این اواخر یک شب یادم نیست ما خانهء آرش پیرزاده بودیم یا او خانهء ما

که آرش برگشت گفت بنظرم عمر وبلاگ نویسی محسن باقرلو تمام شده ...  

و من امشب که بعد از پنج روز ننوشتن عزم کرده بودم حتمن چیزی بنویسم و هیـــــــــــــــــچ چیز به ذهنم نرسید بیشتر فکری حرفش شدم ... خب حتی اگر همچین باشد خیلی هم افتضاح و فاجعه نیست و زندگی ادامه دارد ، فقط سوال و مساله این است که آدمی مثل من بعد از ده سال چجوری باید دلمشغولی گندهء دیگری بجورد برای جایگزین وبلاگ نویسی های شبانه کردن ؟

نظرات 31 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

اولیمو ثبت میکنم تا برم دوباره بخونم
سنگین بود یه مقدار

محسن باقرلو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ

تیراژهء عزیز
اگر نبود کامنت آخرت توی پست قبلی
خدا شاهده همین چن خطم امشب نمی نوشتم رفیق ...

ای لار دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ

به نظرم این عصر وبلاگ نویسی نیست که تموم می شه. این عصر وبلاگ خونی است که تغییر ظاهر می ده.

ما ادم ها دست کم سه قرن کتاب کاغذی خوندیم. بعد یکهو شد اینترنت. بعد کتاب دیجیتال و ای فون و ای پد و انواع نوت بوک و نت بوک و کروم بوک و ...

آدم ها همیشه نوشته اند. از غار نوشته ها، تا توییت ها...
از نامه تا اس ام اس و فیس بوک...

به نظر من این وسط، فقط خواننده ها یک کم، اگر نخواهیم خیلی غرض ورز باشیم، گشاد شدن.... مجمل می خونن و همین...

ولی حکایت نوشتن، حکایت بحر و کوزه است... نمی گنجه... من فکر می کنم، هنوز وبلاگ هایی هستن که جزو جاهای خوب اینترنت هستن...

محسن باقرلو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ

اوهوم
با سطر آخر کامنتت
به شددت موافقم حامد عزیز ...

تیراژه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

میدونید جناب باقرلو؟
شاید هیچ وقت نگفتم
ولی من به بلاگستان خیلی چیزا رو مدیونم
شکستن قالب همیشگیم
تلاشم برای "خود" بودن
رفاقت ها
تجربه ی رفیق و نارفیق
یه دنیای خاص با آدمهایی که پشت مونیتور نشستن
که باید ببینی از کدومشون خوشت میاد و کدومشون شایسته ی چی هستن تو ذهنت
و من...از پست های پاییز پارسالتون بود که دیدم یه نفر از جنس همین مردم روزمره
حرف میزنه
نه از سیاست و اجتماع تئوری های دهن پر کن بلغور میکنه
نه واسه یارش عاشقانه ردیف میکنه
نه از این قبیل چیزها
یه نفر که داره تمام زیر لایه های شخصیتی یه آدم رو میگه که دغدغه هاش فقط نان و آب نیست
در قالب یک روزنوشت
و من هم بعد از 6ماه جرئت کردم پا بذارم تو این دنیا
سعی کردم اونقدر خوب بنویسم که لایق این باشم که لینکتون کنم..
شاید دوباره بگید که دارم بزرگ پروری میکنم
ولی من هر چی که دارم از شماست
همه ی این رفاقت ها و پوست ترکاندن ها رو
و اینو هیچ وقت یادم نمیره...
اینه که خیلی عزیزید
مثل یه استاد برای یه دانشجوی ترم اولی که تمام حضورش رو مدیون این استاده

حرف رفتن و باز نشستگی که میزنید...
نمیدونم چی بگم.

محسن باقرلو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ

آففرین بچچه
بازنشستگی بهترین لغته ...

آذرنوش دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

نمیدونم چی باید بگم...

