بچچه که بودیم آتاری و میکرو و سگا عالمی داشت ... قصد نوستالژی بازی و ننه من غریبم ندارم که نوشتن از آن عوالم رویایی ، پستها می طلبد ... در رکورد زنی همان بازیهای بی کیفیت و با گرافیکِ پایین هم دست بالای دست بسیار بود ... وختی یکیمان از رسیدن به مرحلهء آخر یک بازی ( مثلن دوبل دراگون یا شورش در شهر یا سوپر ماریو ) برای بقیه تعریف میکرد چشمها گشاد و گلوها خشک میشد و زبانها بند می آمد ... الان که فکر میکنی می بینی مثلن آخر فلان بازی قهرمان پس از عبور از هفتصدخان و پاره کردن خودش به دختری می رسید که ما اصرار داشتیم بگوئیم زن گروگان گرفته شده یا زندانی اش بوده ! یا بلاخره یک فینال و آخری در همین مایه ها ... فک کن ! ... جنگی برای ماچ ... جنگی برای هیچ ... واقعن زندگی هم وختی نگاه میکنی یک همچین چیزی ست ... یک عمر سگ دو میزنی به عشق هدفهای کوچولوی پیش رو ... هی به امید یک پله بالاتر ... هی چیز یاد میگیری ... هی قد میکشی ... هی نوک پنجه وامیستی که به خیال خودت قد بکشی ... هی تلاش میکنی ... درس میخوانی ... کار میکنی ... پول در میآوری ... زن میگیری ... بچچه دار میشوی ... اجاره نشینی میکنی ... پس انداز میکنی ... خانه میخری ... هی می افتی و پا میشوی ... هی خونت کم میشود و در طول مسیر خون میگیری ... میجنگی و میجنگی و میجنگی و در انتهای راه ... آن آخر آخر ... یک بوس کوچولو و خلاص !
.
پی نوشت :
این پست را خیلی دوست دارم لذا حیف است به کسی تقدیمش نکنم !
ممکن است اصلن دوستش نداشته باشد ولی تقدیم به کیامهر عزیزم ...
.
آدم و حوا نیز برای همین از بهشت بیرون شدند
تا بوده همین بوده...
واااااااااااااااااااااای آدم با خوندن این پست ...میریزه پایین.داغون میشه.آقا من تمام اهدافم کمرنگ شد با خوندن این پست...اصن بی رنگ شد. تازه دارم فک میکنم به اینکه اگه قبل از رسیدن به مرحله ی آخر جونمون تموم شه و جایی نباشه که ازش جونمون رو شارژ کنیم.... اینهمه بدبختی رو کشیدم در حالیکه اقلا به بوس آخر هم نرسیدیم.
وااااااااااااااااااای نه.
حالم از زندگی بهم می خوره واقعا... دیشب داشتم به یه دوست می گفتم بخش فجیع ماجرا اینجاست که فکر کنی بعد از مرگ هم زندگی حالا از یه نوع دیگه و یه جور دیگرش ادامه داره!
من یکی به خدا خودم نخواستم وارد بازی زندگی بشم اصلا هم دلم نمی خواهد بازیگر این بازی باشم! این خیلی اعصاب خردکن اینکه اینجور وقتا حس می کنم یه مهره شطرنجم...
من عاشق این مو زرده بودم ... قوی بود آ ...
پی نوشتش جذاب تر بود...
اینکه یک نوستالژی از این جنس بخواهد تقدیم شود چه حسی خواهد داشت...؟
بی شک دوست داشتنی...
میدونم فکر میکنید کلیشه است و میدونم که احتمالا کلیشه هم هست ولی محسن جان این خود تلاشه که هدف میده به زندگی به نظر من، نه آون بوسهء انتهای راه. و برای همین هم هست که آدمهای زنده و باانگیزه با رسیدن به یک هدف به قول خودت، متوقف نمیشوند. این پویائی و همیشه در حرکت بودن است که هدف آنهاست.
