پنجشمبه هایی که آف باشم میروم دانشگاه دمبال مریم ... می اندازم یادگار شمال و آنجایی که توی مسیر کنارگذر تابلو زده ایوانک شهرک غرب ، می پیچم سمت مقصد ... بلوار خیلی پهنیست که سمت چپش خانه های ویلایی صف کشیده اند زیبا و باشکوه و هوش رُبا عینهو قصر ... یک کم که اهل تخیل کردن باشی می توانی خودت را توی یکی از آنها تصور کنی با تمام جزئیات آن سبک زندگی ، لذذتبخش است حتی تصور کردنش ... اصل حرفم این نبود ، میخواستم بگویم بدیهیست که ساکنان این عرش های زمینی غرق انواع خوشی ها هستند و مالامال از رفاه ولی آدم خودش را هر جایی هم تصور کند و حتی این تصوراتش عینیت هم بگیرد باز یک بخش اعظمی از خوشبختی آدم گیر غیر مادیات است ، لنگ چیزهایی که متر و عیارش سکه و اسکناس نیست ... چرا ؟ 

چون خوشی با خوشبختی توفیر دارد لامصصب !