سه تصویر از ترافیک کلانشهر

تصویر اول : 

داشتم از شرکت برمی گشتم خانه ٬ نزدیکی های نواب توی ترافیک صحنه عجیبی دیدم که مرا مشغول خودش کرد . یک موتور سوار کنار خیابان از موتورش پیاده شده بود و داشت موتور را پیاده راه می برد . خانمش که یک زن چادر به سر بود ترک موتور نشسته بود و مرد عرق ریزان و خسته داشت موتور را توی سربالایی هل می داد . پشت لباس مرد از شدت گرما خیس عرق شده بود ولی داشت با همسرش حرف می زد و غش غش می خندید . توی همان ترافیک مطمئنن آدمهایی بودند توی ماشین های چند میلیونی که شیشه های ماشینشان را کشیده بودند بالا و توی باد خنک کولرهایشان داشتند از ضبط صوت های گرانقیمت ماشینشان موسیقی مورد علاقه خود را گوش می دادند . اما هیچ کدام اندازه این موتور سوار خیس عرق که پای پیاده توی آن ترافیک و دود و دم  داشت موتور قراضه اش را هل می داد خوشحال نبود . کات ...

 

تصویر دوم  : 

توی راه شرکت رسیدم به یک خیابانی که آخرش می رسید به یک دبیرستان دخترانه  

دخترخانومهای سیبیلوی ابرو کمون ٬ دوتایی و سه تایی درحالیکه دفتر کتابها و جزوه های امتحانی زیر بغلشان بود از دو طرف خیابان به سمت مدرسه می رفتند . جلوی من یک ماشین داشت می رفت که تویش چند تا پسر جوان و شیطون نشسته بودند . شاگرد راننده یک آقا پسر دیلاق و قد بلندی بود که موهایش را از ته زده بود عین سربازها ... دستش را از شیشه آورده بود بیرون و همین که ماشین به یکی از این جمع های دو سه نفره دخترخانومهای مدرسه ای       می رسید  برایشان با شدت دست تکان می داد . البته خودش نمی توانست عکس العمل دخترها را ببیند اما من که ماشین پشتی بودم داشتم نگاه می کردم که دختر ها بلا استثناء به محض رد شدن ماشین برمی گشتند و نگاهش می کردند و دوباره رویشان که به سمت من بر می گشت می دیدم که معصومانه دارند لبخند می زنند یا سه تایی بلند بلند می زدند زیر خنده ... 

داشتم فکر می کردم ما آدمها چقدر تشنه محبتهای الکی هستیم . چقدر ممکن است از سلام و احوالپرسی آدمی که ندیده و نمی شناسیم به وجد بیاییم . داشتم فکر می کردم وقتی یک دست تکان دادن خشک و خالی می تواند دل یک دختر بچه معصوم را انقدر شاد کند چارتا حرف عاشقانه و دوستت دارم اورا تا چه تاریکخانه هایی که نخواهد کشاند خدای نکرده . کات ... 

 

تصویر سوم : 

دیروز هوا خیلی گرم بود  . رسیدیم به یک میدانی که اسمش نمی دانم شهید چی چی بود .  سبزه های قشنگی داشت و یک پیرمرد شهرداری چی داشت فضای سبزش را با شلنگ آب پاشی می کرد . ماشین هایی که توی ترافیک میدان بلانسبت مثل خر گیر کرده بودند و از گرما کلافه شده بودند با حسرتی عجیب به پیرمرد نگاه می کردند . دیدم که یک پسر جوان که پشت فرمان ماشین بود دارد با پیرمرد بلند بلند گپ می زند . چند کلمه ای صحبت کردند و ناگهان پیرمرد شلنگ آب را به طرف ماشین پسرک گرفت و خیسشان کرد . پسرک و دختر خانوم کنار دستش درحالیکه جیغی از شادی و خوشی کشیدند برای پیرمرد بوق زدند و گاز دادند و رفتند . وقتی رسیدم به میدان پیرمرد در حالیکه داشت با چشمهایش رد ماشین پسرک را دنبال می کرد هنوز لبخند روی لبهایش بود . چقدر دوست داشتم که مرا هم با شلنگ آبش خیس کند اما نمی دانم چرا هیچچی نگفتم و رد شدم . کات ...  

 

 

نظرات 22 + ارسال نظر
مینا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام کرگدنی در سفر!‌
خیلی از قسمت اول و سومش خوشم اومد. عالی بود.

