خسته از فشار کار میروم حیاط شرکت و بین آلاچیق و دیوار ، در معبد کوچک و دنجی که جدیدن کشفش کرده ام روی صندلی آبی خاک گرفته می نشینم و سیگاری می گیرانم ... صدای سنگهای زیر پام و صدای باد که می پیچد لای برگها تلفیقشان یعنی چشم که ببندی می توانی سوار بر بالهای خیال بروی صاف وسط هر منظرهء بکری از طبیعت که دوست داری ... یکی از دو گربهء خانه زاد حیاط سایبرکالج می آید سمتم و آرام می رود زیر صندلی ... بی آزار و اهلی ست اما چون خلوتم را بهم می زند پخ و پیشت می کنم که برود اما انگار اصلن با اون نیستم ... بس که دختر دانشجوها باهاش ور رفته اند و بازی کرده اند از هیچ بنی بشری نمی ترسد ... خیال می کند همه دوست و رفیقند ... دلم می خواهد حرف زدن و حرف گوش گرفتن بلد بود تا آرام بیخ گوشش می گفتم که انقد نترس بودن و اعتماد کردن به آدمیزاد جماعت هیچ خوب نیست ...

نظرات 25 + ارسال نظر
واحه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ق.ظ

خیلی عالیه...

در شرایطی که دور وبلاگنویسی رو هم خط قرمز پر رنگی کشیده ام بیام ببینم حرفهایی که توو ذهنم در رفت و آمدند، اینجاست!

غصه ام می گیره این دو سال اخیر از دیدن گربه های اهلی!

محسن باقرلو چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

واحه بانوی عزیز
ریا نباشه ها ! ولی از همون اول که شروع کردم به تایپ کردن این پست ، قصدم این بود که تقدیمش کنم به شما ولی نمی دونم چرا یادم رفت ... در هر حال این چند سطر تقدیم به شما که از دوستان و همسایگان قدیمی این خانه مجازی هستید و علیرغم تمام اختلاف سلیقه هایی که داریم خیلی خیلی برایتان احترام قائل هستم و دوستتان دارم.

محسن باقرلو چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ق.ظ

دلیل اینکه از اول قصد داشتم به شما تقدمیش کنم
لابد یا حضور گربه توی این پُسته یا کامنتهای پرتعداد و دوست نواز این اواخر شماست !

واحه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ

هدایایی که از هر نوع آلایش مادی پاکند باارزشند ترین هدیه ها هستند هرگز نمی تونم این هدیه رو جبران کنم خیلی خیلی ممنونتان هستم... خیلی غافلگیر کننده بود...
این رفتن زیر پوست یک گربه و از زاویه دید چشم او دنیا را دیدن...

واحه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ

(پخ و پیشت می کنم که برود اما انگار اصلن با اون نیستم )
در تعریف از این یک خط هیچی ندارم بگم... خودش کامله... هر تعریفی ارزشش رو میاره پایین...

پروین چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:27 ق.ظ

چقدر خوبه آدم سر کارش یه جای دنج اینجوری داشته باشه و ضمنن بتونه هم هر وقت خسته شد باید پائین و بره اونجا خستگی درکنه.
اگه شما هم گربهء نازنین بی‌آزار رو پخ و پیشت نکنید و ایشالا کس دیگری هم لگدش نزند خیلی خوب میشود. که از اعتمادش پشیمان نشود :)

سمیرا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

گربه ها کتکم که بخورن باز برمیگردن به آغوش آدمها

محبوب چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ق.ظ

وای امان از گربه ها...
یاد گربه های خوابگاه افتادم...

جزیره چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ

مطمئن باشید اعتماد نمیکند چون خود گربه خصلت هایی داردکه از او موجود غیر قابل اعتمادی ساخته
و ادم جماعت هم اتفاقا باید همیشه یادش باشد که به گربه جماعت اعتماد نکند
همونقدر از نمک نشناسی و بی چشم و رویی گربه بدم میاد که عاشق وفاداری سگ هستم

سپیده چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir/

دلم برای نیمکتی تنگ شد که سالها تنهاییم رو پر میکرد

ماهنوش چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ق.ظ http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

خیلی زیبا بود! با حال و هوای ماهم سازگار بود بسی!

واحه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ

(همونقدر از نمک نشناسی و بی چشم و رویی گربه بدم میاد که عاشق وفاداری سگ هستم )

دور از اینجا و دور از جون نویسنده گرامی اش و دور از جون تمام مخاطبان اینجا، آدم بی چشم رو زیاد دیدم خیلی زیاد انقدر از شماره خارج شده اما توو این شش هفت سال اخیری که حیوانات به ویژه گربه ها بخشی از زندگیم شدند، سگ و گربهء بی چشم و رو ندیدم... به یک تکه استخوانی که آدم جلویشان می اندازد انگار خودشان را یک عمر سپاسگزار می دانند!
مثل آدمها نیستند که از سلام و علیک داشتنشان هم پشیمان شوی!

