چن وختی بود تاچ گوشیم خراب شده بود دلم نمی آمد خرجش کنم ... و در این اوضاع مالی تلاونگی سعی میکردم باهاش بسازم ... داستانی بود ! ... در بلخ صفحه اش یک دکمه ای را فشار میدادی در شوشترش عمل میکرد ! ... مثلن میخواستم شماره عباس را بگیرم سرخود شمارهء کبابی محل را میگرفت ! ... یا مثلن جواب اس ام اس مریم را میفرستاد به بابام ! ... سیصد و شصت و پنج بار باید یک حرف را می نوشتی و پاک میکردی تا همانی را بزند که میخواهی لذا به جای اینکه یک جواب دو خطی به یک اس ام اس بدهی راحت تر بودی که بروی در خانهء طرف ! ... بلاخره دیروز جرثقیل خبر کردم بردمش تعمیرگاه ... گفتند دو سه روز طول میکشد تا به سلامتی فارغ شود و برگردد به آغوش گرم خانواده ... راستش دیروز و امروز خیلی حس جالبی بود این حس بیخبری و در دسترس نبودن ... انگار که تلپی افتاده باشی وسط یکی از این جزیره هایی که توی کاریکاتورها میکشند یا توی کارتونها نشان میدهد ... از همانها که یک نیمکرهء کوچک است با یک درخت شبیه نخل وسطش و یک آدم لخت ریشو پشمو زیرش واستاده با بطری ای که توش یک نامه لوله شده ! ... تجربه کردنش خالی از لطف نیست ... 

نظرات 15 + ارسال نظر
بابک دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

قابل ندونستید
وگرنه گوشی ما در خدمتگزاری حاضر بود قربان

مهندس هویج دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ق.ظ http://havijoo.blogsky.com

قلم زیبایی داری.
آره خیلی دنیای نابیه که احساس کنی فقط خودت هستی و خودت.
اونوقته که میدونی کسایی که دوستت دارن همونایی هستن که کنارتن و اگه کنارت نیستن حتما میان پیشت...

محسن باقرلو دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ

کیا تو لطف داری
ولی اگه ازت گوشی میگرفتم این پست رو چجوری مینوشتم ؟!

رها- مشقِ سکوت دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:15 ق.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

دنیای بدون تکنولوژی هم جالبه!
دقیقا حس همون جزیره ی دور افتاده...

دکولته بانو دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ق.ظ

می بینم که رو دور افتادی حاج آقا ... واقعا هم که قلت حرف نداره بچچه ... چه خوشگل گفتی ... اوهوم ...

پروین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ق.ظ

نمی دانم اگر منظورت این بوده یا نه، اما خیلی نوشتهء شاد و شنگولی بود! یه لبخند خیلی حال خوب کن گذاشت روی لب من که موند همون جا.
این دستگاههای ظریف الکترونیکی آیا بعد از تعمیر به همان خوبی اولش میشوند؟ ایشالا که سل فون شما بشود.
و این حس بیخبری خیلی حس بدی است. مثل تلاش برای ترک اعتیاد. من جمعهء گذشته جلسهء review داشتم با دکترم. هر سال قبل از اینکه بهمان اضافه حقوق بدهد پدرصاحبمان را با سخنرانی هایش درمیاورد در یک جلسهء ریویوی سالانه. و از من دوتا ایراد گرفت: متوجه شده ام زمان کاری با ایران حرف میزنی. و اینترنت گردی. که این دومی را سال پیش هم گفته بود. و این بار خیلی هم جدی بود و من تصمیم گرفتم که اصلا دیگر سرکار صفحهء اینترنت را باز نکنم. و از آن موقع تا حالا همه اش توی دلم یک احساس عزاداری دارم!! باید فردا بروم ببینم میتوانم یا نه!!!

پروین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ق.ظ

کدوم قل اش حرف نداره دکولته بانو جانم؟!!

پروین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ق.ظ

مجسن جان
من فکر نکنم دیگه کسی بره سراغ اون پست دکوراسیونت. پس با اجازه ات همین جا مینویسم:

یک دوستی بعد از من نوشته بود که من همهء آن آسمان و ریسمان ها رو به هم بافته بودم که به سپاه گیر بدهم. دروغ هم نبود حرفشون. چه سپاه چه ارگانهای دولتی دیگر. تا این وابستگی های ناسالم نباشد این همه پول یک جا جمع نمیشود. آن هم در این سن و سال.

و یک چیز دیگر برای دوستانی که به این خانهء آنچنانی علاقمند!! شده بودند. مطمئنم تهران پر از این خانه هاست الآن. اما برای ندید بدیدی مثل من آن خانه واقعا خارج از حد تصورم بود. تا مدتهای زیاد همیشه خودم را درحال فکر کردن به خانهء این دخترک (که دوست خواهر کوجکم است و از 5 سالگی میشناسمش) غافلگیر میکردم. تا اینکه به خودم گفتم کافی است. یعنی چه؟ و به این نتیجهء اخلاقی فلسفی رسیدم که اصلا داشتن چنین خانه هایی خوب نیست. کور نشوم اگر دروغ بگویم.

مموی عطربرنج دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://atri.blogsky.com

بی خبری در حد یکی دو روز خوبه!اصلا" خوش ندارم از دنیا عقب بمونم!

آوا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ

من این حس را یک ماه و نیم تجربه کردم...وحس
دیگری رانزدیک به سه ماه.........من حتی تلفن
اتاقم را هم اوووم کشیدم لذتی داشت بسیار.
اگرفرصتی دیگردست بدهد و این لطف شامل
حالم بشود بسیار استقبال می کنم از این
حس و حال ناب.....وقت و بی وقت سوال و
جوابهای بیخودی و بی مورد:کجایی؟کی
میرسی؟با کی رفتی؟کی رفتی؟ مراقب
خودت باش و...والاااااا....یه جوری میشه
که انگار مال خودتی.تعلق بخودت داری
وقتت واسه خودت بیشتر می شه و
خلاصه یه سر و سامون اساسی به
سیستم آدم داده میشه...البته این
واسه مجردا خوبه ها واسه متاهلا
توصیه نمیشه
یاحق...

ماهنوش دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

دقیقا تجربه کردم این حس رو .. به قول ممو تا حدی خوبه زیادیش افسرده میکنه ادمو

سایلنت دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

چقدر زیبا توصیف کردید اون جزیره رو
یه ان دلم خواست اون مرده رو ببینم..

نینا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

لعنت به هرچی تکنولوژی که آدما را عوض اینکه نزدیکتر کنه دورتر میکنه

محمد مهدی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ق.ظ



سلام

غریب میشویم با این به اصطلاح قریب سازها ...

بابک دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ

سایلنت جان منم اگر به جای مرده یه زن بود
با اون توصیفات
خیلی دوست داشتم ببینمش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.