یعنی الان کجایی رفیق ؟

دیشب خواب شیرزاد را دیدم 

من خواب زیاد می بینم ... هر شب ... بدون استثنا هرشب ... از لحظه ای که سرم را می گذارم روی بالش تا وختی بیدار بشوم ... اما هیچکدام یادم نمی ماند ... صبحها از خواب که بیدار می شوم از شدت خواب دیدن خسته ام ولی معمولن اینطوری است که حتی قد چن تا جملهء کوتاه هم یادم نمانده که بتوانم برای کسی تعریف کنم ... 

اما خواب دیشب دقیق و جزء به جزء خاطرم مانده ... 

خواب دیدم در یک روستا ساکن هستم و هر روز صبح از یک خیابان خاکی پیاده می روم جایی که نمی دانم کجا بود و عصر از همان خیابان خاکی برمی گردم ... الان که فکر می کنم می بینم تقریبن شبیه تنها خیابان اصلی روستای زادگاه پدرم بود ... در این مسیر هر روزه بین خانه های ویلایی یک طبقه با بافت نیمه روستایی نیمه شهری ، یک زمین خالی خاکی بود که توش گل و درختچه و چمن هم داشت ... هر روز موقع رد شدن می دیدم که شیرزاد دارد توی این زمین با یک توپ چهل تیکهء رنگی و قشنگ تنهایی فوتبال بازی می کند ... بعد من که خیلی دوست داشتم پام به آن توپ بخورد هر روز به آن قسمت از مسیر که می رسیدم سرعتم را کم می کردم و توی دلم می گفتم کاش شیرزاد ( که ظاهرن توی خوابم همدیگر را نمی شناختیم ) توپ را قل بدهد سمت من و او که انگار می توانست ذهنم را بخواند در حالی که یک طرف دیگر را نگاه می کرد و مثلن حواسش به من نبود توپ را طوری می زد به دیوار خانه های دو طرف زمین خاکی که می آمد سمت من ... و من بعد از اینکه یکی دو تا روپایی می زدم و ذوق می کردم و خیالم راحت می شد توپ را به سمتش شوت می کردم و می رفتم پی کارم ... و این داستان هر روز تکرار می شد و یک نوع دوستی جالبی بینمان شکل گرفته بود ...  

یک روز وختی رسیدم سر قرار توپ بازی هر روزمان دیدم که از شیرزاد خبری نیست و به جاش دو تا دختر بچچه و یک پسر بچچه خوشگل و موبور دارند با همان توپ بازی می کنند و غش غش ریسه می روند ... راستش غصه خوردم که شیرزاد نیست تا توپ را به سمتم قل بدهد و عینهو هر روز ذوق کنم و خیالم راحت بشود و بروم پی کارم ... ولی آن سه تا بچچه هم دقیقن کار شیرزاد را تکرار کردند در حالی که مثل خودش یک طرف دیگر را نگاه می کردند و مثلن حواسشان به من نبود ... بعد از چن تا روپایی و شوت کردن توپ به سمت بچچه ها راضی و خوشحال راهم را کشیدم و رفتم ... عصر موقع برگشتن دیدم بچچه ها انقدر توپ بازی کرده اند که از شددت خستگی با قیافه های معصوم همانجا وسط زمین خاکی و کنار گل ها و درختچه ها روی چمن خوابشان برده ... پاورچین پارچین وارد زمین شدم و رفتم بالا سرشان ...  

داشتم فکر میکردم که خانهء این بچچه ها کجاست و چطوری ببرمشان خانه که بیدار نشوند که یکهو صدای زنگ یک تلفن از گوشهء زمین خاکی بلند شد ... قشنگ یادم می آید که حتی توی خواب هم انقدر حضور این تلفن آنجا برام عجیب بود که هول شدم ... ترسیدم و با ترس و لرز نزدیکش شدم و گوشی را برداشتم ... شیرزاد بود ... از من پرسید کی هستم و آنجا چکار می کنم و چرا بچچه ها گوشی را بر نمی دارند ... برایش توضیح دادم که بچچه ها انقدر توپ بازی کرده اند که از شددت خستگی خوابشان برده و همگی سالم اند و جای نگرانی نیست و اینها ... عذرخواهی کرد که باهام تند حرف زده چون نگران بچچه ها بوده و بعد کللی تشکر کرد ... بعدش مِن مِن کنان و با خجالت گفت که می داند توقع زیادی ست ولی چون خیلی نگران است که بچچه ها در نبودش از خواب بپرند و بترسند از من خواهش می کند یکساعتی کنار بچچه ها بمانم و مواظبشان باشم تا خودش را برساند ... من هم با کمال میل قبول کردم ، گوشی را گذاشتم و همانجا کنار بچچه ها روی چمنها نشستم به تماشای چهره های معصومشان ...

