نمیدونم چرا یک مدته هرچی با خودم کلنجار میرم بتونم کامنتی واسه تو یا کیامهر بگذارم نمیشه! همه اش یا سکوت کردم یا یک مشت اراجیف تحویلتون دادم. دلم ،بیخیال.شبت به خیر،به خیر.
زهرا
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 03:31 ق.ظ
سلام هم شیرزاد بغزتون رو شنید هم رفقای خاموشتون ژابه ژاتون اشک ریختن
کاش منم همچین رفقایی داشتم کاش منم اینقدر خواهان و دوستدار داشتم به قول کیامهر بهت حسودیم میشه شیرزاد
کرگدن عزیز صدای شما رو شنیدم. اینقدر در لحن و صداتون درد بود و اینقدر ناراحت بودید که نتونستم به صداهای دیگه گوش بدم. مراقب خودتون باشید. مراقب خودتون و همسرتون
مامانگار
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ
...دیشب با نگار و نسیم نشسته بودیم و صداتو گوش میدادیم.. بچه ها باورشون نمیشد که این محسن باقرلویه داره عین یه بچه ای که مادرش رو گم کرده دل دل میزنه !.. صدای سراسر بغض و گریه و سوز و گداز رفیقانت..مال اون دل گنجشکی و گرفته ات بود ...که تاب این مصائب رو نداره !.. ..البته اونا زیاد در جریان حال و هوای وبلاگستان نبودن !... نگار میگفت..من نگران حال محسن شدم!...
باور میکنی چند بار سعی کردم صدامو ضبط کنم و تا سلام کردم نشد ؟ الان هم صدای تو رو گوش کردم داغون شدم ... دیگه نمیتونم مال بقیه رو گوش کنم ...
میدونی چرا اینجوریه ؟ چون اینجا عین دوستی های دوران بچگی اگه رفاقتی بوجود بیاد رفاقتش پاکه ....
همه فراموش میکنن که چند سالشه ...چقدر درس خونده ... پول داره یا نداره .. چه شکلیه .. کجا زندگی میکنه و ......... اینا عین بچگی همه فراموش میشه و فقط دل ادمهاست که میمونه وسط دایره ...! و اونوقت با خیال راحت تا ته ته دلشون رو میتونی ببینی .... بعد میبینی بعضیا چقدر صافن .... چقدر روحشون بزرگه ...چقدر آدم ان ... برای همینه یهو اینجوری شد ... برای همینه که دیگه کمیت و کیفیت رابطه فراموش میشه .....
محسن غمه عالم که دلت باشه و نتونی گریه کنی عینهو منگلا میمونی اما وقتی بغضه یه مرد میترکه دلت آتیش میگره وقتی هق هق میکنه دنیات زیرو رو میشه اما مطمئنم سبک شدی و یکم آرومتر مراقبه خودت باش مرد
با اینکه صدات دلمو آتیش زد اما این کار یه حسنی داره..........نذاریم غصه تو دلمون تلمبار شه.......من کشیدم که بهتون میگم.........همین عزاداریای دسته جمعی باعث میشه زودتر بتونیم با قضیه کنار بیائیم.بعد یه مدت اشکا خشک میشه اونوقت غمباد نفستو تنگ می کنه.....شیرزاد با مرام تر و عاطفی تر از اونیه که روحش تاب بیاره.بخاطر شادی روحش باید زودتر به زندگی برگشت.فقط ترو خدا بچه ها مریم یادتون باشه.......حالا نه بعدها........نذارین دورش خلوت شه......
شنیده استاد......صدای همه رو.......چه اونایی که اومدن به بازیشو با بغض باهاش حرف زدن ...چه اونایی که دلشو نداشتن و از دور نگاه کردن و اشک ریختن بی صدا...و چه اونایی که با دستای لرزون زمزمه کردن حرفشونو تو کامنتها...شنیده...همه رو ..همه ی حرفای گفته و نگفته رو......شنیده......
