روز به روز بیشتر متوجه تغییرهای منفی خودم میشم 

همه چیز واسم شده آینه که خود جدیدم رو توش ببینم 

مهمونی های فامیلی ... دور همی های رفیق رفقایی ...  

شرکت و تعاملات همکاری ... دوستام ... ذهنم ... وبلاگم ...   

هیکلم ... لباس پوشیدنم ... غذا خوردنم ... نگاهم ... افکارم ...

خلاصه ش اینکه دنیای اطرافم برام شده یه آینهء بزرگِ تمام قدِّ مدام ...

نظرات 19 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://mlovegod8.blogfa.com

در مورد همهی اینایی که اینجا نوشتی هیچ حرفی ندارم،جز یک مورد...
اینجا همیشه چیز جدیدی میبینم،جدید و متفاوت از پست قبل،بنابر این مطمئن باش که اگه در همه ی اونایی که گفتی دچار روزمرگی شدی،در مورد وبلاگ سخت در اشتباهی محسن ِ باقرلو خااان ن...

هیشکی! یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام...بهتر نیست به جای اینکه بشماریشون به فکر بهبود اوضاع باشی ؟به جون داداشی قصد شعار دادن و نسخه پیچیدن رو ندارم اصن من کی باشم که بخوام راه و چاه و نشون بدم فقط خواستم بگم تو هزار راه رفته یک راه نرفته مونده به خدا میشه اگه همت کنی...ببخشید میدونم زر زدم اما دارم میسوزم از حال و احوالتون...خب خواهر غمخوار برادره مگه نه

[ بدون نام ] یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام محسن بسیار بسیار عزیز&
ما ایرانی ها افسردگی برامون یه تابوست، در حالیکه افسردگی بیماری ای است که درصد بسیار بزرگی از مردم بهش مبتلان. گاهی دلایل عمقی تر داره و گاهی هم به سادگی به هم خوردن تعادل مینرالهای توی مغز و خون آدمه. شناسائی بشه، درمانش ساده است. فقط آدم باید خودش رو به سلامتی اش متعهد بدونه و پبگیر باشه که آیا مبتلاست بهش یا نه.
من اینجا تو زمینهء پزشکی کار میکنم و یک کم تجربه دارم. اصلا و ابدا نمیخوام از راه دور برات نسخه بپیچم برادر خوبم. اما از همین یه مقداری که تو این چند سال شناخته امت (از روی نوشته هات فقط البته. نمیدونم چقدر قابل اعتماد باشه) اما فکر میکنم افسردگی داره ذره ذره پنچه میندازه رو وجود نازنینت. و بنظر من تو فرهیخته تر از اونی هستی که بذاری تسلیم این بیماری بشی.
کسانی که افسرده اند به همان اندازهء کسانی که افسرده نیستند ولی در موقعیت آنهایند، در معرض سختی ها و کمبودها و .... هستند ولی این بیماری باعث میشه که آدمهای افسرده وا بدهند و بنابراین ناراحتی های زندگی بهشون غلبه کند. اونها به خودشون میگند فرضا بروم دکتر و دارو هم استفاده کنم یا کمکهای روانکاوی بگیرم. اینها چه تغییری در شرایط زندگی من میتواند ایجاد کند که عامل اصلی افسردگی منند؟ این بزرگترین بهانه ای است که مانع کمک خواهی پزشکی اونها میشه. غافل از اینکه محیط اطراف عوض نخواهد شد اما دیدگاه ما تغییر خواهد کرد و آماده تر خواهیم بود تا با شرایط نامناسبی که ناگزیر با آنها دست به گریبانیم، برخورد مناسب و درخور داشته باشیم.
بنظر من تو افسرده ای برادر خوب و عزیز من. فرق نکرده ای. تنها غمگین تر شده ای. و خیلی خوب میشد اگر میرفتی و با یک روانشناس مشورت میکردی.
روده درازی و جسارت و صداقتم را بر من ببخش شهریار همیشگی دنیای وبلاگی ما.

پاییزبلند یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ

مدام آیینه ای که توش دارم کش میام.. آینه ای که هم دق میده و هم سوهان میکشه به چهرم به قدم به هیکلم .. به مراودات اجتماعیم.. به از خود گریزی های اسیدیم.. به پریود های روحیم
آره این آینه ی لعنتی کثافت وختی منو به رخم میکشه و خودمو خود واقعیمو نشونم میده انگار اون یکی اونیکه اون طرفه و ارث باباشو ازم می خواد داره تلاش میکنه قبل از بالا آوردن من٬ روی من بهم یادآوری کنه که برای شرکت در سمفونی حرومزادگان عالم از امروز تا ابد آمادگی لازم رو ندارم وسر و وضعم برای تقابل های دونفره خودم و خودم هم حتی مناسب نیست٬ همونطوری که تمام دیروز های با گا رفتم نبوده .. چه برسه به ضیافت و سمفونی روزمرگی های مدامممممم من با من..

پروین یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

بالایی من بودم.
در ضمن،
دوست داشتی میتوانی کامنتم را خصوصی کنی.
آرزومند شادی و دلخوشی و سلامتی ات هستم.

پاییزبلند یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ق.ظ

یعنی پروین خانم الان دلم میخواد فحش بکشم به عالم و آدم از بالا تا پایین.. نه به خاطر کامنت شما.. به خاطر کش اومدن های مدام تواین آیینه ی کثافت..
.
.
.
محسن بد دلم میخواد یه کامنت بزارم و فحش بدم اونم با صدای بلند.. اونقد بلند که صدای کوبیدن مشت هامو روی کیبورد بشنوم..
.
.
.
دنیا ارث بابامه.. فهمید چی به ارث بزاره تا دهن منو صاف کنه.. این جا جهنمه یه جای دیگن..

