خبر - نظر - خطر ...

* خبر 

دیشب کیامهر و مهربان و عباس خانهء ما بودند ... شب قشنگ و خوبی شد ... برف هم که بارید تکمیل شد قشنگی و خوبی ش ... نصفه شب با کیا رفتیم پشت بام و با یک نخ سیگار زیر آسمان نارنجی و رقص دانه های محشر برف حرف زدیم و یک ضیافت دو نفره گرفتیم ...صبح هم دسته جمعی پای سفرهء بربری و چای داغ و پنیر و کره و حلواشکری و خامه شکلاتی و خامه عسل و نیمرو و کوکو سبزی و البته بعدش سیگار ... جای همهء شما خالی ... دیشب روی پشت بام را عرض می کنم ! ... و این یعنی زندگی خالی نیست ... هنوز ... 

** نظر 

ظهر تا عصر توی کوچه داشتم با ماشین ور میرفتم ... مرتب کردن صندوق عقب و تمیزکاری های کوچک و محکم کردن رودری ها و عوض کردن تیغهء برف پاک کن و اینطور کارها ... وختی رفتم سر خیابان تیغهء برف پاک کن خریدم و برگشتم کوچه شلوغ و ملتهب بود ... طوفان فرونشسته بود ولی شنیدم که یکی از همسایه ها درگیر شده بوده با ( لابد ) یکی دیگرشان یا یک رهگذر ... اینجور وختها بحث که می شود زود در می آئیم که ای آقا ... جنوب شهر است دیگر ... مردم فرهنگ ندارند ... شخصیت ندارند ... بعد مقایسه می کنیم رفتارهای جنوب شهری را با روابط و تعاملات و مدلهای رفتاری بالا نشین های شهر ... و خلاصه از این دست خزعبلات ... در حالی که مساله خیلی ساده تر از این حرفهاست به نظر من ... فرهنگ و شخصیت که تلپی از آسمان نمی افتد پایین یا صاحبش اینها را از فلان ننه اش همراه خودش نمی آورد ... خانه های بزرگ و پارکینگهای بزرگتر ... همسایگی های بی استرس و بی اصطکاک ... معیشت بی دغدغه و لبالب ... تفریحات فراوان و متنوع ... آرامش فکری و اعصاب پالوده ... و بخواهی بشماری تا خود صبح مزیت ها و برتری های این مدلی ... خب طبیعی ست که بافرهنگ و باشخصیت بودن در چنین وضعیتی خیلی هم هنر بزرگی نیست ... جان مولا شروو نکنید که آی چه و چه که خودم همه را حفظم ... من هم نگفتم که فقط این و لاغیر ... می گویم بافرهنگ بودن یا نبودن آدمها سنگ محک می خواهد و موقعیت نمود و بروز ... چه بسا که آن بالایی ها اگر در شرایط و وضعیت این آقای همسایه کذایی که ذکرش رفت قرار بگیرند هزار مرتبه الدنگ تر باشند !  

*** خطر  

نمی دانم چرا به این موج نوستالژی بازی با کارتونها و برنامه های تلویزیونی دهه شصت که جدیدن اینترنت و تلیویزیون و رادیو و حتی ماهواره و در و دیوار و توی کابینت و توالت را هم فرا گرفته و درنوردیده هیچ حس خوبی ندارم ... از آن سلسله مطالب فیس بوکی « شما یادتون نمیاد » بگیر تا این جُنگ های تلویزیونی « بچچه های دیروز » و « سوغات آرشیو » و غیره ... بعله قبول که همهء ما متولدین 50 الی 60 با آن کارتونها و سریال ها و شخصیت های دوست داشتنی شان یک عالمه خاطره داشتیم ولی لااقل برای من یکی که الان تماشای سندباد و بارباپاپا و اسکیپی و مدرسه موشها و وختی بابا کوچک بود و بازم مدرسه م دیر شد هیچ ذوقی ندارد ... ذوقی که ندارد هیچ ... بلکه حتی توی ذوقم هم می خورد و خیلی هاشان بنظرم چرت و چرند می آیند ... راستش من مخالف اینم که هروخت حس می کنیم کفگیرمان خورده ته دیگ برداریم از قدیم های دیر و دور قشنگ خرج کنیم و اسطوره های ناب کودکی یک نسل را نبش قبر و حراج کنیم ... جددن چرا باید یک مرد 35 ساله که یک زمانی توی عوالم زلال بچچگی با تماشای مثلن کارتون فوتبالیستها غرق بزرگترین لذذتهای دنیا می شده حالا توی سن یائسگی وختی تمام افکار و علایق و احساسات و احوالاتش تغییرات خیلی زیاد و وسیعی کرده و مهمترین دغدغهء حال حاضرش این است که قبض گاز بعدی اش بی یارانه چه مبلغی و تا چه حد کاف واو نون پاره کن خواهد بود ، با تماشای دوباره مثلن همین فوتبالیستها خنده اش بگیرد از اینکه آنوختها با چه چیزهای ساده و مسخره ای روحش شاد می شده ؟ ... و هی آه حسرت و دریغا بکشد و یک جاهای بی ادبی اش هی بسوزود ... جددن چه لزومی و چه سودی دارد این شکلی به مسلخ بردن خاطره های ناب و مقدس کودکی های سپری شده و از دست رفته ؟  

