نظرات 25 + ارسال نظر
محسن باقرلو یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ

اگر حال و حوصله داشتم
یک پست دلی جانانه برای این عکس می نوشتم ...

الهه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

آخ....چرخ خیاطی مامان بزرگم........

عاطفه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

مامان من از این چرخ خیاطیا داره-چرخ سیاهه بهش میگه!

paizeeboland دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

Yadesh bekheir nane joon yeki az ina dasht.. harvaght cartoone hana dokhtari dar mazaAro mizasht miraftam poshte charkhe nane bash bazi mikardam... che rozai bodo cheghad zood gozasht

[ بدون نام ] دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

Age halo hosele dashtam manam ba fonte farsi mineveshtam.. ye cm delio janane

paizeeboland دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ

balai ham khodam bodam

آلن دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ

ما هنوز از این چرخا داریم.
دوران کودکی منو به دوران حال پیوند داده.
یحتمل دوران میانسالی و سالخوردگی مو هم به دوران های ذکر شده ، پیوند خواهد داد.
حتی شاید به دوران بعد از مرگ.

الهه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

این عکس....
بوی تمام چادرنمازایی رو میده که مامان بزرگم با دستای خودش واسه خودش و من میدوخت...بوی تمام مقنعه های روبان دوزی شدهٔ مدرسه م...بوی اتاق مامان بزرگم که همیشه بوی آفتاب میداد...
صدای قِرقِر چرخ و قصه های بچگی.....
انگولک کردن اون دریچهٔ بغل چرخ و زیر و رو کردن محتویاتش از قرقره های رنگی گرفته تا سوزن و قیچی و خنده های مامان بزرگم.....
چرا من همهٔ اینا رو یادم رفته بود؟!

واحه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

خدا رحمت کند همه رفتگان رو منو یاد مادربزرگم انداخت که چرخ خیاطیش نه فقط یک اسباب گوشه خونه که تکیه گاه همه زندگیش بود... نمی دونم بعد از رفتنش اون چرخ خیاطی کجاست و دست کیه ولی این سالهای آخر با حسرت نگاهش می کرد حسرت اینکه نه لرزش دستاش می ذاره با اون چرخ کار کنه نه سوی چشماش می تونه مسیر سوزن زدن چرخ رو هدایت کنه...
هر وقت به چرخش نگاه می کرد با چشمایی که غم توش بود رو به آدم می کرد و می گفت اون چرخ افتاده اونجا خاک می خوره دیگه نمی تونم باهاش کار کنم...

علیرضا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://4malite.blogsky.com/

مامانم هنوزم از اینا داره !
و چقدر ناراحت بود روزی که خراب شد !
با این حال هنوز داریمش !

علیرضا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ق.ظ http://4malite.blogsky.com/

میشه ماها هم عکس بگیریم بذاریم اینجا؟
از چرخ خیاطی هایی که یه گوشه اتاق خاطراتمون جا خوش کردن ؟
برای اون پست جانانتون؟

عاطی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ق.ظ http://pransesbanoo.blogfa.com/


ما داریم ازینا!!!

وقتی مامانم برد و واسه ش ازین!!پدالا گرفت! روز تلخی بود!

من همیشه وقتی دسته ! داشت باهاش بازی می کردم!

مارکشم!مارشال!بود و هست!اما بی دسته!:دی!

کاسپر دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ق.ظ http://kasperworld.persianblog.ir

سلام ...
نمیدونم چرا ولی بالاخره سر این پستتون و البته خوندن و شنیدن پست شب یلداتون بنده هم روشن شدم ...

نوستالژی و باز هم نوستالزی ...
هنوزم یکی از این چرخ ها رو داریم و اتفاقا ازش کار هم میکشیم و جالبتر اینکه یادگاریست از مادر بزرگه عزیزم ...

ممنون محسن جان ...

پروین دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 ق.ظ

ای جان ِ دلم..... این چرخ مال مامانته؟
انگار همه امون یه روزی تو خونه امون از این چرخ ها بوده :(
چه زود همهء اون روزهای خوب خاطره شدند .... چه حیف......

