هوا تاریک شده و سر تقاطع بلوار کشاورز و نادری ماشین را روشن پارک کردم برای گرفتن پول از عابربانک ... سوز نرمی می آید و درختان وسط بلوار لخت و عور دمبال جان پناه میگردند در تاریکی زمخت چرکمردی که جان میدهد برای تنهایی قدم زدن و به خاطرات لگد زدن عینهو لگد زدن به قوطی مچاله شدهء پپسی در یک پیاده روی طولانی آسفالت ... دستگاه کارتخوان می پرسد رسید می خواهم یا نه ؟ و منتظر جواب انگشتان من است که دختر و پسر جوانی شانه به هم یله داده می رسند از دل تاریکی ... با هم انگلیسی حرف می زنند اما نه سلیس که خیلی دست و پاشکسته و در حد اکابر ... حسم می گوید پسر رفته دختر را از دم آموزشگاه زبانش برداشته و میروند کنجی گوشه ای خلوتی جایی و دارد با توجه نشان دادن به مهمترین اولویت و علاقمندی اش نازش را می خرد ... سرشار از شور زندگی اند هر دو ... انگار که هالهء سرخ داغی دورشان باشد گرم و نورانی ... درست نقطهء مقابل آن تاریکی زمخت چرکمردی که بالا گفتم برات ...
توصیف زیبایی بود
تاریکی آنجاست که نور نیست
سرما آنجاست که گرما نیست
درست مثل غم و دلخوشی..شک و یقین..کفر و ایمان
آدم هم همین است...گاهی سرد و زمخت و تو خالی مثل دالانی سیاه
گاهی هم گرم و سرخ و آتشین و رنگ رنگی..مثل آتشبازی ای با شکوه...
گاهی هم توده هیزم های نموری که آتشش میان خاموشی و روشنی پت پت میکند
قبل ها گهگداری از "دلخوشی های کوچک زندگی" ها و "عشق احتمالا یعنی..." ها مینوشتید..
اگر شد باز هم بنویسیدشان.. که "زمستان" است..
یعنی من عاشق این جوری نوشتنتم. یعنی عاشق این تصویرایی ام که کلمه شون می کنی... مرسی... خیلی خوب بود... از اون محسن باقرلویی های اصیل
همین دیروز یک فیلم از وودی الن دیدم (خیلی قدیمی بود. مال سال 1977) یک جا وودی الن وسط فیلم برمیگردد رو به دوربین و ببینندگان را به شهادت میگیرد برای اثبات درست بودن حرفش در مقابل دایان کیتون. به خودم گفتم فقط کارگردان و بازیگر خلاقی مثل الن میتواند این ایدهء زیبا را داشته باشد. الآن که آخرین جملهء پستت را خواندم در حرفم تجدیدنظر کردم.
نگاه فوق العاده ای بود...
حس خوبی بهم میده
حس اینکه می تونی توی دل هر چی تاریکی سوسویی پیدا کنی...
تا نباشد این تاریکی زمخت چرکمرد، نور و گرمای آن هاله هم دیده نمی شود، همان هاله ی سرخ داغی که این پایین گفتی برام...
دست مریزاد جناب
می رفتی یواشکی به دختره می گفتی : هاو آریوت چطوره هانی؟
شاید می یومد پیش تو و دورتون هاله ی سرخ و داغ نقش می بست. پول هم که از عابر بانک گرفته بودی. یه شام با هم می خوردین و می گفتی : گود بای بیبی....
عامو من اومدم خیلی شیک کامنت بزارم و بگم که خیلی ای ول و اینا داره این نوشته ولی کامنت مهربان باعث شد قیافم اینجوری بشه
پس حالا جسارتن خیلی ای ول به شما به خاطر این همه حس خوب که تو پستتون بود و خیلی ای ول به مهربان که روحمو شاد کرد. تنکیو مای فرند!
آقا..ما به هم زبان فارسی خودمان و با لهجه بد مشهدی میگیم..:
عااااالی بود محسن خان...عاااالی...!!
جوانند و خام ... چه می دانند تاریکی زمختی و سرما یعنی چه؟؟؟؟
دلمان هاله قرمزرنگ خواست !!
احیانن هوس نکردین هاله قرمز رو لمس کنید تا از صحت و سقم وجودش اطمینان حاصل بفرمایید ... آخه تو این چند سال اخیر از این هاله ها دور خیلی بوده ها ، حالا چه فرقی می کنه زرد و قرمزش
اصلا حوصلهء موضع گیری های احتمالی سایر خوانندگان وبلاگتون رو ندارم! و امیدوارم اگر نظرم را می خوانند به جای محکوم کردن و سرکوب کردندش اگر از آن خوششان نمی آید بگذرند!
به نظرم عشق در دنیا فقط و فقط و فقط یک مصداق دارد که آن یک مصداق هم استثناء دارد یعنی مواردی که نقض می شود...
و آن عشق مادر و فرزند است...
بقیه اش دیگه دروغه... اون چیزی که به اسم عشق توو کله آدمهاست یک توهم است!
توهمی که اغلب ناشی از کمبودهای جورواجور این بشر است...
بشری که همیشه از تنهایی می ترسه و هزارتا جای خالی تووی روح و روانش داره که می خواهد این جاهای خالی را با آویزان شدن به دیگران پر کنه... و هر چه این جاهای خالی بیشتر، این بشر تنوع طلب تر!
:)
اون دو تا :
تو
اگه تو هاله داغت تغییر ایجاد شده ....
شاید تکمیل شده ... دوستم
فارغ از حس و حال تاریکی چرکمرده و هالۀ سرخ و داغ ِ گرم و نورانی، چه کار خطرناکی کردید جسارتاً. هوای تاریک و ماشین روشن پارک شده؟ نه به پول عابر بانک می ارزد و نه به تماشای حس دو دلداده.
ببخشید اگر زدم توی حال خوشتان.
زیبایی نگاهت به کنار؟
خودت چه طوری؟
جدن که چقدر نزدیک ما بودی و ما بی خبر، نادری-کشاورز، واسسا اومدم!!!
یعنی محسن خان من تو را تو کوچه ای خیابونی ببینم چی میشه؟
آماده باشی ها، مثل یک دوست قدیمی میگیرم ماچت میکنم
گفته باشم
میدانی چرا اینجا می آیم برخی روزهای داغ؟
چون هیچ خبری از گرانی و ارز نیست
اما زندگی هست
هنوز خوب می نویسیا محسن، خوب.
همین هم خوب است شاید
که می دانید هاله قرمز دارند
خودش معنی خوبی میدهد خوب
اینو نوشتم که فکر نکنی فقط خودت یواشکی سرک می کشی به جاهایی که من می نویسم. منم هر چن وخت یه بار این کارو می کنم رفیق محسن!
چرا ما روانیا یواشکی همو می خونیم، یواشکی همو دوست داریم، یواشکی دلمون تنگ می شه، یواشکی روانی ایم اصلا نه ؟!!!