-   

نظرات 59 + ارسال نظر
Knight جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ http://funoos.blogfa.com/

اول!!!

Knight جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://funoos.blogfa.com/

برم بخونم بیام...

مامانگار جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ

سوم...

گل گیسو جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
به به چه خوب که بهتون خوش گذشته دیشب،ایشالا همیشه خوش باشید
با نظرتون موافقم راجع به بحث فرهنگ پایین شهر و بالای شهر کاملا موافقم
راجع به کارتون ها اما من از اینکه یاد بچگی هام بیفتم خوشحال میشم،ولی واقعا اونطور نیستم که بشینم نگاه کنمشون،چه ببینم اون کارتون ها رو چه نبینم اونا با دوران کودکیم و خاطرات خوبم گره خوردن

Knight جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ http://funoos.blogfa.com/

عرض پوزش به مامانگار عزیز و جناب باقرلو بابت گستاخی بنده...
خب ذوق داشتم واسه اول شدن!
دیگه تکرار نمیشه...
...
فقط در مورد خطر: باید بگم نظر منم مثل شماست و موافق این نیستم که به اسم نوستالژی بیان تبر بزنن به تنه ی خاطرات مردم... که چی آخه؟
اصلا" من شاید بخوام چند سال دیگه به اونایی که سنشون قد نمیداد پز بدم که آره! من بچگیام فوتبالیستا میدیدم... اما شما چی؟
حالا اینی که گفتم شوخی بود ولی به قول شما شاید من نخوام با دیدن دوباره ی اینا اون حسی که اون موقع بهم دست میداد رو از بین ببرم!

ماهان جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ http://mahanmomeni.persianblog.ir

خوشحالم که بازم هستی خانه ات نور افشان عشق افشان دلتان خوش و خرم مهمان باران من وقتی دلم پر غمه روم نمیشه بنویسم انگار مجبورم همیشه خوبی ها را تو وبلاگم بیارم گاهی هم غم که آمیخته به زندگیه هم توی وبلاگ میاد وبلاگ مثل زندگیه روزهای خوب و بد داره مستدام باشی کرگدن جان

روشنک جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

خبر: شب های اینچنینی تون زیاد
نظر: موافقم خیلی (باز هم) زیاد
خطر:دلم واسه هم نسلی های خودم میسوزه....این مورد رو بی نهایت!

مغولستان خارجی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ب.ظ http://www.lenyjan.blogfa.com

جنوب کجا میشه؟ به هر حال ما روبروی فری کثافتیم، شمال نیست و جنوب هم نیست اما جان تو نباشه هروقت حرف از خواستگار برای هرکداممان میشود حالمان گرفته میشه چون سر نبشیم و ۱۰ دقیقه ۱بار یه موتوری داد میزنه :(... کش ) و قیژژژژژژژژ، حالا وسط خواستگاری ما باس چه گلی بگیریم به سرمون؟ باس بریم الهیه دیگه. حالا من هی بگم غلو نکردما، عین هر۱۰ یه بار بد مصصب.

