.blogfa.com/


من که روزانه 4 تا 8 بار تاکسی سوار میشم اگه میخواستم وسواس شما رو داشتم هیچ وقت به موقع نمی رسیدم !
شما با این وجود به موقع به محل مورد نظرتون میرسید آیا ؟

رژلب پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.delaraaaaam.blogfa.com

دلم - بشما ... تنگ شده بود ..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.