هر بار وقتی جلوی چشممون یه عزیز رو 

میذارن توی قبر و روش خاک می ریزن باورمون نمیشه

انقد هی باورمون نمیشه نمیشه نمیشه تا نوبت خودمون برسه ...

نظرات 16 + ارسال نظر
دکولته بانو پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ

روح عمه اعظم عزیز شاد ...
دور از جون ... اما راس می گی ...

تیراژه پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

روح همه ی عزیزان درگذشته شاد..
و دور از جان

و طبق کامنت دکلته بانوی عزیز گویا داغ عزیزی مسبب نوشتن این پست شده
روحشون شاد. تسلیت عرض میکنم

محمد مهدی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

به دریا میروی خواهی نخواهی ....

سحر دی زاد پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com

مامانگار پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ق.ظ

..چیزی که این عکس زیبا نشون میده...ظاهرا به جنگل میرویم....
فرقی نداره..دریا یا جنگل...مهم اینه که فراتر از اینهاس...

جعفری نژاد پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ق.ظ

دور بااااد

ضمن عرض تسلیت

یک لیلی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ http://yareaftab.blogsky.com

محسن خان و مریم بانو
برایتان آرامش آرزو دارم.

میلاد پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ

راستش این روزها هر از گاهی همین پست شما به شکل های مختلف میاد جلوی چشمم، اما راستشو بگم یه جوری فرار می کنم ازش
راستش ناخوداگاه دلم می خواهد دروغ باشه
اما هروقت یکم به غیرتم برخورده و اینجوری نگاه کردم، روزها خیلی بهتر پیش رفته، شعار نمیدما، واقعا میگم

امیدوارم هرروز که بیدار میشم بهش فکر کنم

رفتن عمه بزرگوارتونم تسلیت میگم
انشالله روحشون شاد و خالی از غم باشه

پروین پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

تسلیت میگم محسن خان
بالاخره همه مان روزی این راه را خواهیم رفت. کاش در آن روز یادهای خوب مان بیشتر از یادهای بدمان باشد.

مهربان پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

چه عکسی.... چه قبری
اگر بازمانده هام قول بدن بعد از مرگم همچین قبری واسم تدارک ببینن من حاضرم هروقت بگن جفت پا برم تو قبر...

اختلاف طبقاتی توی مردن هم آدمو عذاب می ده...

سحر پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:26 ب.ظ

عمرتان دراز جناب

آوا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ

فعلا تا چندین وقت از پذیرفتن مرگ
خودم به اشد وضعیت معذورم...و
باور...باور...باور ِ رفتن ِ عزیزان و
نداشتناشون حتی با رفتن به در
خونه های ابدیشون بازهم غیر
قابل لمسه...نمیدونم.....اما
فعلناظرفیت داغ هیچ عزیزی
رو ندارم........روح تموم در
گذشتگان عزیزشاد........
یاحق...

فرزانه جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

تسلیت میگم. روحش شاد

آذرنوش جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ق.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

حقیقته محضی که انگار نمیخوایم باور کنیم.

مریم انصاری جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://ckelckemann.blogfa.com

من بعد از فوت پسر دائیم در زلزله ی بم، عزیزهام به نوبت فوت شدن (دائیم... پدربزرگم).

پدربزرگم رو همه مون با چشم خودمون دیدیم که چطور جون میداد و داشت دست و پا می زد.

سه چهار سال پیش، وقعی که همه مون ناهار دعوت بودیم خونه شون، از دیروزش تصمیم گرفته بود که ناهار بره بیرون کباب بخره.

کباب رو خرید... ظهر، موقع ناهار، حالش بد شد و خوابید روی تخت و همراه ما ناهار نخورد.

ناهارمون که تموم شد و نشستیم دور تختش، دیدیم که پدربزرگم چشمش رو بسته و به زور نفس می کشه و دست و پا میزنه. دستاش رو شبیه آدمی که خمیازه می کشه، حرکت میداد مرتب.

همون لحظه، توی مهمونی، جلوی چشم ما، نفسش بند اومد.


دقیقاً موافقم که انقدر باورمون نمیشه، تا آخر نوبت خودمون میرسه.

یکی شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ

هی عمو!!! تکلیف خودتو روشن کردی!رومی یا زنگی!یاد مرگ کشوندت پای ماهواره!؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.