مریم* جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ http://taranomezendegii.blogfa.com/

خب منم معتقدم پست های اخیرتون غم داره ...
اما خب به دل من یکی که میچسبه !
کلا کی این روزها غم نداره ؟!

کاتیا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

* ایشالله روز و ایام همیشه خوش و به کام...
** کاملا باهاتون موافقم . بیخود نیست این همه در مورد جبر محیطی و جغرافیایی داد سخن دادن...کم بحثی نیست. تازه یک موردشم هست اگر من تو این شرایطی که هستم نبودم عمرا تبدیل میشدم به این آدمی که الان هستم. اگر از من ترسهام رو فاکتور بگیرن(راه داره) خیلی هم از اینی که هستم راضیم.
***راه خیلی ساده و کم هزینه‌ایه برای این که کمتر خرج کنید و بیشتر دیده شوید. هم پدرمادرها و جوون ها رو بشونید پای تی وی و هم بچه ها رو... اینطوری هم سر بچه ها گرم میشه و هم بزرگا نمیفهمن چه فرمی داره ترتیبشون داده میشه.
یک جوری میدونی شبیه چی میمونه؟
مثل این میمونه خوبی و خوشدلی ایام گذشته رو بذارن به حساب برنامه‌ریزیها و کارهای هدفمند!! خودشون...به یاد ملت بیارن:یادتونه قدیمها چه خوب بود؟ بیاین الان هم همونطوری شیم.
اگر این ژاپنی ها این کارتون ها رو نمیساختن چه اتفاقی می‌افتاد ؟

مامانگار جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

...گفتی دعوا...الان دیدم صداها و هوارهای بلند و مهیب میاد...رفتم ببینم دعوایی چیزی شده...که دیدم این همسایه پایینی (تازه عروس داماد)..مهمونی گرفتن ...و بععععله..بزن و برقص و دیوونه بازی حسابیه !!...
...آخه نمیگن..توی این اپارتمانهای دیوار تیغه ای سوسول و نرم و نازک..این سروصداها آزاردهنده است ؟!!..

آلن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

مورد یک عالیه. امیدوارم همیشه جمعتون جمع باشه و پر از شادی و خنده.

مورد دو رو باهات موافقم. علت اصلی درگیری ها ؛ وارد شدن ناخاسته به حریم همدیگه س ؛ که باعث بروز درگیری میشه.

مورد سه رو باهات موافق نیستم. لااقل نه خیلی.
به نظر من نشون دادن این برنامه ها بدک نیست.
حالا اینکه با دغدغه هایی که کم و بیش داریم ؛ نگاه کردنش لطف سابق رو نداره ؛ یه بحث دیگه س.

بیوطن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://bivataan.persianblog.ir

والا ما که چیزی از کودکی برا نبش قبرش نداریم


ایام بکام زت زیاد

مینا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

اااااااااااااااا. (فتحه بده !)
چه حالی میده!‌سیگار توو اون هوا اونم بالا پشت بوووووم.
ــ در مورد نظرتون تا حالا فکر نکرده بودم. ولی کاملا درست میگید.یکی از اصلی ترین دلایلش میتونه همین باشه. ولی چقد خوبه که آدم همسایه روبروییشو هم نشناسه!‌
ــ من کلا از بچگی با برنامه کودک حال نمیکردم. الانم هیچ خاطره ی خاصی از اون برنامه ها ندارم . (بجز دو سه تا کارتن)تا حالا هم ندیدم اینایی که شما گفتیدو. چقد بی ذوقم!‌ البته فکر نمیکنم واسه من جالب باشن ولی شاید واسه بعضیا شیرین باشه هنوز...

مریم جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

در مورد دو باید بگم چه بسا افرادی که در پایین بالایی ها قرار دارند ولی به مراتب عاقل تر و صد البته با مرام تر هستند. هر چند که شما استاد منید و خودتون این رو می دونید.

مورد سه من هنوز هم دوست دارم کارتون های اون موقع رو ببینم. به خصوص فوتبالیست ها. دوست دارم تکرار بشوند. چون قبل ترها خوش تر بودم.