کامنت دیروز من اونجا تایید نشد.فقط تونستم صدای شما با ۴نفر دیگه رو گوش کنم.دیگه دل بیشتر از اینو نداشتم کامنت اون خونه رو آوردم اینجا:معذرت میخوام کامنت دیروزه::::::::::::::::::::::::::::::::::: فک میکردم شوخیه.گفتم دروغه،بازم ازین بازیای وبلاگیه......تازه فهمیدم کی به کیه..چی به چیه کم میرفتم وبلاگش.فقط یادمه به نقاشیش خیلی خندیده بودم.شیرزادخان جان من مث همیشه دیر رسیدم.اول حلال کن.اگرم بودم قطعا دل شرکت تو این بازیونداشتم.فقط:یه خونه دیگه به خونه هاییکه بایدبهشت زهرا بهشون سربزنم اضافه شد..45و56و28و29وبچه های....وقطعه 74 تاریخ دوباره تکرار شد...فقط اگه اونجا 'حسین' رو دیدی بهش بگو یه نشون بده از خاکت که مادرت بشینه سرخاک خودت فاتحه بخونه واست.اگه صادقو دیدی..اگه محمدو دیدی اگه سعیده رو دیدی... شیرزاد خان جان تولـــــــــدت مبارک......تو آغــــــــــوش خدایی الان،تولدت مبارک بهش بگو:منوتوآغوشـــــــت بگیرخدا میخوام بخوابم...آخه توتنهاکسی بودی که دادی جوابم..منوتوآغوشت بگیرمیخوام برات بخونم..روی زمین چقد بده میخوام پیشت بمونم فرداشب غیر حضوری میام پیشت بایه بغل هدیه..امیدوارم قبولشون کنی ازم کلی خصوصی دارین قربان..پنج شنبه دیگه عصرعمری باقی بود حضورا خدمت میرسیم قربان..میام اونایی که واسه سعیده بردمواینبارواسه توبیارم کاش دفه بعد ی دیگه در کار نباشه...کاش تو آخری باشی.... کاش دیگه هیچ کاشکی ای نباشه.لعنت باین.......... فقط به خدابگو.....توبگو..تو صدات مث من زمینی نیست،پس توبگو... من از ظهر که ایــــــناروخوندم دیگه نتونستم نت بیام...یه بند اشکه که.. چی فکر میکردمو چی شد.این دومین سفریه که وقتی برمیگردم... مریم بانو........................ شیرزاد خان جان تولدت مبارک یاحق...
البته که توی صداهای تک تکتون درد دوریشو شنیده و مطمئنم که آزرده شده و دلش برای همتون تنگ شده پس بازم بنویسین ...نمیدونم یه حسی بهم میگه زندگی پس از مرگ هم ادامه داره فقط ما نمی بینیمش ... نمی فهمیمش...هر چی که هست شیرزاد زنده ی زنده است چون یه جوونمرده. باز هم بنویسین و این جوری دوری فیزیکیشم کمتر اذیتتون می کنه.جناب باقرلو باز هم بنویسین تا شیرزاد هم بخونه.
استاد جان سلام........دلمون گرفت.....پوسید....نه شما چیزی مینویسین نه کیامهر خان.......بیاید بنویسید....هرچی که به دلتون...به قلمتون میاد رو....بلاگستان بی شما سوت و کوره....دل ما نیز...
عاطفه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ
شیرزاد عزیز شرمنده اتم نشد نشد که صدامو بفرستم!
صدای دلمو میتونم بفرستم! گوش کن...
نمیدونم چرا یک مدته هرچی با خودم کلنجار میرم بتونم کامنتی واسه تو یا کیامهر بگذارم نمیشه!
همه اش یا سکوت کردم یا یک مشت اراجیف تحویلتون دادم.
دلم ،بیخیال.شبت به خیر،به خیر.
سلام
هم شیرزاد بغزتون رو شنید هم رفقای خاموشتون ژابه ژاتون اشک ریختن
کاش منم همچین رفقایی داشتم
کاش منم اینقدر خواهان و دوستدار داشتم
به قول کیامهر بهت حسودیم میشه شیرزاد
کرگدن عزیز
صدای شما رو شنیدم. اینقدر در لحن و صداتون درد بود و اینقدر ناراحت بودید که نتونستم به صداهای دیگه گوش بدم.
