پیرمرد دقیقن این شکلی بود ... استخوانی و نحیف و چهره اش خسته بود قد تمام دنیا ... همین نیم ساعت پیش موقع برگشتن از مهمانی دیدیمش ... سقف مینی بوس آبی داغونش زیر یک پل زیرگذر کوتاه گیر کرده بود و پیرمرد مستاصل بود ... برای اینکه از بستن راه ما استرس و عذاب وجدان نگیرد بلند گفتم : حاج آقا میخوای شما بشینی دنده عقب گاز بدی ما هل بدیم ؟ ... در حالی که سرش را می خاراند و میآمد سمت ما با صدایی شبیه ناله گفت : نه عمو آخه استارت نمی خوره کلاجش ام بریده ... و این دو تا با هم این موقع شب واقعن ته مصیبت و بدشانسی بود ... گفتم : کاری چیزی از دست ما برمیاد ؟ میخوای زنگ بزنم جرثقیل ؟ ... گفت : نه عمو جرثقیل که یه قرون دوزار نیس پنجا شصت تومن میگیره از کجا بیارم ... و با همان صدای ناله مانند ادامه داد : آخه بدبختی ماشین مال خودم نیس امانته گفتم یه سرویس باهاش بیام تهران بلکه ... و ادامهء حرفهاش نجوا شد و نامفهوم شد و با نسیم رفت که رفت ...

نظرات 28 + ارسال نظر
محسن باقرلو شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ

http://s3.picofile.com/file/7366976341/Nastaligh_69.jpg

پروین شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ق.ظ

:(
طفلک
با این وضع ماشین خوب شد اتفاق بدتری توی جاده براش نیفتاده بوده.
دیدین این نابرابری ها آدم رو به کفرگویی میکشونه.

آوا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ق.ظ

اااااااااااااااا چه پیرمرد باحالی
بوده..یعنی منظورم میمیک
صورتشه..این چهره الهام
خوبیه.... حس بهتری به
اون آدمه میده.منظورم
راننده هس.......بازم
ممنون...لطف کردین
خیلی....بازم میگم
حیفه: این قلم و
این فکر خلاقه...
حیفه....مرسی
خیلی کمک بود
یاحق...

فیلسوف شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:22 ق.ظ http://05.blogfa.com

گناه داشت
بچاره
..

محمد مهدی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com




سلام

اینروزها در خراب آباد وطن تکمیل شده است ، این تسلسل سیاه استیصال ....

وصلها را جانشین گشته فراق
بهر برد و باخت، نه جفت و نه طاق
قصه‌ای جز عجز و استیصال نه
نامی از هستی بجز اطلاق نه
در شکسته، حجره و ایوان سیاه
نه چراغ و نه بساط و نه رفاه
پایه و دیوار، از هم ریخته
بام ویران گشته، سقف آویخته



تیراژه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

دارم فکر میکنم ته تهش چی میشه؟
سقف یه مینی بوس امانتی کلاج بریده ی درب و داغان گیر کرده به پل زیر گذر و پیرمردی که آه در بساط ندارد..
آهش همان نسیمی بود که رفت ..
پیرمرد دارد "می میرد..از بس که جان ندارد.."

گاهی بدبختی انگار مثل یه چاه بی انتهاست..عمیق و سیاه ..ته تهش حتی معلوم نیست...

مثل اون لحظه ی اون پیرمرد..ته ته حال و روزش رو نمیتونم حدس بزنم..کاش کسی شعله ای کشیده باشه..روزنی گشوده باشه..حتی اگر در حد یه هم صحبتی کوتاه..به کوتاهی همین پست

محبوب شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

بمیرم ... گاهی تحمل دیدن این همه بدبختی آدما رو ندارم ... دیروز که داشتم بر می گشتم، تو راه، سرم رو چسبونده بودم به شیشه ماشین و داشتم با خودم فکر می کردم که دوباره باید تحملم رو زیاد کنم واسه دیدن بدبختی و تنهایی آدما که تو تهران بیشتره و عمیقتر...

چقدر قلمت محشره داداش محسن... چقدر عالی نوشتی...

نگاه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ

نسیم پر درد

مونیس شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://tanazi.blogsky.com

ممنون

به خاطر دیدن چیزهایی که خیلی هامان سعی می کنیم نبینیم

راد شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://mmrad.blogfa.com

چقدر هستند اینگونه که در زیر پلی گیر کرده اند که ما از آنجا رد نمی شویم؟!... خدا داند!

من یه صمدم ... شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://mannevis.blogfa.com

اول سلام
دوم ممنون که سری هم به بنده زدین...
سوم ندارد !