الهه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

خبر:ایشالا که همیشه با هم خوش باشین و بهونه های شادیتون دائم و مکرر باشن...
نظر:کی گفته شمال شهر با فرهنگن؟!خونه ی ما ستارخانه...غرب تهران تقریبا...۲سال تمام دانشگاهم جایی بود بین سه راه اقدسیه و نیاوران...یعنی دیگه اِند باکلاس خیر سرشون!تا حالا نشده تو ستارخان یه پسر کاری به کارم داشته باشه!ولی اونجا همه ی پسرها پنچرن!هی پیس پیس میکنن پشت سر آدم!ورود ممنوعها رو با ماشینای شاسی بلند و گنده شون با سرعت رد میشن!همیشه تو ورود ممنوع خیابون تنگستان چهارم ماشینا شاخ به شاخ میشن و فحش و فحش کاری میشه!و خیلی موارد دیگه که انقدر دیدم و حرص خوردم که به مامانم گفتم میلیاردی هم بهم پول بدن حاضر نیستم برم خونه شمال شهر بگیرم!

سیمین جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

+تا باشه از این پشت بوما
++یعنی چی بگیم که شروور نباشه؟!
+++اصلن من دیگه با این(شما یادتون نمیاد) کهیر میزنم!!

الهه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

الدنگ بودن شمال شهر و جنوب شهر نمیشناسه...چه بسا تو جنوب شهر خیلی ها از قشر خوب جامعه هستن...کارمندای تحصیل کرده ی کم درآمد...فرهنگیا...خونواده های قدیمی همون محلات که از زمانی که اسم اونجا جنوب شهر نبوده دارن زندگی میکنن توش...تو جامعه ی امروزی ما که شمال و جنوب به هم ریخته و فرهنگ هم پخش و پلا شده هیچ معیاری برای دسته بندی آدمها نیست...
"بافرهنگ و باشخصیت بودن در چنین وضعیتی خیلی هم هنر بزرگی نیست" دقییییقا!موافقم...خب کسی که زندگی پر از فشار و سختی داره محق تره تا کسی که لای پر قو زندگی میکنه....

الهه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مورد 3 هم...یادآوری کارتونها و فیلمهای اون زمان رو تو ذهن خودم دوست دارم...ولی علاقه ای به دوباره دیدنشون ندارم....دوست دارم حس و حال اون موقعهام تو خاطرم باشه و مزه ای که برام داشته همونطور بکر باقی بمونه...میترسم با شرایط الانم اگر نگاهشون کنم بعدها با اومدن اسمشون دیگه حس خوبی برام نداشته باشه....

مکث جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://maks1359.blogsky.com

درباره خبر ؛ ای ول. خوش به حالتون بابت این مهمونی های عالی...
نظر ؛ موافقم باهات.
خطر؛ برادر؟ چه خطری؟؟؟ خب واسه چی باید بزاریم خاطرات دست نخورده باقی بمونن؟؟/

واحه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://oasis77.blogfa.com/

شما واقعا خیلی مقتدر برگشتید، این زاویه نگاهی که از کنار هیچی بی تفاوت نمی گذرید و می گردید دنبال سرچشمه ها، خیلی قوی و خوب و دقیق و بی طرفانه ...
اون بخش ( نظر ) رو صددرصد موافقم...

نیما شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام محسن خان . شب شما بخیر قربان .

مورد یک که مزاحم شدم و فهمیدم و راستش حسودیمان شد دیگه . دلم همچین هوس یه جمع خودمونیه گرم و باحال کرد . خوش به حالتون !

مورد دوم هم که خدا رو شکر خیلی وقته ندیدم ولی راستش این اتفاقات همه جا امکان اتفاق افتادنش هست . بستگی به برخورد طرف در او شرایطه و حرف شما کاملا درسته !

مورد سوم هم که چند وقتی هست که دی وی دی کارتون فوتبالیستها رو گرفتم تا دوباره نگاه کنم ولی هرچی کلنجار میرم با خودم ، میبینم همون تصویر دوران کودکی فعلا جاش خوبه . شاید تویه عید از سر بیکاری نگاه کردم ! ولی هیچ وقت از دستکاری احساسات مردم سیر نمیشن بعضیا !