مراقب خودتون باشید. مراقب خودتون و همسرتون
...دیشب با نگار و نسیم نشسته بودیم و صداتو گوش میدادیم..
بچه ها باورشون نمیشد که این محسن باقرلویه داره عین یه بچه ای که مادرش رو گم کرده دل دل میزنه !..
صدای سراسر بغض و گریه و سوز و گداز رفیقانت..مال اون دل گنجشکی و گرفته ات بود ...که تاب این مصائب رو نداره !..
..البته اونا زیاد در جریان حال و هوای وبلاگستان نبودن !...
نگار میگفت..من نگران حال محسن شدم!...
باور میکنی چند بار سعی کردم صدامو ضبط کنم و تا سلام کردم نشد ؟
الان هم صدای تو رو گوش کردم داغون شدم ... دیگه نمیتونم مال بقیه رو گوش کنم ...
میدونی چرا اینجوریه ؟ چون اینجا عین دوستی های دوران بچگی اگه رفاقتی بوجود بیاد رفاقتش پاکه ....
همه فراموش میکنن که چند سالشه ...چقدر درس خونده ... پول داره یا نداره .. چه شکلیه .. کجا زندگی میکنه و ......... اینا عین بچگی همه فراموش میشه و فقط دل ادمهاست که میمونه وسط دایره ...!
و اونوقت با خیال راحت تا ته ته دلشون رو میتونی ببینی ....
بعد میبینی بعضیا چقدر صافن .... چقدر روحشون بزرگه ...چقدر آدم ان ...
برای همینه یهو اینجوری شد ... برای همینه که دیگه کمیت و کیفیت رابطه فراموش میشه .....
خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایام تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهی سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بیساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانام موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر منِ آتش به جان ناظر
در پناه این مُشَبّک شب
من به هر سو میدوم گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانام شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکُنند از خواب؟
مهربان همسایگانام از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
بعد از شنیدن صدای شما دیگه نتونستم صدای باقی بچه ها رو گوش بدم...
مراقب خودتون باشین..خواهش میکنم..
داداشی سلام..
صداتو گوش کردم صدای کیامهرم همین طور...نابود شدم..دیونه شدم..گریه ام بند نمیاد..بند نمیاد...بند نمیاد...
سلام
خیلی خوب بود کلی سبک شدم
محسن غمه عالم که دلت باشه و نتونی گریه کنی عینهو منگلا میمونی اما وقتی بغضه یه مرد میترکه دلت آتیش میگره وقتی هق هق میکنه دنیات زیرو رو میشه اما مطمئنم سبک شدی و یکم آرومتر
مراقبه خودت باش مرد
شیرزاد الان ا همه شنواتره شهریار....ولی به جون خودم راضی نیست تو یکی حالت اینطوری باشه مرد!!!!!!!!!
با اینکه صدات دلمو آتیش زد اما این کار یه حسنی داره..........نذاریم غصه تو دلمون تلمبار شه.......من کشیدم که بهتون میگم.........همین عزاداریای دسته جمعی باعث میشه زودتر بتونیم با قضیه کنار بیائیم.بعد یه مدت اشکا خشک میشه اونوقت غمباد نفستو تنگ می کنه.....شیرزاد با مرام تر و عاطفی تر از اونیه که روحش تاب بیاره.بخاطر شادی روحش باید زودتر به زندگی برگشت.فقط ترو خدا بچه ها مریم یادتون باشه.......حالا نه بعدها........نذارین دورش خلوت شه......
خدا بیامرزدش...خیلی قشنگ حرف زدی با حاج آقا...
هر موقع صلاح دونستید از خاطراتتون با جناب شیرزاد بگید...برای من یکی که خیلی آموزندس
برات گل گذاشتم البته خوشگل نیستن گرونم نیستن اما حسش...