از صبح دارم به این خواب عجیب فکر می کنم ... 

راستی معنی و تعبیر این داستان و این تصاویر یعنی چی ؟ 

روحت شاد پسر ... روحت شاد نازنین ... 

یعنی الان کجایی رفیق ؟ 

.

نظرات 52 + ارسال نظر
مهدی پژوم دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام اقا...
سحر کرشمه چشم ات به خواب می دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری ست...

کیامهر دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ

موهای تنم راست شد محسن
چه خواب عجیبی
کاش به خواب منم بیاد شیرزاد

دکولته بانو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ق.ظ

بغض تنها چیزیه که تو این لحظه دارم و اشک تنها چیزیه که می تونم در جواب بهت بدم...

علیرضا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://yek2se.blogsky.com/

روحش شاد ...
روحش شاد ...
روحش شاد ...

مهسا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ http://exposed.blogsky.com

یعنی خانومش و پدر و مادرش رو تنها نگذارین . نگران زمانی هست که شلوغی‌های دور و برشون می‌خوابه و اون‌ها می‌مونن و واقعیت تلخ انکار ناپذیری که هیچ وقت ترکشون نمی‌کنه......

ژامک فیروزه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ http://zhamak-f.blogfa.com

سلام جناب باقر لو
راستش از خواننده های خاموش یک سال اخیر شما هستم .خوندن این پست و حس وحالی که شما داشتین باعث شد واستون کامنت بذارم .
راستش من آقایی رو می شناسم که نویسنده هستن در یکی از مجلات معتبر هفتگی هم کار می کنن به اسم آقای ( مصطفی گلیاری ) . ایشون خوابگزار هم هستن و با توجه ب زندگی های امروزی و نشانه هایش خواب رو تعبیر می کنن .اینکه باعث شد ایشون رو به شما معرفی کنم واسه تجربه ی خودم بود .چندین بار خوابهام رو تعبیر کردن و من اثرشون رو به وضوح تو زندگیم حس کردم . شماره ی خودشون رو ندارم ولی شماره ای که باهاش تماسهای مردم رو جواب میدن براتون میذارم .ایشون شنبه و سه شنبه ها ساعت ۱۸ تا ۸ شب جوابگو هستن .و با ایمیل هم تعبیر می کنن که براتون میذارمش . امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم

آقای مصطفی گلیاری / مجله ی اطلاعات هفتگی
ایمیل :sooshtraa@yahoo.com

من نتونستم گزینه ی خصوصی کردن کامنت رو پیدا کنم لطفا خودتون توجه کنید.

وانیا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

قربونه دله مهربونت
دوست داره که میاد
دلم گرفت محسن

[ بدون نام ] دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

سلام محسن جان

راستش تو این روزا داره یه سری اتفاقای عجیب و غریبی میفته

شیرزاد من داره به تک تک دوستاش و فامیل سر میزنه و به خوابشون میاد

محسن یادته تو بازی صوتی که کیامهرجان گذاشته بود تو تیکه ی آخرش دوست داشتی چه اتفاقی بیفته ؟