ماهی تنگ بلور شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://parspalace.persianblog.ir/

مردم کلا عصبی شدن،سر همه چی میخوان داد و بیداد کنن

مسی ته تغاری شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://masitahtaghari.blogsky.com/

وقتی یکی همه ی حرفای راستشو میزنه
همه ی دروغ هاش هم میگه و دیگه خریدار نداره
مجبور میشه که دست به جاهی حساس طرفش بزنه بلکه طرف یه نیم نگاهی بش بندازه
حالا شده قضیه تلویزیون ما که فکر میکنه با نشون دادن دوباره ی اون کارتون ها میتونه همون مخاطب های قدیمشو داشته باشه
غافل از اینکه اون مخاطبا حالا سنی ازشون گذشته و دیگه مثل اون کلاغه با یه قالب پنیر خر نمیشن

من و من شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

کیا رو هم آلوده کردید به موات مختر؟
بسوزه پدر اعتیاد :-)))

رژلب شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.delaraaaaam.blogfa.com

خوشحالم خوبی کرگردن ..
این یعنی من اشتباه کردم - تو نقاشی روزهاتو خوب بلدی ..
آیکون گل ..

وروجک شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ http://jighestan.blogfa.com

خبر
به به خوش به حالتون
نظر
دعواهای بالا شهریا که دیگه فاجعه س یه بار یه دعوا دیدم باورتون نمیشه دوتا دختر خوشگل یهو پریدن پایین از ماشیناشون گیس و گیس کشی بعد لباسای همدیگه رو کشیدن و پاره کردن تا رسیدن به لباسای زیرشون البته مانتو هاشون تنشون بود مثلا ولی خب دیگه همه ی جونشون معلوم بود هیشکی نمی رفت اینا رو جدا کنه فقط با گوشیاشون فیلم میگرفتن دیگه اخرشو ندیدم چی شد تا همین تیکه ش تو ترافیک بودم
واما خطر
من از بچه گی از کارتون بدم میومد و معمولا نمی دیدم فقط اونایی که به نظر خیلی جذاب بودو می دیدم مثل تام و جری که هنوزم ببینم تا اخرش می شینم

فلوت زن شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
درباره خبر : انشالله همیشه ازین خبرای خوب و دور ِ هم بودن ها و خالی نبودن ِ زندگیتون برامون بنویسید و مارم شاد کنید .

درباره نظر :
با نظرتون موافقم ، همه جا خوب و بد داره ، بالا شهر و پائین شهرم نداره ! گاهی ماشین های مدل بالائی میان از کنار ِ آدم رد می شن که حتی ذره ای فرهنگ ِ رانندگی کردن ندارن ، یارو می خواد بغل خیابون پارک کنه یه راهنما بلد نیست بزنه و فک می کنه چون ماشینش مدل بالاست همه خیابون تحت اختیارشه ! یا خیلی موارد دیگه !

درباره خطر :
نوستالژی گری و خاطره بازی و اینا توو وجودمه ولی خیلی وقتا هم یادآوریشون از لحاظ روحی بهم آسیب زده ، موافقم که شاید تا حدود زیادی این کار خطر محسوب بشه ! چون با این کار آدم هی به گذشته هاش بر می گرده و دوست داره از زمان حالش فاصله بگیره !
اما خب در کل گاهی هم حالمو خوب می کنن ولی دیدن کارتون های تکراری برام جذابیت نداره ! کلاً از تکرار همیشه بدم میاد ! تکرار هر چیزی که باشه !

فرشته شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

شاید میخوان جوونارو تو بچگی هاشون غرق کنن تا لابد یه اتفاقی بیفته یا به یه هدفی برسن دیگه
یعنی خودم کشته مرده ی تحلیلای خودمم

حرفخونه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ق.ظ http://roro1.blogfa.com