۱۰ سال خیلیه!مثل اینه که وبلاگ بخشی از زندگیتونه و اگرمن ۱۰ سال همچین مشغله ای داشتم به نسبت زمان وشرایط کم و زیادش میکردم ولی ولش نمیکردم

محسن میرزاده دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ

دروووووووووووووووووووووود

هر چیزی میتونه هر وختی برای هر کسی تموم بشه٬ همه اینه که هر کسی ( هر شخصی) کی چنین تصمیمی خودش بگیره و وختی بخواد تصمیم بگیره که یه چیزی عمرش براش تموم شده با قرارداد ملا بین خودش و خودش موافقت کرده.. پس همه چی قراردادیه.. مث همه ی چیزایی که شخص ها تصمیم میگیرن قرارداد های با خودشونو کی امضا کنن٬ کی به مفد قرار د ادشون عمل کنن و کی بخوان فسخش کنن و تعهد ی داشته باشن یا نه..
اینی که میخوام بگم نظر نیست٬ پیشنهادم نیست میشه بخونیش و بهش فک کنی و یا اینکه حواله بدی به تخم چپت..
میخوانم بگم همیشه چیزی هست که بشه تو زندگی بهش اهمیت داد و بهش دلخوش بود و ازش لذذت برد٬ وختی یه لذذت بزرگ برامون تهی بشه و ارضا کننده نباشه اونوخت باید از کوچیکترین چیزا لذذت برد٬ همیشه یه قانون هست که میگه از چیزای کوچیک زندگیت لذذت ببر تا اهمیت دادنت باعث بشه کوچیکترین لذذت های زندگیت بزرگ بشن و بشن بزرگترین لذذت های زندگیت..
به مرگ خودم نه تجویزه و نه نظریه و نه هیچ چیز دیگه ای٬ یه گپ با یه رفیق ِ منیابه که بودنش٬ هر کجا که تو این دنیای حقیق باشه و هر کجا که تو دنیای مجازی نباشه یه دلخوشی و لذذت بزرگ زندگیمه٬ میدونی که اهل تعارف و دسمال کشی نیستم٬ یه روز نبودی.. یه روز یه وبلاگ نویس بودی که ماهی یه بارم نمیخوندمش و یه روز ٬ هر روز اونقدر برام مهم شد که ..
اما حالا اهمیتی نداره که بنویسی یا نه.. دوران نوشتنت تموم شده باشه یا در حال پوست انداختن و تغییر شکل باشی٬ حس خوب بودنت هر کجا که باشی و لذذت بردن از فکر کردن به اینکه با همه ی مصائب تلخ و شیرینت بودنت لذذت بخشه و ارامش داره ٬ یکی از بزرگترین دلخوشی های زندگیه شخصی خودمه..
شاید این اواخر سال به سالم نشنیده باشمت و تو ایت یکی ۲ ماهه هم بهت زنگ نزده باشم و زنگ نزده باشی٬ ولی وختی شب قبل از اینکه خوابم ببره تو آخرین نفری هستی که قبل از بسته شدن چشمام بش فک میکنم و خوشحالم که قلبت اون گوشه ی دنیا داره میزنه و صبح زدنگی رو ادامه میدی .. همین یه آرامش نسبی میده بهم٬ بهم میگه یه نفر هست که دوسش دارم بدو.ن هیچ انتظاری و بهش اهمیت میدم بدون هیچ انتظاری و شادیش باعث شادیم میشه بدون هیچ انتظاری و همین که هست غنیمته٬ بدون هیچ انتظاری..
.
.
هممون درگیر دوران زدن و چرخهین تو دوران های مختلفیم٬ و هر دوره ای یه تایمی داره٬ از شوروو تا انتهاش و هیچ دوره ای متناهی نمیتونه باشه چون عمر ما هم یه دورانی داره٬ از یه دوران که به یه دوران دیگه میگذریم بدیش عادت کردن به دوران جدید و مرور خاطرات دوران قدیمشه و اینم غیر قابل اجتنابه ولی باید باهاش کنار اومد اونم به خاطر عدم قدرت بازگشتمون به عقب ولی اینم یادمون باشه قدرت ساختن و شکل دهی به دوران جدید تو دستای خودمونه و با اینکه حتتی بخندی و بگب کسه شعره و شعار ولی من یکی با همه ی ضعفم بهش اعتقاد دارم
یه دوران جدید بساز و از کوچیکترین دلخوشی های زندگیت شوروو کن

دکولته بانو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ

اوه مای گاد ...