یک بوس کوچولو...
چه میکنی باقرلوی عزیز؟...چه میکنی با ما؟..
اما من اینطور فکر نمیکنم که "یه بوس کوچولو و خلاص" . به نظر من تازه میریم مرحله بعد و اینکه چجور و چطور از اون مرحله سر درمیاریم بستگی به "جون ها " و یا اون "سکه ها " یی داره که توی این مرحله (زمین) جمع کردیم .
تو هر چیزیو یه جوری می بینی که بعد صد سال هم آدم عمرا اونو اینجوری ببینه ... دمت گرم ... دم خودتو و نگاهتو و خلاقیتت جوجوی من ...
عالی بود پستت عالی خیلی حال کردم دمت گرم
واحه گلم حالا که اومدی لااقل حال کن خره ...
یه بوس کوچولو هم نصیب همه نمیشه اینکه اروم دراز بکشی و چشمات رو ببندی و بگی خلاص....سهم ادم ها مثل فیلم فرمان ارا گاهی یه سایه سیاهه که می افته روی حنجرت و صدای خرخرت رو در میاره ...شاید اینکه سهمت بوس کوچولو بشه یا اون سایه ...بستگی داره با شرافت هر مرحله رو رد کرده باشی ..بستگی داره هربار که می افتی دست هر نامردی رو قبول نکنی برای بلند شدن ....بستگی داره محسن خان خوبم
خیلی پست قشنگی بود!
خوشبحال این جناب کیامهر که چندوقتی ننویسد باز پست تقدیمی دارد!
ما که فیلتر شدیم!
اصلا من اندازه تعریف کردن نیستم
اما
بی نظیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ,
فوق العـــــــــــــــــــــــــــــــــــاده
و
عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.
بود.
همیشه دستبوسیم سالار
سبز باشید برقرار
یکی از اون دفترچه یادداشت های کوچیک با کاغذهای کاهی و جلد پلاستیکی بد رنگ که تابلو بود کلهم از مواد ضایعاتی ساخته شده خریده بودم و از اول تابستون تا آخر تابستون مثل " هری پاتر " مشغول جمع کردن رمز و کد بودم
رمز نامحدود شدن خون " رمبو 3 " ، رمز fatality و babylity تو Mortal combat ، رمزهای سوپر ماریو ...
آخر سر یه روز که رفقا سر کوچه دعواشون شده بود دفترچه رو تو باغچه ی جلوی ویدئو کلوپ قایم کردم و رفتم قاطی دعوا ...
وقتی برگشتم خبری از دفترچه نبود
حالا هر چی زور می زنم یادم نمیاد رمز های اون دفترو ...
نه که نفهمیدم حرف این پستت رو " بزرگ " ، نه !
اما راستش ترجیح می دم دنبال رمزهای اون دفتر کوچیک بگردم تا دنبال جواب سوال های مزخرف و سر گیجه آور زندگی که هر روز به صورت تصاعدی به تعدادشون افزوده می شه
به ما که برسه بعید می دونم از اون " بوس کوچولو " هم خبری باشه
به ما که برسه این بوس کوچولو می ره جزء احکام ثانویه ، دریغ می شه !!
آقای پیرزاده نمی دونم دقیقا یعنی چی که حال کن! ولی خب من اگر قرار باشه با زندگی حال کنم وقتی حال می کنم که یک مزرعه لااقل دو سه هزار متری داشته باشم وسطش هم یه خونه ویلایی نقلی امن توی این مزرعه هم یک بخش کشاورزی و باغداری برای خودم داشته باشم که خودم کارگر مزرعه ام باشم و خودم هم صاحب کار یک بخش هم جک و جونور نگه دارم از مرغ و خروس و کره اسب و الاغ گرفته تا سگ و گربه و سنجاب و بزغاله و...