دوست داشتی گوشیت زنگ بزنه و شیرزاد باشه و تو صداشو بشنوی

پریشب اومه بوده به خواب داداشش

جالبه

یه نقطه مشترک خواب تو و داداشش فوتبال بازی کردن شیرزاد بوده

با داداشش کلی شوخی کرده و بعدش گفته که نذارن من برم برم خونه

گفته من که میرم اونجا غصه میخورم

طفلکی فکر میکنه من فقط خونه که میرم غصه میخورم

محسن ولی خدایی یه چیزی رو راست بگو

الان که خوابشو دیدی حس و حالت هیچ تغییری نکرده

من بعد از ۳ باری که خوابشو دیدم آرومتر بودم

نمیدونم چه ربطی داره

ولی من حسم این بود

دوست دارم بدونم برای تو هم اینجوری بوده؟یا من توهم زدم


راستی جاش و حال و روزش خوب بود

قیافش؟قیافش خندون و سرحال بود؟

من حتما تعبیر دقیقشو از یه معبر میپرسم

حتما

ممنون که وقت گذاشتی

مریم همسفر شیرزاد دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ق.ظ

بالایی من بودم

محسن اون نگرانته بخدا

این روزا به دوستا یا فامیلایی که بیقرارن داره سر میزنه

مواظب خودت باش

کرگدن دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ

آره مریم جان
حالش عالی بود به خدا ...
قیافه شم خوشحال و خندون بود
با همون تی شرت قرمز اون شب تولد من توو خونهء شما ...

دکولته بانو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ق.ظ

ای خدااااااااا...........

مهدی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ

روح شیرزاد عزیز شاد و در آرامش ...
امیدوارم عزیزان و بازماندگان نازنینش قدرت تحمل سختی هایی که پیش روشونه داشته باشن ...

مریم همسفر شیرزاد دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ق.ظ

خدااااااااااااااااااااااااای من

محسن منم با همون تیشرت قرمز خوابشو دیدم بخدا

همونی که اونشب تنش بود

عااااااااااااااااشق اون تیشرتش بود

مریم همسفر شیرزاد دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:49 ق.ظ

آقا مهدی یعنی سختیهایی که من پیش رو دارم و

بلاهایی که قراره سرم بیادو راهی که پیش رو دارم

سختتر از اینیه که الان دارم میکشم؟


تیراژه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

الان ساعت 5:30 صبحه...من دارم هی این کامنتا رو بالا پایین میکنم..از شعر استاد پژوم میام رو کامنت آخر مریم..دوباره میرم رو کامنت مهسا که گفته هوای مریمش و پدر و مادرش رو ....میام رو "ای خدا"ی دکلته بانو..بعدش کامنتی که خوابگزار معرفی کرده ...و دوباره اون تیشرت قرمز...این اشک ...این آهنگی که تو هدفون داره دیوونم میکنه...ما کی هستیم؟...اینجا کجاست؟..یاران کجایند؟..آی این فلسفه ی زندگی رفرش میشود برایم که...روز تولدم هم همچین ساعتایی کسی زنگ زد و خوابی رو تعریف کرد که فهمیدم آقاجون هست...که اصلا اون دنیا یی هم هست...چیزی که مدتها بود بی اعتقاد شده بودم بهش..تیشرت قرمز فوتبال..اون بچه ها..خدایا چه میکنی با ما؟...آی خدا..

کورش تمدن دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
محسن جان وقتی خوابت رو خوندم بدنم مور مور شد
خدا رو شکر که خوابش رو دیدی ایشاا... آروم تر بشی همونجوری که مریم بانو گفتن

خدیجه زائر دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام محسن جان........این خواب انقدر واضحه که تعبیرش مثل خودش روشنه.........اولن تا روحت مثل یه بچه سبک نشه نمیتونی با ارواح در گذشته ارتباط برقرار کنی واسه همین بردتت تو روستای بچگیات.......بعدش هم این سه تا بچه همون دور و برای شیرزادن تو بهشت زهرا.یه بار پدرم تو خواب بهمون گفته بود از صدای گریه ی این بچه تا صبح بیدار بودم رفتیم دیدیم یه بچه رو پائین پاش گذاشتن.تو عالم برزخ بعضی از حالت غالبمون باهامون هست.این مراقبت از دیگران از حالات غالب شیرزاد بوده.......خدا رحمتش کنه......
مریم جان میدونی سختیش کیه؟ وقتی دیگه اشکی نیست تا اتش دلتو خنک کنه......آخ که چقدر سوز داره بیمروت....
آتش فراق از جهنم سوزانتره......

یک محمـــــــــد هستم دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ http://yekmohammad.persianblog.ir/

خدا همه ی اسیــــــــــــــــــــــران خاک رو رحمت کنه.
. شمام خیلی با وفایی.