نیمه جدی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ق.ظ

چند وقت پیش پیرزنی را دیدم که داشت با خستگی اما با حوصله آشغال های سر خیابونو زیرو رو می کرد. تا مدتها دلم مونده بود پیش کمر تاخورده و دست های لرزونش که ازین کاویدن خالی برمی گشتن و هیچی گیرشون نمیومد...
دیدن فقر توی پیری بیشتر اذیت می کنه . شاید چون یجورایی دیگه همه ی امیدا و آرزوهای خوب بهبود دود شدن رفتن هوا. دیگه وقتی نیست. همین آزارنده است. ...

در ضمن ما ارادت داریم همیشه و در همه حال.

Chap dast شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ http://chapdastam.blogsky.com/

تهش چی شد یعنی؟!!!!
کاشکی یکی پیدا میشد میرف کمکش!!!

دختری که قرار بود اسمش میعاد باشد شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ http://my-n0tex.blogfa.com/

چه تلخ

حسام شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ http://joyayekar90.blogsky.com

سلام ؛

چه تلخ احوال پیرمرد و چه شیرین قلم شما...

آذرنوش شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

از اینجور پیرمردا پیرزنا جوونا بچه ها مثل نقل ونبات دورمون ریخته...چه میشه کرد واقعا

هی! شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ

آقا شما دوستان بیاین با این قلمتون یه بارکی ما رو بکشین خلاص دیگه!!

مه تاب شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:19 ب.ظ http://dependency9.blogfa.com

من اگر بودم می نشستم همون وسط گریه می کردم..

خدیجه زائر شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://480209.persianblog.ir

چی بگیم محسن جان .....چی بگیم؟؟؟؟؟از غل و زنجیرایی که بستن دستا رو........خوردن حیارو..........کاش کسی کمکی چیری...نفسم تنگه از آوار غم.........از فریاد خفه ام......

واحه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ

یعنی واقعا هیچ کمکی نمی شد کرد؟! بهرحال یه راهی باید وجود داشته باشه! در این مواقع پلیس هم هیچ کمکی نمی کنه لااقل برای باز شدن راه؟!

کتی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ http://mrsk1989.blogfa.com

این کامنت واسه وبلاگ رژیمی من خیلی باحال بود :) شوهر منم ۱۰۵ کیلوئه! از وقتی من رژیم گرفتم نصفه دیگه غذامو اون خورد ...من ۱۰ گیلو کم کردم اون ۱۵ کیلو اضافه شد:))
خوب راستش تقصیر کسی نیست ... ادم عاقل با مینی بوس از زیر زیر گذر رد نمیشه که...اصلا می دونی -هرچی سنگه مال پای لنگه- از کجا میاد؟ از همونجای که -جهل پدر فقره - اومده!
چمی دونم اصلا!

intus et in cute شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ب.ظ http://incute.blogfa.con

....

گلناز شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

دلم گرفت...خیلی...آدم گاهی وقتا دلش میخواد از ته دل داد بزنه انگار کار دیگه ای نمیتونه بکنه

مجتبی پژوم شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://mojtabapejman.blogfa.com/

ای وای محسن خان این چه پستی بود؟
پاک آدم و دگرگون میکنه

جعفری نژاد شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

یه دونه باشی ، عین عکس های بالا سر وبلاگت ، عین نگاه ساده و بی تکلفت ، عین دردهات ، عین ...

ربیا یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.rebia.blogsky.com

به نام سلام

دلم همرنگ بغض دلتونه

ولی ...
افکارم مینویسن به جای نوشتن پست چند تامون تو فلاش بکای مشابه فقط به همنقشای پیرمرده دری وری گفتیم و رد شدیم؟

و چند تا از این پیر مرده ها گفتن ... لق صاحاب ماشین کردن که داره نون خونوادشو باهاش در میاره میریم؛ یا گیر میکنیم یا در میره دیگه ...
نمیدونم...

قصد فقط تصویر مناظر متفاوت بود..

بازم نمیدونم

تا سلام ... والسلام

ربیا یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.rebia.blogsky.com

به نام سلام

پایان داستان غم انگیز رو دوس ندارم ... هر چند واقعیت

پرده ی دوم:
یک ماه بعد:

پیر مرد و پسرا و دختراش نشستن و نوش رو پاشه ...

در حال تعریف خاطره اون شب...

فیلمم با این مثل پیر مرده تموم میشه : برف آید و زن زاید و مهمان عزیز آید ...

تا سلام والسلام

افسانه یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ب.ظ http://nemigooyamha.blogfa.com/

بعضی وقتا منظورت از بعضی کارات چیه خدا؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.