وقتی این چیزهایی رو که می خواهم ندارم تا آخر عمر هم اینجوری که اوضاع و شرایط رو می بینم نخواهم داشت زندگی تو این شهر پر از آدمهای عوضی و سگ دو زدن برای گذران روزمرگی ها و محبوس بودن تو آپارتمان های یک خوابه و تو خوابه و همسایگی با آدمهایی که وقتی ریختشون رو می بینم باید کفاره بدهم! حالم رو از زندگی بهم می زنه و اساسا نمی تونم با چیزی که به حالت تهوعم میاره حال کنم! حالا حتی اگر این به نظر حضرتعالی و دیگر دوستان خریت به نظر بیاد...
شاید هنوز تجارب شماها رو نداشته باشم واین حس شمارو عمیقا درک نکرده باشم اما راستش منم با پروین خانوم هم عقیده ام
و به قول استیو جابز :
"سفر خود پاداش است."
به قول محمود دولت آبادی: آدم ها را موجوداتی می بینم که می خورند و می خورند و می خورند تا فردای روز با خرسندی تمام بتوانند بخورند و بیاشامند و حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند درباره خوردن و آشامیدن و جمع شدن، یا امکان جمع شدن، و درباره همه راه هایی که به این امکان ها منجر می شود؛ و از خود می پرسم پس قدر سکوت چه می شود؟
یعنی الان شماها که اینقدر سگ دو زدین فقط یه ماچ؟؟؟؟
الان ما چی کار کنیم؟؟؟ادامه بدیم؟؟؟
لایک به جوابِ واحه به آرش پیرزاده
خب حالا که اون مزرعه رو نداری و به قول خودت نمی تونی بدست بیاریش... می خوای چه کار کنی واحه جان ...غر بزنی.... ادمهای اطرافتو محکوم کنی ... اون خونه یه خوابه یا خوابه که تو هستی بد ببینی ....
اصلا یه سوال دیگه ... تو این چندین سالی که اینگونه زندگی کردی ...چیزی تغییر کرد .... به اهدافت رسیدی ....
خب دوست گلم چرا یه راه دیگه انتخاب نمیکنی ...
در ضمن من به قصد شوخی گفتم خره ... اگه ناراحتت کردم از همین جا ازت معذرت خواهی می کنم متاسفم ....
بازی ناعادلانه و ناجوانمردانه ...
wow عجب پستی بود جناب باقرلو...
سلام؛درسته اما واسه آدمای بزرگ فک میکنم فراتراز این حرفاس؛درسته تهش ماچه اما یادش موندگارمیشه حتی قرنها وحتی درسطح جهان؛هدف داریم تا هدف اگه اهدافمون درحد معمولی و روزمرگی باشه چه بسا همون ماچ هم نرسه حالاهیچ به سوم نرسیده فراموشمون کنن
از نظر بنده دنیا مثه آش خاله س
چه بخوای چه نخوای رفته تو پاچه ت
حالا مزرعه ی سه هزار متری نداری دوتا انگشت رو که داری...جهت بشکن زدن عرض میکنم
میدونم چی میگین...یه وقتایی همه ما اینجوری فکر میکنیم...اما وقتی بهت میگن که ممکنه خیلی زنده نباشی...یا ممکنه یه بیماری رسیدن به خیلی پله ها رو برات ناممکن کنه...اون وقت ممکنه خیلی بیشتر بجنگی واسه داشتن یه پله دیگه...
من نتونستم منظورمو خوب بگم...نمیدونم چرا جدیدنا انقد خنگ شدم...!!
راه دیگه رو انتخاب کردم آقای پیرزاده منتهی اگه اسمش انتخاب باشه! دارم مثل بقیه آدما زندگی می کنم و سعی می کنم خودم رو با قواعد زندگی هماهنگ کنم اما چون اجباری هست و از سر ناگزیری نمی شه اسمش رو حال کردن با زندگی گذاشت کلا من با زندگی مشکل دارم چون نمی تونه سرم کلاه بذاره، نمی تونه خرم کنه، نمی تونه گولم بزنه!