اشرف گیلانی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://babanandad.logfa.com



هر جا که هست امید که در آرامش باشه
دور از نگرانی های این دنیا.

الهه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

چه حس خوبی داشت......انگار یه خاطرهٔ جدید و مشترک با شیرزاد رو تعریف کردین برامون....هم دلتنگ شدم و هم دلم آروم شد....
صدای شیرزاد رو شنیدین پس بالاخره...........

مامانگار دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ

...کرگدن عزیز...
...شیرزاد کوله بار مسئولیت هاش رو به تو سپرده انگار !!..
...تورو لایق این دست بدست شدن آرزوها و آمالش دونسته !!...نه اینکه تو باید دنبال چیز خاصی بگردی که او ازت خواسته تا پیداش کنی..نه !!..همین راهی که داری میری ادامه راه شیرزاده...اینو خودش داره میگه بهت !...
..سربلند باشی ...

فرشته دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

وای ...تمام تنم لرزید...

من حس میکنم شاید نگران اوناییه که دوسشون داره...

بیشتر هوای مریمشو داشته باشین...

مراقب خودتون هم باشین.

فاطمه (شمیم یار دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ

سلامممم

روحش یرگش شاد ودل مریمش صبور

فرناز دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

تعبیر خدیجه بانو در مورد بچگی و حالتهای غالب درسته اما ممکنه منظورش نگرانی در مورد بچه های خیریه هم باشه؟
محسن جان یه آدم مطمئن پیدا کن و براش خواب رو بگو. قطعا که پیام داره.

فرناز دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

محسن جان شیرزاد ازت خواسته هوای کارهایی رو که انجام میداده واطرافیانش روداشته باشی.
مریم عزیزم نگران نباش.....اصلن منظور سختی نیست.انسانها پس از مرگ هم باز نگران بازماندگان هستن.
مادربزرگ خدا بیامرز من همیشه نگران سادگی پدرم بود بعد از مرگشون هم بعد از کلی سال به مادرم هی سفارش پدرم رو می کردن که حواست بهش باشه.

هیشـــکی ! دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام
خیر باشه ایشالا..
یه جوری شدم دلم هری ریخت..
ایشالا که روحش شاد باشه..

مهربان دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

محسن خواب عجیبی دیدی
باورش سخته که بخواد بی معنی باشه
حتمن یه چیزی هست ولی مهم اینه که شیرزاد توی خوابت بوده ...
روحش شاد

ارش پیرزاده دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

سلام خیره ...
خیلی وقتها با انرژی و ارزوهایی که ماها می کنیم امواتمون بهمون سر می زنند میگن این جوری براش سخته ...هر موقع بیادش افتادی بهش اطمینان بده که این جا همه چی مرتبه لازم نیست نگران باشه

پرند دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://gipsymoonn.blogfa.com

عجب خوابی.... مو به تنم سیخ شد

روشنک دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

تمام تنم یخ کرده...
خواب عجیبی بود و کامنت های مریم عجیب تر

شازده کوچولو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

چه خواب قشنگی دیدید محسن جان
اصلا دلم نمی خواد بگم خدا رحمتش کنه چون همونطوری که ۱۰۰بار هم گفتم بازم میگم این ماییم که به دعای مردی مثل شیرزاد احتیاج داریم نه اون به دعای آمرزش.
من تعبیر خواب بلد نیستم ولی به نظ میرسه تعبیر این خواب خیلی روشن و واضح باشه. شیرزاد اونجا توی آرامشه ولی هنوز نگران همه اوناییه که دوسشون داره.
با یه استاد یوگا راجع به خوابتون صحبت می کردم می گفت:
علم یوگا معتقده که روح به ۴۰ روز وقت نیاز داره تا کاملا وابستگیش رو به خاک از دست بده برای همین کاملا همه چیز رو خوب حس می کنه و دقیق ترین خوابها راجع به اونایی که سفر کرده اند توی همین ۴۰ روز اتفاق میوفته.
شیرزاد داره سعی می کنه باهاتون حرف بزنه بچه ها.
مریم عزیزم، دوستای گلم سعی کنید بهش آرامش بدید