خبر: ایشالا همیشه دوستی هاتون محکم و خالص باقی بمونه. کیامهر هم خیلی زیبا این داستان رو تصویر کرده بود تو وبلاگش.
نظر: موافقم صد در صد.
خطر: برام جالب بود که شما هم مثل من به چیزای ساده گیرمیدید و مشکوک میشید.هرررررررررررر
اما در کل من موافق نیستم با نظرتون. اینا دلخوشی های کوچیکیه که به یاد آوردنش یه لحظه حس قشنگی رو زنده میکنن. قرار نیست از دست غصه ها و گرفتاری ها ما رو خلاص کنن که داداشم.
اما اگر کرگدن میگه : "نباشه"....ما هم میگیم :نباشه. حرکت دسته جمعی هم در اعتراض به پخش این کارتونها انجام میدیم. بانک هم آتیش میزنیم. لاستیک هم دود میکنیم.زندان هم میریم.تا ته خط هم هستیم.حله؟

مکث شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

ساعت یک و پنج دقیقه جمعه شب یعنی شنبه روز بعد است. کدام شنبه؟ همان شنبه تعطیل توی مملکت غریب! حالا دوباره می گویی: بشین ببین بابا ! یا یک چیزی توی همین مایه ها... من اما تازه از درس خواندن رها شده ام البته کلی مانده تا بخوانم و پدرم حسابی درخواهد آمد هرچی می فهمم نادان ترم و هیچی بارم نیست. اما مثل این بچه ها الکی به خودم وقت استراحت داده ام و سرم هم سنگین است... بنابراین چی بهتر از نوشتن کامنت برای رفیق قدیمی . برای کرگدن. اولش گفتم سی تا کامنت بنویسم اما بعدش گفتم این قرتی بازی ها یعنی چی؟ بنشینم و بنویسم. همینطوری هرچی شد بنویسم. مثلا بنویسم: شهر در امن و امان است. اهسته بخوابید کرگدن و مریم ترین . به بقیه بچه ها هم بگویید که شهر در امن و امان است... راستی کرگدن نمی شود یک مطلبی بنویسی با همین عنوان: شهر در امن و امان است. به جان خودم هست. اینجا که من هستم هست. آنجا را دیگر نمی دانم. یادت هست یک روز من و تو و عباس از انقلاب تا ازادی را پیاده رفتیم و شما دو تا گذاشتید من آن کوله پشتی سنگین را تا آن میدان آزادی شلوغ بیاورم و دم نزنم؟ آخر سر یادتان افتاد که شانه های من داشته خم می شده و صدایم در نمی امده... یادت هست جنتلمن نبودید؟ وگرنه نمی گذاشتید من تنهایی آنهمه بار بیاورم با خودم. همه شان کتاب بودند. می بردم کرج.
یادت هست می رفتیم باباحاجی یا اجی بابا کشک بادمجان می خوردیم؟ ای خاک بر سرم. مثلا نوشته ای از کالبدشکافی و نبش قبر خاطرات خوشت نمی آید. حالا همینم مانده بود بیایم راه بروم روی اعصاب تو. ببخش من را. زده به سرم نصف شبی و دیدم برای کی بنویسم بهتر از کرگدن. رفتم. غلط کردم. نزن توی سرم. رفتم....

مهسا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ق.ظ http://exposed.blogsky.com

قبول نیست . منم بارباپاپا می‌خوااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

شهاب آسمانی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ق.ظ http://empyrean.blogfa.com

- خوب شد که جای ما رو خالی کردین ...!
- ملت اعصاب ندارن ... چه بالا شهریش چه پایین شهریش ...
- لزومی نداره ... ولی بعضی وقتا یادآوری خاطرات گذشته برام خیلی لذتبخشه ...

شهاب آسمانی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ق.ظ http://empyrean.blogfa.com

راستی ... تلوزیون ما خرابه ... همش کانالای خارجی نشون میده ... نمیدوم این برنامه که میگی چیا نشون میده ...

فرزانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

خبر: همیشه خوش باشید
نظر: تا ملت قانون رو مسخره نکنن و نخوان که رعایتش کنن عمرا فرهنگ یه ذره اوضاعش بهتر شه. آخه فکر میکنیم تابلوی پارک ممنوع و ورود ممنوع و.... برای ما نیست که برای بقیه هست!!!!!!
خطر: منم با دیدن برنامه های اون موقع غصه ام میگیره. آخه یادم می افته که چه آرزوهایی داشتم و چی شد. چون خوشبختانه تلویزیون نمی بینم این کارتون ها رو هم دوباره ندیدم.

