مغبونیت عظیم وختی ست
که تو ساعتها نابترین تجربه هایت را
(که از عمرت ریخته ای پای نهال تک تکشان)
دلسوزانه و از عمق جان ، واژه و کلمه میکنی
و در طبق اخلاص میگذاری برای یک دوست
اما موقع خداحافظی توی چشمانش میخوانی
که طفلک حتی قد ثانیه ای هم توشه برنداشته
از ساعتهایی که برادرانه خرجش کردی ...
///
اما مغبونیت عظما وختی ست
که سالها بعد همان دوست میشود حالای تو
و برای طفلک دیگری شبیه امروز خودش
ساعتها خرج میکند ، باز بیهوده ...
و چقدر درد و سرخوردگی صرف میشود میان این "عظیم" و "عظما"..
همون قضیه ببخشیدا(عذر میخوام ازاین
اصطلاح زشت استفاده می کنم....)
یاسین در گوش ...بدبختی اینه که
همه اون لحظه فکر میکنن مال
خودشون فرق می کنه...اما
خب یه سری چیزا رو باید
تجربه کنن..حتی بابهای
سنگینش.............
یاحق...
اون بالایی
من بودما
یاحق...
یک دُورِ باطلِ و تسلسل
هووم؟
عجب کلید واژه هایی داری
غمگین ترین قصه ها قصهء دوستی های بی فرجام است.
بدترش وقتی هست که نه موقع خداحافظی بلکه حین حرف زدن می فهمی.اون وقته که وسط حرفات مکثی می کنی و زود تمومش می کنی؟. نمی دونم اون لحظه تو چشمها چه میشه دید.
این قضیه ای که گفتین یه درد مشترکه بین ما ادما ،البته بهتره بگم یه اشتباه مشترک بین ما ادما
خب ادم که نباید تجربه هاشو اون هم ناب ترینشو خرج هر ادمی کنه.
باید خرج دوستی کنه که قدر بدونه، وقتی قدر نمیدونه یعنی شمادر انتخاب اون فرد اشتباه کردین. یعنی جایگاهش درحدی نبوده که شما بخواین ناب ترین تجربه هاتونو بهش بگین.
یعنی جایگاهش در حد دلسوزی کردن نبوده، اشتباه ما ادما همینه،واسه همه دل میسوزونیم،وقتی هم قدر نمیدونن اشکال رو از اون طرف مقابلمون میدونیم درحالیکه اشتباه از خودمونونه
انگار که هر کسی باید خودش تجربه کند همه چی رو حرف زدن بی فایده ست ..هدرت بی نظیره ...
من نفهمیدم
جزیره جان فکر کنم خوب نرسوندم منظورمو
بحث قدر دونستن و حد و اندازه نیست
مسله همینیه که بهار بانو فرمودن ...
متاسفانه آدم باید خودش تجربه کنه.
و تجربه کردن هم معمولا تاوان داره.
اگه یه کم برگردیم به گذشته ُ میبینیم روزی هم بوده که یه آدمی داشته تلاش میکرده حاصل تجربیات خودش رو بده به ما.... و ما نپذیرفتیم و ترجیح دادیم خودمون تجربه ش کنیم.
چه میشه کرد؟ هیچی
آففرین ... دقیقن
فقط مسئله اینجاس که ما ترجیح ندادیم خودمون تجربه کنیم ، متاسفانه قدرت درک و بهره بردنشو نداشتیم ...
اهان از اون نظر.
به نظرم بدترین حالتِ استفاده نکردن از تجربه ی دیگران زمانیه که از رو لجبازی باشه.از روی لجبازی مجبور به تجربه کردن شه ادم.
گاهی اوقات هم بحث لجبازی یا نداشتن قدرت درک نیست، میفهمیم حرف طرفو،بعد میخایم که استفاده کنیم ولی توانشو نداره ادم.یعنی نمیتونه دیگه(نمیدونم منظورمو چه جوری بگم)
راستی هدرتونو خیلی دوس دارم. اصلن هرچی اینقدر رنگ داشته باشه رو دوس دارم. اگه بخام بین این صندلیها یکیشونو انتخاب کنم میگم اون زرده مال من
ضرب المثل مرتبط میشه: آنچه رو که پیر تو خشت خام میبینه ، جوون تو آینه هم نمیبینه.
یک سالی هست که تازه یه کمی معنی این ضرب المثل رو درک کردم.
آره...
تجربه اش رو نداشتم که کسی زمانی واسم چیزی رو گفته باشه...یعنی یه جورایی نصیحتم کرده باشه..(چه آدم طفلکیییی)!!
اما اینکه برای کسی گفتم و قد ارزن گوش نداده و بعد که سرش خورده به سنگ گفته تو گفته بودی ...رو آره...تجربه کردم..خیلیم دلم میخواسته طرفو بزنم..اما فک کنم اسمش باشه جوونی...اینکه هر کی میخواد خودش سرشو بکوبه به این سنگ لامصب...
چقدر هدراتون این روزا خوشگله...من هر روز اینجا رو باز میکنم واسه دیدن یه تصویر قشنگ دیگه...
و بعدش چقدر افسوس ....
ولی اینکه همش هم هی گوش بدیم به حرف با تجربه ها و خودمووون تجربه نکنیم خیلی بده !
هم باید بد رو تجربه کرد هم خوووب رو .
ای خداااااا .... شلوار ِصورتی اشو. چه بامزه است این عکس.
البته با عرض معذرت از اینکه به بحث فرهیختهء تجربه و مغبونیت بی اعتنایی کردم.