بلوطی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://number13.blogfa.com

امروز داشتم فکر می کردم اخرین باری که گریه کردم کی بود...یادم افتاد وقتی بود که خبر رفتن شیرازد رو شنیدم...خوب من کامنت نذاشتم زیاد ... حرفی برای گفتن نداشتم....
باز بغض لعنتی داره خفم می کنه...می دونم شیرزاد جاش خوبه می دونم اون دنیا بهتر از اینجاست ولی نگران مریمش بودم و هستم...می دونم همه ماهایی که عاشق همسرامونیم ... تنمون لرزید موقع شنیدن خبر رفتنش...وقتی نا خوداگاه خودمونو گذاشتیم جای مریمش...
شیرزاد نگرانه لابد...شاید می خواد چیزی بگه...نمی دونم...نمی دونم...

حمید دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

خودت میدونی که چقدر به خواب اعتقاد دارم...از وقتی تعریفش کردی بارها بهش فکر کردم...و حالا با خوندن کامنت مریم شیرزاد بیشتر ذهنم مشغول شده...
اینکه به فاصله یک روز از خواب تو به خواب برادرش هم اومده بوده و اونجا هم داشته فوتبال بازی میکرده...یا اون تیشرت قرمز که در خواب تو و مریم تکرار شده...یا ارتباط اون تلفن (که در محیطی روستایی اونم در یک زمین خالی کاملا بیربط به نظر میرسه) با اون فایل صوتی گفته بودی دوس داری شیرزاد بهت زنگ بزنه...

حمید دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

با تمام این حرفا به این خواب حس خوبی دارم...
در عین حال که خیلی عجیبه بشدت قشنگ و آرامش بخشه...محیط آرام روستایی...شادی بچه های کوچولو...خواب آرامشون...بازی کردن...حکایت اون رابطه ای که بینتون برقرار شده بود...همش مثل یه رویا میمونه...

حمید دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

خوشحالم که توو خوابت حالش خوب بوده و خوشحال و خندون دیدیش...
و چقدر خوبه که مریم با دیدن خواب شیرزاد آرومتر شده...خدا میدونه که چقدر با خوندن کامنتش خوشحال شدم...

مریم دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

یادم نیست کی و تو وبلاگ شما بود یا کیامهر که کامنت گذاشتم کاش تو خواب یکیتون بیاد. الان می بینم که داره میاد. خوشحالم واسه همه. این جور که معلومه حالش خوبه آقا شیرزاد.

فرزانه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

دنیای خواب به اندازه مرگ اسرارآمیزه. اما میدونم که چقدر آرامش بخش که کسی رو که دوست داری و دیگه امکان دیدنش وجود نداره تو خواب ببینی. یکی دو بار این تجربه رو داشتم. روحش شاد که حتما هم هست.

laahig دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ب.ظ http://laahig.blogfa.com

همیشه تو خلوت‌های شبونه و در سکوت خوندم اینجا رو، ولی‌ دیگه نمیشه که نگم: انگار "شیرزاد" مالِ یه دنیای دیگه بوده. اومده بود که بیاد یه جمعی رو بهم وصل کنه و بره, تا با رفتنش، این جمع بیشتر هوای هم رو داشته باشن و بدونن که "مردونگی" و "صمیمیّت" رو میشه باز تعریف کرد و همین جمع بشن یه الگو برای اونایی که شک دارن به "مردونگی" و "دوستی‌".

آقا محسن، غمِ صداتون زمینیها رو تکون داد، چه برسه به آسمونیهاش.
روحش شاد

paizeeboland دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ

Doroooooooooooooooooooooooooooood
khabam in shaba sia sefide, yadam mimone hata range sia sefidesho...
.
.
.
delam tange bache

مسی ته تغاری دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

مگه آرزو نکردی شیرزاد بهت زنگ بزنه
خوب بهت زنگ زد دیگه پسر

دلارام سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

خوابتون چه حس آرومی داشت.فکر میکنم که آقا شیرزاد میخواد بگه حالش خوبه و آرومه.دلش نیومده دل رفیقش رو بشکنه...خلاصه به شما زنگ زد...

بهنام سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.delnevesht2011.bogfa.com

سلام
چه خوب که خوابشو دیدی محسن جان
چه خووووووووووووب خوش به حالت
ای کاش منم میدیدمش ای کاااااااش...........

