هی عوضی 

تست کردن اون دزدگیر لعنتی تو بذار واسه روز

امشب یکی اینجاس که کله ش 

قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس

و ته گلوش می سوزه با شعلهء نارنجی

بس که بیصدا فریاد زده و بی هوا هوار کشیده

آخرشم هیچچی به هیچچی سه هیچ ترک زمین

دستاشو گذاشته روو گوشاش که یعنی خفه ش کن

اما تو از روو سایهء افتاده رو پرده ش خیال میکنی تازه اول نمازشه

دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین

اینجوری زودباور باشی لابد اگه یکی بهت بگه همین فردا

پسر پورشه سوار جُردنی بعد محرم صفر بی برو برگرد 

میره خواستگاری دخترک آدامس فروش ایستگاه مترو تو ام باور میکنی

هی عوضی جان مادرت

تست کردن اون دزدگیر لعنتی تو بذار واسه روز

امشب یکی اینجاس که کله ش 

قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس ...

نظرات 28 + ارسال نظر
رها میر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://mystoryy.persianblog.ir

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول

رها میر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ http://mystoryy.persianblog.ir

بلاخره نمردیم واول شدیم !
براچی داد زده؟

یکی از جنس همه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://yekiazjensehame.blogfa.com

امشب یکی اینجاست
که کله اش پر از صداست ...
امشب ...لعنتی برو بخواب...

ژولیت یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://migrenism.blogsky.com

تنها وبلاگی که مرا به همان دهه های صادق ها و جلال و جمال زاده می برد همین جاست. که تو با ادبیات رسول پرویزی چشم آدم را از حدقه در می آوری!
این حس لعنتیو چه خوب در کردم اونقدر که دلم خواست داد بزنم هی لعنتی امشب یکی اونجاس که دلش ارامش می خواد...............همین! بفهم!

دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین
فوق العاده بود!!!!!!!!!!

امیرحسین یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ

تو که ما را نابود کردی باقرلو !

واحه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ق.ظ

« اما تو از روو سایهء افتاده رو پرده ش خیال میکنی تازه اول نمازشه »...

محشر نوشتید آقای باقرلو...
این فریاد بی صدا ته گلوی خیلی ها می سوزه... و البته عوضی های زیادی مخاطب این هوارند...

تیراژه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:47 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

دزدگیرت را خاموش کن...
اینجا مردیست که در سرش بازار مسگرهاست انگار..مردی که باورهایش به قامت صد "قد قامت الصلاه" ظهر عاشورا سایه میاندازد
مردی که شهر بی شحنه اش نه هراس از دزد دارد و نه پاسبان
که واژه ها نگهبانان دژ قلعه ی کلامش اند..
گویی همه به صف ایستاده اند..به احترام شاه قلعه..
به احترام نویسنده ی این پست..

پروین یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ق.ظ

لال شدم .....
من نیز به صف ایستاده ام

زنی د ر دور دست یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ق.ظ http://zanitanhawador.blogfa.com/

اون عکس بالا..و
امشب یکی اینجاس که کله ش

قد دیگ نذری پزون هیئت مهدی آفتابه ایناس .

محمد مهدی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

دزدها هم دزدگیرهایشان را چک میکنند ...



جعفری نژاد یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ

اونا میگن Perfect اما انگاری ما باهاس بگیم خودتی ، خود خودت ... عالـــــــــی

محبوب یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ق.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com/

هیچی ندارم بگم. عالی بود . نفوذ کرد تو اون چاله چوله های ته ِ روحم

میلاد یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ق.ظ

محسن خان یاد دیالوگ های داریوش ارجمند تو فیلم کیمیایی افتادم، دیالوگ های ناب

خیلی محشر بود، خیلی

هممونو به وجد آوردید، محسن باقرلویه محسن باقرلویی بود

از همونا که مخصوص خودتونه، خاص خودتون

ایول

فرزانه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

"دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین"
سخن که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

پروانه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ق.ظ

بازم می گم در این برهوت کتابای خوب فارسی حیفه که از خودت اثری مکتوب باقی نذاری محسن خان باقرلو.

راد یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ق.ظ

می شه چند بار و بار و بار خواندش

عالی بود جناب باقر لو
لذت بردم

"دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب دود زدهء تک سرنشین"

چیزی که در مورد نوشته های شما منحصر بفرده
عکسهایی هست که واسه هر پست می زارید.

نیمه جدی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ

ایول داره این پست. بی اغراق.

maral یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ق.ظ

همیشه همینطور گاهی صداهای عوضی در مواقع عوضی

yasna یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

واقعا کاشکی اون دزدگیر لعنتی رو خاموش کنه... چند شب پیش که نیمه های شب از بیمارستان اومدم .. که بی صدا جیغ زده بودم که خدا علیرضای ما رو ازمون نگیره... این دزدگیر لعنتی همسایه نگذاشت چشم رو هم بگذارم .. نمی دونم کله ام قد دیگ کی شده بوده.. ولی میدونم مال خودم نبود...
کاش اون دزدگیر لعنتی رو یکی خفه کنه ... نگه ببخشید بلد نیستم باهاش کار کنم.. کاشکی..

الی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

هی عوضی...
دوره زمونه عوض شده...
ما هم باید عوضی بشیم...

سمیرا یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خسته هم که باشی قشنگ می نویسی...دل مرده نوشتن هایت هم هنوز خواندنی است

مریم انصاری یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ

آفرین بر نفَس دلکش و لطف و سخن ات.

مریم انصاری یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

ببخشید! ویرایش می کنم کامنتم رو:

«لطفِ سخن ات»

سنجاق..........ک یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام استاد
دوستان....
میدونید استاد خیلی قشنگ وصف کردن این حالو ...تیراژه هم قشنگ نوشته و همه هم که تایید کردن...
پس عالیه دیگه...همین.

آقا طیب یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ

حاجی تکست مینویسی واسه رپرا؟یه تم پیدا کن اینو میخوام به سبک هیچکس بخونم خیلی خوبه

فرشته یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:44 ب.ظ

عالی بود آقای باقرلو از اون نوشته هایی که به دل می نشست .داغونت می کرد و ابادت ...
از اون نوشته هایی که توی تاریک و روشنای ذهنت تصویرش رو می ساختی و پرو بال بهش می دادی و دوباره خرابش می کردی و دوباره از نو می ساختی ...

دروغای سایه ها رو باور نکن توو این شهر بی آفتاب...اوج قلم شما بود.

فرشته یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:44 ب.ظ

کاش آفتاب بزنه تا هر چی سایه هست بپره ...

مهدی پژوم یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام آقا...
آن قدر محکم و دردآگین و تلخ نوشته بودید که یادم رفت کلمات را. تنها تصویر بود که پشت سر هم رد می شد از جلوی چشمان ذهنم...
ارادت مندیم همچون همیشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.