مهدی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ http://noterdam.blogfa.com

روزنوشت های محسن باقرلو
یعنی قراره روزهات از فردا جوری بگذره که چیزیش قبل نوشتن نباشه؟
یا زندگیت به تهش رسیده؟
یا از فردا میخوای جوره دیگه زندگی کنی؟
نمیفهمم منظورتو
سخت نگیر زیاد این حرفا رو

دکولته بانو دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ق.ظ

هیچ کدوم از چرت و پرت هاتو قبول ندارم ... هر چند که از خدامه با یه کار درست و حسابی خودتو مشغول کنی که واقعا برات مفید باشه ...
اما بازم می گم که کافیه اراده کنی که بنویسی ... نه این اراده کردن های ظاهری ... دلی عزیز من ... دلی ...

مهدی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ق.ظ http://noterdam.blogfa.com

به قول یکی از دوستان
شما از وزنه های بلاگستان هستین
حتی بالا تر از توکای مقدس

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ق.ظ http://im-just-lookin.blogfa.com

سلام...

وبلاگ نویسی دلیه...
مگه دل آدم عمرش تموم میشه؟

پروین دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ق.ظ

یعنی شما خیال کرده این که ما خواننده ها بگذاریم بازنشسته بشین. انگار دست خودتونه!

البته این شوخی بود. خواستم دلت یه کم باز شه دوست عزیز من. اما گمان نکنم تا موقعی که انقدر آدم مشتاق نوشته هایتانند، قلمتان خشک شود.

فرشته دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.houdsa.blogfa.com

باز نشستگی...!
فکر نمیکنم...شما هنوز سرشارید از ایده..یادمون نرفته که تو مصاحبه با بابک گفتین که اگه بخواین هنوزم میتونین مثل قدیم بنویسین...پس خشک نشده...

این روزا فکر کنم شاید خستگیهای مختلف یکم همه رو دلسرد کرده...اما شما حرف از ننوشتن نزنید که اصلا تو کت ما نمیره...

فرشته دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.houdsa.blogfa.com

هدرتون فوق العاده است...یه عالمه حس خوب پرتاب میکنه سمت بیننده...مرسی...

اشرف گیلانی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ http://babanandad.blogfa.com



به نظرمن که همین وبلاگ نویسی از همه چی بهتره

آذرنوش دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

جناب هدر عاااااااااااااااااااااااااااااالیههههههههههههه.
دمتون گررررررررررررم...همش انرژی مثبت میده

نگار دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ

شاید کم بنویسین این روزا ولی تنوع طلبی تون توو ثبت هدر معرکه اس جناب باقر لو اول خوب بگردین اگه پیدا کردین یه سرگرمی رو که بیشتر از نوشتن اینجا بهتون موج خوب بده خوب ب ما که بخیل نیستیم برید سراغ اون ولی بالا اومدن اسمتون تو گودری خیلی انرژی میده ها این از من

ژاکلین دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://13adt.blogsky.com