هاله بانو دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

آخی یادش بخیر
مامان بزرگ من یکی از این ها داشت ... اما بعد از مردنش تو تقسیم ارث و میراث نمی دونم کدوم پدر آمرزیده ای نابودش کرد ...
هر وقت پشت ویترین مغازه ای از این چرخ ها می بینم ذوق می کنم

هدی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

یادتون میاد یه زمانی چو انداخته بودن که یه قطعه تو این چرخای مارشال هست که نمیدونم از طلاس یا یه چیز با ارزش دیگه؟یه زمانی یهو اندازه یه گنج با ارزش شد!طرف بیست سال بود همچین چرخ خیاطی ای تو خونش بود اما نمیدونست مارکش چیه؟
همه بدو بدو میرفتن در پوش چوبیش رو بر میداشتن تا ببینن مارک چرخ خیاطیشون_ که شاید هم سالها بود کنج خونه یا زیرزمین خاک میخورد-چیه؟!

آذرنوش دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

ما هم از اینا داریم در کنار چرخ صنعتی غرورش خرد شده...

پونه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://jojobijor.blogsky.com/

یادش بخیر وقتی کوچولو بودم از طریق همین چرخ خیاطی مامانم بهم دوخت و دوز یاد داد
یاد یه خاطره افتادم که با این چرخ خیاطی دارم .حتما پستش رو میزارم .ممنون که یاد گذشته ها رو برام زنده کردی.خیلی خوب بود



هدر=

اشرف گیلانی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ http://babanandad.blogfa.com

مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش - ای نعل های خوشبختی -
و ای سرود ظرف های مسین در سیاه کاری مطبخ
و ای ترنم دل گیر چرخ خیاطی

FarNaZ دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ http://shanzelize.blogsky.com/

اخــــــــــــــــــــــــــی از اینا !
مامان بزرگم یه دونه از اینا داره هی بهش میگیم بزار یه جدیدشو برات بگیریم قبول نمیکنه...
لجم میگیره وقتی مجبور ِ با دست بچرخونتش

امیرحسین دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام باقرلو
این آهنگی که تو فایل صوتی شب یلدا بصورت زیر صدا پخش میشد"شهریار دوباره بخون..." اسمش چی بود؟ کی خونده؟ اگه جواب منو بدی و گشاد بازی درنیاری ممنونت میشم!

محسن باقرلو دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

توو پست قبل جوابت رو ندادم چون بی ادبانه نوشته بودی ! و حالا دوباره همون کامنت رو ورداشتی کپی پیست کرد ... لحنت جالب بود برام ! ... فک کن مثلن توو خیابون از یه غریبه بپرسم : اوهوی کون گشاد ساعت چنده ؟! ... در هر حال اون آهنگی که تو فایل صوتی شب یلدام بصورت زیر صدا پخش میشد یکی از آهنگای آلبوم جدید شهیار قنبریه ... اگه باز فحش نمیدی جسارتن اسمشو نمی دونم !

آوا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ

از کامنت اشرف گیلانی جان خیلی خوشم
اومد........................................
چرخ خیاطی........کاش چرخ روزگار هم
دست ِ خودمون بود که هر وَری که
میخواستیم میچرخوندیمش..کاشکی
اونم مجهز به دینام نبود که وقتایی
که عشقش میکشیدازکارمیفتادوتو
لحظه های حساس دوخت و دوزای
روزا رو جمع و جور میکرد..تاپارچهء
زندگی بند و بساطشو جمع کنه
جمع کنه و نیم دوز رو زمین ِ
زمونه جا خوش نکنه که یعمر
آدما رو منتظر چشم به کنتور
نذاره که کی برقِ چرخه میره
و از حرکت وامیسته.........
تا جماعتی رو راحت کنه ویا
عده ای رو منتظر و چشم
به خروجی باقی نذاره....
یاحق...

جعفری نژاد دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام

می دونی حکایت کامنت اولی ( کامنت خودتون رو می گم ) چیه ؟ حکایت یه عصر خسته ی تابستونه که بری بشینی تو قهوه خونه ی یزدان و هی فرت و فرت چایی سفارش بدی و پک بزنی به تنباکوی خشک هکون ، پک بزنی و چشم بدوزی به در که یوسف نقال بیاد و پرده رو ورداره از رو قاب و شروع کنه سیاوشون بخونه ، یا فریدون یا حتی ...
قصه هات ، غصه هات ، دلی هات ، نگفته که می مونن بیشتر درد دارن

امیرحسین سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ

خیلی میخوامت باقرلو !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.