سمیرا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

هرچی از خبرت خوشم آمد و کلی کیف کردم و حسودیم شد از خطرت خوشم نیامد اتفاقا من برعکس تو فکر میکنم گاهی یا شاید خیلی وقتها لازم است که نبش قبر کنیم خاطرات قدیمیمان را..اصلا اگر این خاطرات نباشد من و تو چه داریم که دلمان را به آن خوش کنیم؟ امروزمان که شده کار و کار و کار اگر بخواهیم دیروز را هم از خودمان دریغ کنیم که دیگر چیزی نمیماند برادر...

مکتوب شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ http://maktooob.blogsky.com

همیشه به خوشی قربان .
راستش یه کمی با این مسائلی که گفتی مشکل دارم :
بنظرم امکانات فرهنگ سازه .
یعنی رفاه و تربیت درست هم نیاز به تامین مالی داره .
و شرایطه که استعدادهای خوب و بد آدم رو شکوفا میکنه .
قبول دارم حتی قدرت و امکانات زیادی هم باعث میشه آدم همه حقارتها و عقده های درونیشو رو کنه و بریزه بیرون .
اما نقش امکانات رفاهی و توان مالی رو در تربیت صحیح آدمها نمیشه دست کم گرفت .
در مورد کارتونها هم : راستش اصلن قضیه زیاد برام جذاب نبود از اولش . حالا به مسلخ ببرن یا نبرن یه چیزی بود اونموقع ازش لذت میبردیم .
تام و جری هروقت نشون بدن پایه ام . و پلنگ صورتی .

یوتاب شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ

کرگدن خیلی دوست دارم خودتو قلمتو طرز فکرتو

زنده باشی و خوشبخت :)

هاله بانو شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

پی خبر نوشت: آخ جون صبحونه مفصل منم می خواممممممممممممممممممممممممممم
جمعتون همیشه جمع راستی رو اون مبل خوشگل های سلیقه مریم بانو نشسته بودید؟؟؟؟
پی نظر نوشت: از نظر من الان دیگه شهر بالا و پایین نداره (توی شرکت همیشه با این موضوع درگیرم )
پی خطر نوشت: من کارتون دوست دارم البته وقتی این بچه های دیروز رو می بینم عجیب دلتنگ می شم
پی تولد نوشت :آقا فقط ۶ روز دیگه مونده ها آیا ما هم دعوتیم ؟؟؟؟؟؟ اگه دعوتیم بگید که فکر کادو باشیم

فرشته شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

خبر...چه خوب..خوش به حالتون..

نظر...آره..موافقم...

خطر...چرا؟ البته این سلیقه ایه...ولی من دوست دارم یه وقتایی برم گم شم تو زمانایی که بزرگترین غصه ام ندیدن یه قسمت بینوایان بود...

هیشکی! شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام صبت بخیر داداشی.هفته ی خوب و خوشی داشته باشی.

خبر: خوش به حالتون که دور هم بودین ایشالا همیشه جمتون جم و دلتون خوش باشه..
دلم خامه شکلاتی و بربری خواست خب

فرناز شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

گاهی شادی لازمه به حس بچگی برگردیم شهریار...

الهه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام علیکم...صبح عالی متعالی...هفته ی شادمنگولی داشته باشین ایشالا

هاله بانو شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

بازم سلام
می دونید چیه؟ دلم بازی می خواد یه بازی از اونهایی که از این حال و هوا درم بیاره از اون بازی هایی که دور هم جمعمون کنه می دونم گفتید بازی بی بازی اما تو رو خدا یه فکری بکنید (آیکون خواهش همراه با خجالت )من خودم پایه هر کمکی بخوایید هستم کیامهر هم هست (اینقدر دم از دوست و رفیق می زنه پس جا خالی نمی کنه) راجع بهش فکر می کنید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاییز بلند شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

