با لرزه های بید
لالایی می خواند
پدر بزرگ را خواب می برد و رودخانه را...
سراغم را که می گیرم
هم خانه را خواب می برد
هم پدر بزرگ را
من از حوض
ماهی های سوخته می گیرم
سال هاست
خانه را
پای همین پدر بزرگ خاک کرده اند
.
. « حسین عبدالوند »
.
.
.
.
برای عرض تسلیت به دوست
.
.
روحشون شاد ...
تسلیت :(
درود
تو باید زنده باشی
قصدم خداحافظی با تو، با گندم، با لباس های نو
و پیراهن های اتو شده نیست
هنوز کودک مرا عمو صدا می کند...
«احمدرضا احمدی»
سلام آقا...
رحمه الله علیه...
این عکس محشری ست آقا. انتخاب تان را همواره می ستایم...
سلام بر استاد...
روحشون شاد.ماروهم در غم خودتون شریک بدانید.
کاشکی ما مردم ایران تو زنده بودن قدر همدیگه رو بدونیم...
روحشون شاد...
همیشه نگاه و انتخابهایتان خاصه . هم عکس هدر و هم این متن زیبا .
صبر را برای بازماندگان آرزومندم .
سلام
تسلیت عرض میکنم
پدربزرگ روی نیمکتی چوبی
به بدرقه نشسته مرگ را
که پشت سر تشییع کنندگان قدم برمیدارد..
سیگارش را دود میکند و دود میشود میان اشک های داغدارانش..
پدربزرگ..هیچ .
شعر تیراژه ........
:(
این عکس سر در وبلاگتان گیجم کرد. همین طور به بهت و نگاه ِ ناکجای مرد خیره شدم و آن پاها که می رفتند. آنقدر خیره شدم که حرکتشان را دیدم.
اوف
پدر بزرگم بیمار است. باورم نمی شود آن مرد این گونه بیمار است. رو ی پاهایم دراز کشید که پشتش را ماساژ دهم. دل خون شده.
به شما می گن دوست..
سلام
از دوست به دوست ...
تسلیت.
درک می کنم از دست دادن یه عزیز خیلی سخته.
همین طور اگه پدربزرگ باشه. خدا بیامرزتشون.
و....
ممنون از این که نوشتمو خوندین و لینکم کردین. ممنون .