نیومدم منت بذارم یا خودنمایی گفتم ببینی شاید حالت یکم تکون بخوره یا برا یه لحظه
شنیده استاد......صدای همه رو.......چه اونایی که اومدن به بازیشو با بغض باهاش حرف زدن ...چه اونایی که دلشو نداشتن و از دور نگاه کردن و اشک ریختن بی صدا...و چه اونایی که با دستای لرزون زمزمه کردن حرفشونو تو کامنتها...شنیده...همه رو ..همه ی حرفای گفته و نگفته رو......شنیده......
مگه میشه نشنیده باشه. این همه، همه صداش کردن. الو شیرزاد گفتن. مطمئنم که شنیده.
شنیده...حتما شنیده...
صداها رو شنیدم اما انگار سنگین تر شدم
پس الان مریم چه حالیه؟؟؟؟
محسن جان سلام
خوبی حاج آقا؟
بخدا داداشت راضی نبود اینجوری صدای گریه کردناتو بشنوه
بخدا که اگر بود شاکی میشد و پوست منو میکند بخاطر
اینکه مثل یه آدم عوضی با خودخواهی خودم باعث شدم
نه تنها تو بلکه ۳۹ نفر دیگه هم با بغض و گریه مجبور
بشن حرف بزنن
نه زار بزنن
گریه کنن و داد بزنن
خان داداش حلالم کن
شیرزادتم حلال کن
ولی بخدا محسن جان با تمام دردسراو بغضا و گریه ها و
اشکهایی که این بازی با خودش داشت ولی مریم شیرزاد
با این عقل ناقصش فکر میکنه که بالاخره راه گلوی
خیلیاتون باز شد
محسن جان
بخدا من دیوونه میشدم وقتی صدای گریه هاتونو
میشنیدم
خدا میدونه که طاقت ناراحتی هیچکدومتونو نداشتم و
ندارم ولی مجبور شدم ازتون با اونهمه اصرار بخوام که
این کارو برای تسکین من انجام بدید
روز اول که جرات کردم و صفحه وبلاگارو باز کردم دیدم
همه جا حرف از شیرزاد منه و همه همراه مریمش دارن
براش عزاداری میکنن
ولی وقتی همتونو از نزدیک دیدم احساس کردم همتون
یه چیزی راه گلوتونو بسته
میخواین یه چیزی بگین اما صداتونو حبس کردین که مبادا
بار مریم شیرزاد سنگینتر بشه
وقتی اومدین و نشستین بالای سر خونه جدید رفیقتون
بازم حرف نزدین
داد نزدین
فقط گریه کردین
اشک و اشک و اشک
بخدا که خود شیرزادم میخواست بشنوه صدای دادتونو
صدای دلتونو
صدای بغضتونو
ولی شما آسمونیا به خاطر دل من دم نزدین
مریم شیرزاد هیچ وقت خودشو نمیبخشه که باعث بغض
و گریه ی شما داداشا و خواهرای گلش شده ولی بخدا
شما باید حرف میزدین
تا خالی بشین
تا بشکنه اون دیواری که راه گلوی عزیزای دل شیرزادو
گرفته بود
من فکرکنم یه خورده بهترشد
ولی بازم میگم که بخدا قصد آزار هیچکدومتونو نداشتم
حلالم کنید و ببخشید اگر این چند وقت با غم تو دلم غمو
به دلتون و خونه هاتون آوردم
ازتون میخوام رنگ سفید رو دوباره به این سرزمین بیارید و
مثل روزایی که شیرزاد بود بگید و بخندید
چون شیرزاد من حتی ذره ای دوست نداشت هیچکس رو
با اشک و گریه ببینه
علی الخصوص شماهارو که عزیزای دلش بودین
بازم بابت همه زحمتام ازتون معذرت میخوام
خیلی هوای همدیگرو داشته باشید و قدر همدیگرو بدونید
چون مثل شماها دیگه هیچ جای روزگار پیدا نمیشه و
خود خدام تو خلقت فرشته هایی مثل شما کم آورده
برای منم دعا کنید
خیلی ..........