وبلاگ نویسی یه شغل نیست که موظف و متعهد به انجامش باشی. گاهی آدم حرفی داره برای گفتن و گاهی ترجیح می ده یه سکوت بینهایت سنگین داشته باشه و با خودش خلوت کنه و فقط بشینه و تماشا کنه. محسن باقرلو همون آدمه که یه روزی همه کنارش بودن چون حوصله اش فوق العاده بود برای نوشتن و جمع کردن بچه ها. ولی این دلیل نمی شه حالا که به هر دلیلی کمتر می نویسه یا کمیت کامنتاش رو به سقوط عمر نوشتنش تموم شده باشه. روزی که کمتر بخوننت شاید روزی باشه که بیشتر می فهمی و کمتر می فهمنت. شاید به جایی رسیدی که ترجمه ای واسه افکارت نداری. اگر به کامنتدونی نگاه نکنی محسن باقرلو هنوز کسیه که من بعد از این همه مدت مثل اسطوره وبلاگنویسی بهش نگاه می کنم. چون پیشتر از خیلی ها تونست صاحب سبک باشه.رکورددار باشه. هنوز وبلاگیه که من تا ببینم آپ شده می پرم می خونمش! اگر کامنتاش کمتر شده چون روابطش کمتر شده و کامنتی که با رابطه متقابل ثبت بشه همون بهتر که نباشه. محسن باقرلو بزرگ خاندان بلاگستانه. این نظر شخصی منه:)

مهدی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://noterdam.blogfa.com

البته اگه نوشتنون هم نمیا بزنین کنار بهتره
تو اوج بری بهتره
تا زور بزنی واسه نوشتن

اشرف گیلانی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://babanandad.blogfa.com



به روزم محسن خان.

بیوطن دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ

یاد صحبتات به بابک افتادم که ازت پرسیده بود چرا مثل کرگدن اون سالها دلی نمی نویسی گفته بودی میتونی و راحت می تونی ولی نمیخوای و لزومی نمیبینی بنویسی ....راستش نوشتن ها فقط با مردن آدم تموم میشن و همین .....تا زنده ای مینویسی و مطمئینی که باب میل یه عده هست و یه عده نیست من دارم فک میکنم هرچی به چل چلیات نزدیک تر میشی دغدغه های مهمتری پیدا میکنی ....تاواریش

روشنک دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

سلام محسن خان
ماه هاست که داستان مزخرف زندگی نذاشته بیام نت ولی امروز باز اولین صفحه ای که باز کردم اینجا بود
نوشتن یه جورایی مسکنه واسه دل خود ادم...واسه دل خودتون بنویسین نه برای خوش اومدن من و امثال من....شما تو دوره وبلاگ نویسی تون اوج رو خیلی خوب تجربه کردین بیشترین بازدید بیشترین کامنت و بیشترین مخاطب فعال و ......بی تعارف خیلی از وبلاگ های پر بازدید و برو بیای امروز مرهون معرفی و حمایت قوی شما بودن و هستن ....و الان به نظر من اینجا به اون بلوغ و پختگی رسیده که دیگه امار و ارقام براش مهم نباشه مهم فقط خود خودتونین....من فکر میکنم تو یه مقطعی خودتون رو اسیر اینکه چی بنویسم که خیلی خوب و دلنشین و عام و خاص پسند باشه کردین...فکر کنین کسی اینجا رو نمیخونه و هر چی از دل و ذهنتون میگذره بنویسین و با بقیه شیر کنین......یقین داشته باشین نتیجه مثل یه معجزه میمونه یعنی لذت بینهایت برا خودتون و مخاطب هاتون.......
قرار نیست همیشه یه جور فکر کنین و یه جور بنویسین بذارین هر دوره مشخصات خودشو داشته باشه این وبلاگ یه جورایی خود شمایین زندگی تونه نوزاد بود راه افتاد زبون باز کرد با شیرین زبونی دل برد نوجوون شد و جوونی رو پشت سر گذاشت و الان یه دوره پختگی رو داره میگذرونه مثل همه زندگی ها....اینجا زندگی جریان داره.......پس بیخود واسه بستن مسیرش دست و پا نزنین...بذارین خودش راهشو دوباره پیدا کنه.....بذارین محسن باقرلوی اینجا هم زندگی رو با خودتون تجربه کنه...هم بالا رفتنشو همک پایین اومدنشو......
مهم نیست چی بنویسین و نمیدونم منظور خیلی ها از دلی نوشتن شما چیه اینکه از دل شما باشه یا از دید خودشون دلی باشه و به دلشون بچسبه....به نظر من هیچ کدوم مهم نیست.....خودتون رو محدود نکنین تا قلمتون سنگین نشه.....فقط بنویسین و بالاتر از اوج رو باز تجربه میکنین...من به شما ایمان دارم