مینا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

واااااااااااای بالاخره یبار من اول شدم اینجا. ظاهرا با این مدیریت فرتکی تلپاتیم قوی تره!

فرشته جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

بهانه های خوشحالیه ما چقدر کوچیکن...و چقدر اونا رو از خودمون دریغ میکنیم و ازمون دریغ میکنن...

امیرحسین... جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://afrand.blogfa.com

جالب بود. هر سه موردش اشاره به نحوه شاد شدن ها داشت که برای افراد مختلفه. عده ای با کوچکترین و کمترین چیزها شاد می شوند و عدهای در بهترین شرایط هم خنده بر لب هاشون نمیاد

وانیا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ

چقدر بهونه میتونیم داشته باشیم واسه یه لحظه لبخند زدن حتی همین سه تا کات که من سه بار از ته دل شاد شدم و لبخند شدم چقدر این کاتها رو دوست دارم

ژاکلین جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ http://17pm.blogfa.com

می گم عمو خرزوخان داره واست آپ می کنه! جات خالی نیستی ببینی چه پستای توپی می ذاره! اون از دریا که منو هوایی کرد اینم از ۳ تا صحنه ی فوق العاده که بهم گفت زندگی هنوز به شدت جریان داره! آخه یه هفته هست از خونه بیرون نرفتم...با این توصیفت انگار منو هم بردی بیرون! البته تو که نیسی عمو! خرزو خانه!

دستت درد نکنه که ما رو تنها نذاشتی

ف@طمه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://zarafekocholo2.blogfa.com/

چه تصویرای قشنگی

مریم جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

با این سه تصویرتون عجیب دلم شاد شد. یعنی یه جوری شدم.

سیندرلا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

خیلی لذت میبرم ازخوندنه نوشته هاات.کاش میشد یه چیزی هم منو میخندوند.
خوش به حاله پارتنره اون موتور سواره.

علیرضا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

خیلی حس قشنگی داشت نوشته تون ...

حمید جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

یکی از دلنشین ترین پستایی بود که این چند وقته ازت خونده بودم...
چند بار خوندمش...هر سه قسمتش رو دوس داشتم...

خوبه که انقد دلی که هنوز توو این خیابونایی که کسی رغبتی به دیدن خاکستریش نداره تک و توک لحظه های رنگی رو قاب میگیری و نشونمون میدی...مرسی...

تیراژه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ب.ظ

سلام استاد..مرسی برای این سه تصویر...نمیدنم چرا شادی تصویر هاتون باعث شد دلم بگیره..نمیدونم ایراد کارم کجاست...!
کرگدنی که تنها سفر نکرد....و واقعا هم حتی تو سفر ما رو تنها نمیذارین...سرت گرم و دلت شاد استاد.

فلوت زن جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://flutezan.blogsky.com/

چه تصویر های قشنگی !!!

با آدم حرف می زنن...

آوا شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

خیلی باحال و مشتی بود مرسی ی ی
قربان که توسفرم بفکرخواننده هاتون
هستین..خوش بگذره بهتون
و انشاله بسلامت
برگردید
یاحق...

فرناز شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

من دلم میخواد برم زیز فواره این چمنها

آلن شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ

تصویر سوم خیلی قشنگ بود.

پاییزبلند شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ق.ظ

این تصویر آخر خیلی خوشایند و دوس داشتنی بود...
.
.
.
می مردی بگی رو توام آب بریزه؟ این لحظات گاهی مثه معجزه میمونه که تو زندگی آدم خیلی پیش نمیاد..
.
.
بچچه اینقد کم رو نباش!

me شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ق.ظ

ashghal minevisi

بی تا شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ http://khanoomek.blogfa.com

این پست عالی بود عالی

mhb شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.mhb5266.blogfa.com/

زندگی زیباست

فرزانه شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

تصویر سوم منو یاد روزهای دبیرستانم انداخت. وقتی که بچه ها چند نفری یکی رو میگرفتن و بقیه دستشون رو زیر شیر آبخوری کر و کثیف مدرسه میذاشتن و طرف مقابل رو حسابی خیس میکردن. چقدر میچسبید تو هوای خردادماه بعد از تموم شدن هر امتحان. آی ی ی ی جوونی کجائی که یادت بخیر (یک جمله کاملا کلیشه ای) خوب جمله دیگه ای بلد نیستم ک حسرت اون موقع رو شرح بدهم.

هاله بانو یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

عاشق این جور پست نوشتن تونم
از این تصویر های تیکه تیکه خیلی خوشم می یاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.