که فقط بتونم باور کنم که دیگه نیست
و اینکه من یه رفیق نیمه راه بودم
سلام
مریم بانو اصرارشون واسه بازی خوب بود
محسن جان بعد شنیدن صدای تو بغضی که ۲ هفته داشت خفه ام میکرد ترکید
مریم بانو....رفیق نیمه راه نبودی...نبودی ...
مریم جان قربونت برم تو رفیق بودی هستی تا ابد دعا کن ما رفیق نیمه راه نشیم.
حتما شنیده...
کامنت دیروز من اونجا تایید نشد.فقط تونستم صدای شما با ۴نفر دیگه رو گوش کنم.دیگه دل بیشتر از اینو نداشتم
کامنت اون خونه رو آوردم اینجا:معذرت میخوام
کامنت دیروزه:::::::::::::::::::::::::::::::::::
فک میکردم شوخیه.گفتم دروغه،بازم ازین بازیای وبلاگیه......تازه فهمیدم کی به کیه..چی به چیه
کم میرفتم وبلاگش.فقط یادمه به نقاشیش خیلی خندیده بودم.شیرزادخان جان من مث همیشه دیر
رسیدم.اول حلال کن.اگرم بودم قطعا دل شرکت تو این بازیونداشتم.فقط:یه خونه دیگه به خونه
هاییکه بایدبهشت زهرا بهشون سربزنم اضافه شد..45و56و28و29وبچه های....وقطعه 74
تاریخ دوباره تکرار شد...فقط اگه اونجا 'حسین' رو دیدی بهش بگو یه نشون بده از
خاکت که مادرت بشینه سرخاک خودت فاتحه بخونه واست.اگه صادقو دیدی..اگه
محمدو دیدی اگه سعیده رو دیدی...
شیرزاد خان جان تولـــــــــدت مبارک......تو آغــــــــــوش خدایی الان،تولدت مبارک
بهش بگو:منوتوآغوشـــــــت بگیرخدا میخوام بخوابم...آخه توتنهاکسی بودی که دادی
جوابم..منوتوآغوشت بگیرمیخوام برات بخونم..روی زمین چقد بده میخوام پیشت بمونم
فرداشب غیر حضوری میام پیشت بایه بغل هدیه..امیدوارم قبولشون کنی ازم
کلی خصوصی دارین قربان..پنج شنبه دیگه عصرعمری باقی بود حضورا
خدمت میرسیم قربان..میام اونایی که واسه سعیده بردمواینبارواسه توبیارم
کاش دفه بعد ی دیگه در کار نباشه...کاش تو آخری باشی....
کاش دیگه هیچ کاشکی ای نباشه.لعنت باین..........
فقط به خدابگو.....توبگو..تو صدات
مث من زمینی نیست،پس توبگو...
من از ظهر که ایــــــناروخوندم
دیگه نتونستم نت بیام...یه بند اشکه که..
چی فکر میکردمو چی شد.این دومین
سفریه که وقتی برمیگردم...
مریم بانو........................
شیرزاد خان جان تولدت مبارک
یاحق...
البته که توی صداهای تک تکتون درد دوریشو شنیده و مطمئنم که آزرده شده و دلش برای همتون تنگ شده پس بازم بنویسین ...نمیدونم یه حسی بهم میگه زندگی پس از مرگ هم ادامه داره فقط ما نمی بینیمش ... نمی فهمیمش...هر چی که هست شیرزاد زنده ی زنده است چون یه جوونمرده.
باز هم بنویسین و این جوری دوری فیزیکیشم کمتر اذیتتون می کنه.جناب باقرلو باز هم بنویسین تا شیرزاد هم بخونه.
سلام حاج آقا
خوبید
با کیامهر و کوروش و کاظم و من رفتیم سر خاک شیرزاد
یکسری عکس گرفتم
دوست داشتید بیایید نگاه کنید
استاد جان سلام........دلمون گرفت.....پوسید....نه شما چیزی مینویسین نه کیامهر خان.......بیاید بنویسید....هرچی که به دلتون...به قلمتون میاد رو....بلاگستان بی شما سوت و کوره....دل ما نیز...
سلام دادا محسن..