الان تو بهترین جای ممکنه و داره ماها رو نگاه میکنه.
روحش هم حتمآ شاده...

مینا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

مطمئن باشید هر جا هس از اینجا بهتره!
من همون روز اولی که این خبرو شنیدم خوابشونو دیدم! باورتون میشه؟ نه یکبار! چند باااار. یادمه به محض اینکه خوابم میبرد و از خواب میپریدم میفهمیدم داشتم خواب شیرزاد و بچه ها بلاگستانو میدیدم! با اینکه تا حالا هیچکدومو از نزدیک ندیدم! دو هفته نتونستم بیام نت متاسفانه یعنی دقیقا یک روز قبل از روزی که همه رفتید بهشت زهرا... خیلی دوس داشتم منم باشم... ولی بازم نشد... این چن وقت همش به فکر شیرزاد بودم... البته خودش که نه! بیشتر به فکر خانومشون و دوستاشون بودم. به فکر شمایی که باش صمیمی بودید... امیدوارم خدا صبر بده به همه ی کسایی که دوسش داشتن و مخصوصا به مریم خانوم...
هر بارونی که میباره به یاد شیرزادم و صداش... بارون بارون بارونه هی...

میتینگ انلاین سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ق.ظ http://meetingonline2.blogfa.com

قبل از مرگ هم همین قدر دوستش داشتید. به وضوح رفتار انسان ها را پس از مرگ یکدیگر مشاهده می کنم و دیگر متعجب نمی شوم. چرا خود نیز مستثنی نیستم.

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

روحش حتما شاد و خوشحاله ..آدمایی که تو این دنیا دوستای خوبی دارن اونجا هم دنیای خوبی دارن ..سوال بی جواب ،واقعا ادما کجا میرن ؟؟؟..سوالی که همیشه تو ذهنم هست و دیشب وقتی ناصر حجازی فوت کرد سپهر با چشمای گریون ازم پرسید ..ادما کجا میرن ؟؟اونجا چی کار میکنن ؟؟فقط بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم ..روح همه ی رفتگان شاد ...آرزو می کنم مریم شیرزاد هم سلامت باشه و مراقب خودش باشه که قطعا آرزوی شیرزاد هم همینه ...
این خواب دیدنا آدم رو اروم میکنه ..آروم و سلامت باشین جناب ..

نازی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

روحش شاد.
یه سر به خونوادش بزن. اون از تو کمک خواسته.

رهگذر پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ http://mario22.blogfa.com/

من یه عارف می شناسم که تعبیر خوابهاش تا حالا رد خور نداشته. خیلی آدم باصفاییه. به نظرم این خواب کاملاً نیازمند تعبیره. اگه خواستی من شمارشو می دم بهت. چون فقط از زبون کسی که خواب رو دیده دست به تعبیر می زنه.

دروغگوی صادق یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ http://dorough.blogfa.com

روحش شاد و دوستدارانش سلامت و شاداب

چه خواب قشنگی بود
من متاسفانه اشراف ندارم که بچه داشت یا نه،‌ اما یادش و صفایش را به ما غیربه تر ها هم داد و رفت

یادش گرامی

پیشنهاد می کنم سری به یتیم خانه ای جایی بزنیم و به یاد اون سه بچه دل سه بچه را شاد کنیم.

امیدوارم سوتفاهم نشود من شیرزاد و مریم را نمی شناسم و از بچه ها بی خبر و منظوری نیست جز شادی روح یک عزیز

[ بدون نام ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام
من یه خوابی دیدم که تعبیرش برام خیلی مهمه تا حالا اونو دوبار براتون میل کردم ولی برام تعبیر نکردین خواهش میکنم خوابمو تعبیر کنین

بتول دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ

اگه خواب دیدی که پرواز کردی یعنی به سبکی پر وبا تمام وجودت حس کردی روحته که از بدنت جدا شده و هز وقت دلت میخاست میتونستی بیای روی زمین ودوباره بر ی تو آسمون و هر جایی که اراده میکردی
وقتی صبح از خاب بیدار میشدی حس میکردی واقعا خسته ای وبه سفر دوری رفتی
اونوقت اگه برا ی دیگران تعریف میکردی که با روحت به یه سفر رفتی و....اونا فکر نمکنن دیونه شدی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.