خبر: قبل از اینکه به خودت برسه ما اینجا در جریان وقوف حادثه قرار گرفتیم٬ نه اینکه هاله دور سرمون نورانی شده باشه و از عوالم غیب دست خوشگلی تلگرامی چیزی در خونه ی ما آورده باشه٬ نه داداش اما همچی هم با مسئولین امر و مقام های ذیربط هم بی ارتباط نیستیم... واسه همینم وختی خبر آنلاینش رسد هی به جلز ولز افتادیمو این کیامهرو تکوندیم حسابی و بهش حسودیمون شد شدید و فبها.....
.
.
نظر: کللن دعوا خوبه٬ من نمیدونم شما چرا به قضیه اینجوری نیگاه میکنی و هی فرت و فرت حرفای ۳۰ یا سی میزنی اونم در جهت تشویش اذهان ع.م.و.می و توهین به مقام مقدس ر.ه.ب.ری؟!
اصن میدونی اون بالا شهر چرا همیشه همه قمپز در میکنن و فک میکنن از همون کاف واو نون کائنات تراوش کردن و رو دس ندارن؟ نمیدونی دیگه داداش من! به خاطر اینه که دعوا نمیکنن٬ دعوا یه عنطر حیاطی برای حفظ صمیمیت و ایجاد دوستی های عمیقه! ببین این پایین مردم چقدر با هم صمیمین٬ اونقد که تا خواهر مادر همو به هم پیوند ندن و رشته های دوستی رو کلفت کلفت گردن هم نندازن نمیتونن شب با خیال آسوده فکر سگ دو زدنای فردا رو زمین بزارن و بکپن! ولی اون بالا همه با هم غریبن و همدیگه رو خانم آقا و یا جناب مهندسو خانم دکتر خطاب میکنن!
.
.
خطر: یاداوری این خاطرات همیچی بدم نیست٬ مثلن یکی از فوایدش اینه که من اگه الان بچچه داشتم و پای تلویزیون مینشستم٬ وختی فرزندم میخواست کانال حیات وحش انسانها (فسمت های جفت گیری) رو جولوی من نیگاه کنه٬ اون کنترل رو همچی پرت میکردم تو سرش و داد میزدم٬ آخه تخم جن .... به خطای ولد ز ن ا٬ ما که همقد تو بودیم این گه ها رو نمیخوردیم٬ در حد رامکال و سرندی پیتی و همون فتبالیستا وسعمون میکشید تا بریم تو کوچه مث اسب افسار گسیخته تخلیه انرژی کنیم٬ این امکانات شما رو اگه ما داشتیم٬ تسل انسان رو تو کره ی ماه مونتاژ میکردیم٬ جمع کن برو بی پدر مادر تو اتاقت ور دل گرل فرندت این مستندا رو ببین٬ خجالت نمیکشی جولو بابات با پروپاچه و سر و سینه ی ستاره های پلی بوی منفعل میشی؟ ما جولوی بابمون پت و متم نیگاه نمیکردیم
.
.
.
والله با این نوناشون

ترنج شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام
از بس خوب برنامه ندارن دیگه برنامه های جدید هم اونقدر جدید و امروزی و پیشرفته هستن که میترسن نشون بدن ی وقت بچه ها هوس کنن درست و بهتر زندگیشون بگیره دیگه واسه همین ما ها و بچه های ماها باید همون سندبادو ببینه که با مرغش فقط حرف میزنه و یک کلاه خوشگل هم سرش داره تا بشه الگووووووو

مهدی پژوم شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام آقا...
عذر کسر خدمت قربان...

lilita شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

خبر: همیشه خوش باشید...دوستایی خوب همیشه باارزشند

خانم یک هفتم... شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.shesh-haftom.blogfa.com

این موج نوستالژی بازی اولش خوب و هیجان انگیز بوداااااا...
اما الان دیگه شورشو در آوردن اینا...
نوستالژی زندگیمونو برداشته...
خز شد اصلا...

lilita شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

نظر:
همین صبحی داشتم از کرج برمیگشتم ...از پل عابر دم خونه مون که اومدیم پایین با دخترک یه آقایی توی این سوز سرما زیر پل پاهاشو دراز کرده بود و به سختی نماز میخوند... یه ظرف غذای نذری(یا شایدم صدقه از یه رستورانی چیزی) هم کنار دستش بود....فکر کن که من چه حالی شدم....داشت به درگاه کی سجده میکرد؟؟؟ بهتر نبود... اه بذار دهنم بسته باشه! چه ربطی داشت به نظرت؟؟؟ داشت...دقت کن!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.