نمی تونم زد و بندهایی رو که اینهمه سال تو محیطهای کارم دیدم نادیده بگیرم... نمی تونم نادیده بگیرم که اینجا برای رشد کردن فقط و فقط پدرسوختگی کافیه، و اگر یه نفر نخواهد به هر دلیل پدرسوختگی کنه باید بزنه کنار چون تو این دایره رقابت از اول بازنده است...
نمی خواهم به قول آقای باقرلو ننه من غریبم دربیارم... ولی واقعا زندگی به نظر من خالی تر از اونی به نظر میاد که بشه باهاش حال کرد!
می دونید کلا خدا آدمای آرمانگرا رو آفریده که بروند سر بگذارند یه گوشه بمیرند!
من تو اسم مجازیم هم حسرتم رو دارم!
آرش جان
من با توجه به دوستی دیرین و شناختی که از واحهء عزیز دارم توصیه می کنم سعی نکنی در این فقره عقایدشو تغییر بدی و نصیحتش کنی ! حالا از ما گفتن !!
حالا اون بوس کوچولو،شاید حتی بوسه ی مرگ هم باشه و کلن گیم اوور شی...
آقا یه سوال چرا توی این بازی، دوتا مرد حضور داشتن و فقط یه خانوم... مشکل شرعی نداشته باشه خدای نکرده ؟
+ این کامنت های پینگ پونگی آرش پیرزاده ی عزیز و واحه بانو، قشنگه... کلن این واحه بانو استاد ساز مخالف زدنه که در بعضی مواقع بیراه هم نمیگه اما حرف های آرش خان هم جای تامل داره.
خوندم.
الان دیگه بچه ها نمیدونن آخره بازیاشون چی میشه!
بعضی وقتا میدوی میدوی و اون بوس کوچولو هم نصبیت نمیشه... بعد اونوقت اونجات میسوزه که این هم دویدوم و ....
خداییش!با خوندن این پستت افسردگی گرفتم که!!
واحه عزیز امیدوارم هر کاری می کنی موفق باشی .روزهای بهتری پیش رو داشته باشی منو ببخش من فقط نظرم گفتم راستی من نمی دانم شما دخترید یا پسر به هر صورت روی ماهتون می بوسم
سلام آقا...
این « که چی؟» سوال بزرگ زندگی ست. فکرش را نکن ایم شاید به تر باشد. باید راه رفت بی خیال این همه سوال...
خیلی کامنت اول آقای پیرزاده به واحه را دوست داشتم. نمیدانم واحهء عزیزمان چند ساله است. اما کامنت آرش مثل حرفهای محبت آمیز و زمختی بود که برادرها به خواهرهای کوچکترشان میگویند.
..حقیقت مطلب تغییر و تحولات درونی مونه که مرحله به مرحله داره با بازی زندگی جلو میره !
..وقت به آخر بازی میرسیم...کلی بااونیکه شروع کرده بودیم توفیر داریم دیگه !
..و اینه زندگی...بودن....رفتن...و شدن...
آقای باقرلوی عزیز منظورتون رو دقیقتر توضیح بدهید الان یعنی چی اینی که فرمودید:
(آرش جان
من با توجه به دوستی دیرین و شناختی که از واحهء عزیز دارم توصیه می کنم سعی نکنی در این فقره عقایدشو تغییر بدی و نصیحتش کنی ! حالا از ما گفتن !! )
مگه شما قبلا همهچین سعی ای فرمودید و واکنش نامناسبی از من سر زده؟!
آقای پیرزاده من نمی دونم چرا شما فرمودید ببخشمتون! بحثه دیگه توی بحث کم و زیاد گاهی ممکنه آدم قدری تند هم برود نظرتون برام محترم کاش می تونستم بپذیرمش!