تیراژه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

به نظر من که یک ساله میشناسموتون دو تا مسئله وجود داره
1:فشار های بیرونی..خستگی و روزمرگی ای که در زندگی واقعی دامن گیرتون شده
2:بی رغبتی تون به اینجا بعد از ماجراهای انتخابات وبلاگی پارسال یعنی 9ماه پیش

.............................................................................
در مورد زندگی شخصی تون که نظرم اینه که شما همیشه به هرحال کشمکش هایی تو دنیای واقعی داشتین..اینجا جاییه برای تخلیه ی همون فشارها..کسی هم انتظار نداره یه وبلاگ نویس همیشه سرخوش باشه..همونطور که آدمها هیچوقت همیشه شاد نیستن و شما حتی همون کلافگی ها رو طوری مینوشتین که علاوه بر تخلیه ی خودتون باعث میشد بقیه هم به حرف بیان و یه جورایی اینجا پاتوقی بود برای حرف زدن..حتی گفتن ناگفتنی ها...

در مورد اون بحث هایی که درمورد اون انتخابات پیش اومد احساس میکنم یه جورایی به نظر اومد حرمت اینجا و شما و بعضی های دیگه شکسته شد...دیگه به دلتون ننشست اینجا...اسفند ماه بعد از اون خداحافظی سنگین دوباره سعی کردین مثل قبل بشین..ولی به اردیبهشت ماه که رسیدیم کم کم یه سیر نزولی رو طی کردین..مدام از دلگرفتگی نوشتین..از اینکه دیگه مثل قبل حال و حوصله ندارین..جریان از دست دادن یکی از دوستان هم به نظرم مزید بر علت شد

تیراژه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/


اصلا بحثم در مورد نوشتن یا ننوشتنتون نیست..
مدام احساس میکنین دارین تو سراشیبی میرین...دارین میجنگین..مثل یه سرباز زخمی که منتظره از نا بیوفته...
مدام از تموم شدن میگین..از آفتاب لب بوم بودن...
انگار که ما داریم تصویر معوجتون رو تو یه شیشه ی شکسته میبینیم..پ

انگار باید معجزه ای اتفاق بیوفته که این باور بشکنه..
به نظر خودتون اون معجزه چی میتونه باشه؟

پاییزبلند یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

محسن بیا هیراگیری کنیم

آوا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ

عجیبه..چراچند وقت ِ روح خبیثِ نا مردی و
نامرادی و ناامیدی صاف نشسته تو
دنیای مجاز و غیر ِ مجاز؟!!! اصن وصف
محسن خان جان نیستا....بایکی از
بلاگرامی حرفیدم می گفت اصلا
نای تایید نظراتشم نداره!!!!!!!
نمی دونم چرا چند وقته برق ِ
مجازستان رفته!!!!!!!!!!!!!
لطفا کمی از موتورهای
برقی را راه بیندازید
ممکن است نابینایی
در گذر ازکوچه های
بلاگستان باشد..
یاحق...

رعنا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ق.ظ http://rahna.blogsky.com

تو دلتون انبار نکنید این غم و غصه ها رو ، هی که انبارشون میکنید مث یه تومور بزرگ میشن ..

خدیجه زائر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

همه ی اونچه خانوم پروین گفتن من هم بهش رسیدم.بخاطر تجربه ی شخصی خودم......وقتی از این پل ویران عبور کنی تازه می فهمی که لرزش هات ناشی از لرزش اون پل بوده نه خودت........افسردگی مثل یه چرخه است و آدمو گرفتار می کنه برای مقابله باهاش باید یه جاش قطع بشه.......مثلا حوصله نداری ورزش کنی و بعد انجام ندادنش باعث بدتر شدن اوضاعت میشه...سخته خیلی هم سخته اما باید پاشی و ورزش کنی....بعدش به تدریج بهتر میشه.

دورخیز - رضا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ق.ظ http://dourkhiz.persianblog.ir/

بگمانم پست جدیدم کمی بتونه کمک کنه
شما دعوتید

وانیا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

نوا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ http://mynava.blogfa.com

خوب که چی؟ فک کنم حالا وخت تغییره ولی خو تغییر درد داره! مثه امپول زدنه وقتی قراره یکی دیگه بزنه هی شیرش می کنیم! نوبت خودمون که می شه ...
اره خولاصه محسن خان ولی ادمایی بودن اونقدر بزرگ که تغییر کردن تونستن! من شاید نتونم ولی تو دل گنده ای حتما می تونی :)
ولی همین جوری نگاه کنی من عاشق زندگی شولوغ پولوغ شما م هرچیم که خودت عقت بگیره !

واحه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

زندگی کلا یه فضای خالی بزرگه که آدم یک عمر نمی فهمه برای چی پرتاب شده تو این فضا...

فسیل یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

همین که متوجه تغییرهای منفی خودتون میشین به اندازه ی همه ی اون منفی ها مثبته

من و من یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ

من هیچی نمیگم... این گوشه نشستم ببینم چی میشه... فک کنم همه چیو خودت میدونی... حتی راه چاره رو... وایسادم ببینم کی و چه جوری انجامش میدی...من اینجا نشستم ماستمو میخورم و نیگات می کنم...

پاییزبلند یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

هنوز رو هیراگیری تاکید دارم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.