مهسا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ http://mlovegod8.blogfa.com

نقل نوشتن و رفتن نقلی ست پریودیک...
و گرنه دو روز دیگه که ادم نوشتنش بگیره دو دستی وبلاگشو میگیره که از دستش نلغزه...:)

افسانه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://nemigooyamha.blogfa.com/

ای آقا... مگر این بلاگستان چند تا مثل شما داره؟

فرناز دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

گاهی وقتها برای اینکه چیز جدیدی بیاد باید جاشو باز کرد آقا محسن....
هنوزم می شه نوشت ولی مگه شما محسن باقرلوی ۱۰ سال پیشی که وبلاگت همون باشه؟این به معنی خوب نبودن نیست.به معن یتموم شدن یه آدم نیست.
ما می ترسیم داشته هامون رو بذاریم زمین چون خیلی بهمون امنیت می دن .
من اصولن اینجا کامنت نمی ذارم ولی راستش تو این نوشته غم دیدم غم اینکه یه مرد می گه یعنی من تموم شدم؟ همین بود؟ دیگه دیده نمی شم؟
این حس منه و قرار هم نیست حتما درست باشه.
جاش که خالی بشه اگرخودمون بخوایم جایگزین و قدم بعدی رو پیدا میکنیم.
دست برداریم از این مجازیهای بسیار...زندگیهای واقعیمون داره یخ می بنده واسه خودتون یه کاری بکنین. واسه اون چیزی که واقعیته و تو دسته.
میشه یه کاری کرد

جعفری نژاد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ

راست می گفت زویا پیرزاد ، وبلاگ نویسی مثل اینه که لباس چرکاتو جلوی چشم مردم پهن کنی ...

از صبح تا حالا 10 بار باز کردم اینجا رو واسه حرف زدن اما راستش هر بار ترجیح دادم هیچی نگم ، هیچی نگم چون من با کفشای " محسن باقرلو " راه نمی رم ، تو زندگیش نیستم ، نمی دونم وسط دو دو تا چار تای زندگیش چی شده که رسیده به ته نوشتن ، من چی دارم واسه گفتن به آدمی که 10 سااااااااااااااااله اینجا نوشته و حالا فکر می کنه تموم شده ؟!

جعفری نژاد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:32 ب.ظ

اما واسه بقیه رفقام ، نه ، اصش فقط واسه خودم :

کجای این دنیا مجازیه رفقا ، کدومتون مجازی هستین ، کدومتون تو وبلاگتون اونی نیستین که دوست دارین باشین ، دوست داشتن مجازیه ؟ از دوست داشتنی ها نوشتن مجازیه ؟ آدما رو از پشت مانیتور دوست داشتن مجازیه ؟
چیه تیشه برداشتین به ریشه ی خودتون می زنید ؟ گیرم که ثابت کردین این دنیا مجازیه ، گیرم ثابت کردین آخرش هیچی نیس ...
جز اینه که هممون می شیم یه مشت اسکول که تو یه دنیای مجازی دست و پا می زنن و تو هم وول می خورن ؟
کجای این دنیا مجازیه ؟؟؟؟ نیس به خداااااا ، به خدا این دنیا با آدماش ، با حسی که آدماش به هم دارن ، با وابستگی که هر کدوممون به وبلاگامون داریم عین واقعیته ، عین واقعیت که از بد روزگار جاری شده تو یه بستر مجازی

حرفام نباس به کسی بر بخوره ، یعنی حرف نزدم که به کسی بر بخوره ، اما ...

سحر دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام عکسای بالای صفحه ات قشنگه همونا رو بذار حالا ننوشتی هم ننوشتی!

غرولند دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

بچه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.