خیلی زیبا بود.. یک بوس و خلاص
به قول هدیه تهرانی تو فیلم " یک بوس کوچولو " مرگ یه روز مثل یه بوس کوچولو روی صورت همه ما میشنیه ....
پی نوشت :
این نوشته هنوز برای من نوستالژیک نیست چون من و دوستانم هنوز هم که دور هم که جمع میشیم میکرو و سگا بازی می کنیم !
یادمه روزیو که بابا میکرو خریدتا ازتوکوچه جمع بشیم.
خب فقط دوتادختربودیم قاطی اون همه پسر.......
یادمه با چه افاده ای رفتم به مرتضی پسر
همسایمون گفتم بابا میکروخریده.....یادمه چه
دعواها و کل کلایی با خواهر کوچیکم میکردم
سر اینکه کی بیشتربازی کنه...یه دسته ای
باشه یادودسته ای...هی هی..یادش بخیر
نمیخوام تو بحث واحه جون وجناب آرش
خان بپرم عذر میخوام.اما واحه جان من
توی اون شرایطی هم که شما میگی
(باغ فلان متری وجک و جونورو.....)هم
بودم..... باورکن یه مدت توش باشی
واسه اونم کم میاری........ اینارو اون
کشاورز بدبختی که یه سال زحمت
میکشه واسه باغش و خرج میکنه
وکار میکنه ووقت رسیدن محصول
یا آفت میفته بجون محصولش یا
تگرگ همه چیو داغون میکنه
متوجه میشه.........یااون دامدار
بدبختیکه واسه ویروسی که به
جون دامهاش میفته بایدچقدر
تاوون بده....میخوام بگم همه
چیزاونچیزیکه توتصور ماهاس
نیست...هرچیزی و هرجایی
یه سختی و بدبختی خاص
خودش رو داره.......اینافقط
دورنمای قشنگی دارن.....
محسن خان جان پستتون
خیلی عشق بود...........
مررررررررررررررررررررسی
یاحق...
شاید اینرو پیشتر دیده باشی. من از 5 6 سال پیش شاید هر یکی دو ماه یکبار اینرو نگاه کرده باشم و اگه بیشتر هم نمی بینم برای اینه که می ترسم برام تکراری بشه یا یه روزی دیگه اینقدر روم تاثیر نداشته باشه....
http://www.ted.com/talks/steve_jobs_how_to_live_before_you_die.html
نگاه جالبی بود
ی بوس کوچولو و خلاص!
خیلی جالب بود
نه دیگه!!! فقط ی بوس کوچولو نیس که!!!!
اون وسط مسطا خوشحالی رفتن به مرحله بعد و پز دادنش به بقیه و اینا هم خوبن!!!
اون بوس کوچولو هم که دنیا دنیا خوبه :)))))
!!!!!!
امضا یک عدد دختر کوچولوی تخس:دی
منم این پست رو دوست داشتم!
حالا از تمام بحثها که بگذریم اگر آدم واقعا به اون بوس کوچولو برسه بعد از اینهمه سگ دو زدن اونوقت اون یه بوس کوچولو دیگه فقط یه بوس کوچولو نیست یه عمر زندگیه...
مرسی محسن جان
بازم شرمندمون کردی
پست فوق العاده قشنگی بود
و خوشحالم که تقدیمش کردی به من
یادش به خیر
با چه عشقی می رفتیم کلوپ سگا بازی کنیم
خصوصی جوجه !
کاش در انتهای راه ..آن آخر آخر ..حداقل یه بوس کوچولو باشه ..
عالی بود
همه چیز به خاطر یک بوس کوچولو! شاید بدبخت ها داشتند سعی می کردند این فرهنگ را جا بیاندازند که عشق از همه چی مهمتره! اما نمی دانستند یه بوس واسه خیلی ها هیچی نیست! لبها به بوسیدن خیلی ها عادت کرده! به قول فیض بوکی ها:لایک!