جزیره چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام واحه ی عزیز
من یه عمه ای دارم که به علت شغل دامداری همسرش توی یکی از روستاهای اطراف شهر خونه داشت. بعد حیوونای زیادی هم توی حیاطشون داشتن مرغ و خروس و سگ و گربه و این جور چیزا. این گربه ی خونه شونو وقتی بهش غذا میدادی کافی بود یکم سربه سرش بزاری، بی بروبرگرد برمیگشت به ادم و همچین با اون ناخوناش مورد لطف قرار میداد ادمو، خلاصه ری اکشنش منفی بود، ولی اون سگی که داشت....یادم میاد پسر عمه م کوچیک بود و سوار اون حیوون میشد،گوششو میکشید،هربلایی فک کنی سر حیوون میاورد ولی خم به ابروی حیوون نمی اومد و اصن برنمیگشت به صاحبش.
بابای من هروخت میخاد تفاوت سگ و گربه رو بگه میگه: اگه صاحاب گربه ای بمیره اولین کاری که گربه میکنه اینه که چشاشو در میاره ولی سگ اونقدر دور صاحبش دور میزنه و پاس میکنه که بقیه رو متوجه کنه.
خلاصه این تفاوت این دو حیوون برای من یکی که ثابت شده ست.
با تشکر از صاحب وبلاگ برای ایجاد کرسی های ازاد صحبت کنی در وبلاگ،امید است مورد مهر ملوکانه ی جناب باقرلوی بزرگ واقع شویم و اقا محسن کامنتامونو تحمل کنن"ایکون ترس زیر پوستی از نویسنده ی پست قبل"

واحه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ

گربه ذاتا شکارچی ست و بازیگوش و مستقل و خودرای، اجازه نمی ده ازش سو استفاده کنید، اجازه نمی ده به بازی بگیریدش، اجازه نمی ده هرطور می خواهید باهاش رفتار کنید، خوب از خودش دفاع می کنه اما سگ تابعیت محض داره... به وفاداری گربه ها تردید ندارم... و به دلیل وفاداری و اعتمادشون به آدمهاست که اینهمه آسیب می بینند... اگر مثل سگها اون قدر تنومند و قدر بودند که آدمها از دندانها و آرواره هایشان بترسند، خیلی کمتر آسیب می دیدند...

بابک اسحاقی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

گربه نامه بر هم فکر بدی نیستا
پیغومی نامه ای چیزی بنویسی ببندی به پاش

محسن باقرلو چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:09 ب.ظ

نامه ؟؟!!!

آوا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:02 ب.ظ

وقتی انقدر طولانی میشه موندگاریشون
تو خونه ها،اهلی شدنشونم طبیعیه و
انقدر بی صفت هستن که هرکی
لقمهءبزرگتروخوشمزه تری جلوشون
بندازه راحت از قبلی عبور کنن....
پست خوبی بود..............ممنون
یاحق...

باغبان چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

سلام
منم یه چیزی بگم؟
چند وقتیه تا اسم گربه میاد یا می بینم حالم بد میشه
قضیه از این قراره که چند وقت پیشا داشتم از در می رفتم بیرون ماشین همسایه جلو در خونه ما پارک بود آقای همسایه سوار شد و رفت دقیقا همون لحظه من درو باز کردم و چشمتون روز بد نبینه
گربه بی نوا رحمه الله علیه نگو زیر سایه ماشین لم داده بوده که راننده بدون توجه بهش ماشینو روشن می کنه و گربه رو .... درو که باز کردم نگاهم میخکوب شد روی گربه ای که از چشمها و بینیش خون می اومد و دست و پا میزد و جون میداد...خشکم زده بود ...تا یک هفته جلو چشمهام بود هیچ غذایی از گلوم پایین نمی رفت.
بعدش هم که چند روز پیش هم توی انباری خواهرم از توی انباری یه کارتن آورد نشونم داد یه بچه گربه تازه متولد شده بود و یه کله بچه گربه !!! فقط یه سر بود!!الانم یادش می افتم حالم بد میشه...

یعنی واقعا وقتی گربه بچه دار میشه یکیشونو میخوره؟

تیراژه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

باغبان عزیز
مادر گربه ها گربه ای که مفلوج و نحیف باشد را میخورد به اقتضای طبیعتش
به دو دلیل:
۱ . گربه ی نحیف و مفلوج هم شانس زنده ماندن ندارد و هم اگر زنده بماند زجر میکشد و همچنین ژن معیوبش را ممکن است به نسل های بعدی منتقل کند که این برخلاف قانون طبیعت است. قانون طبیعت رای به حذف ضعیف ها و باقی ماندن قوی ها میدهد. زندگی در طبیعت به نوعی مبارزه است. آن آهویی از چنگ شیر میرهد که تند تر بدود و آن شیری زنده میماند که تند تر از آهو میدود.

۲. گربه ی مادر فرزند نحیف ترش را میخورد که خودش بعد از زایمان غذایی خورده باشد و جان تازه ای بگیرد و انرژی داشته باشد برای رسیدگی به باقی بچه ها و شیردادن به آنها.

و اما پست.."دلم می خواهد حرف زدن و حرف گوش گرفتن بلد بود تا آرام بیخ گوشش می گفتم که انقد نترس بودن و اعتماد کردن به آدمیزاد جماعت هیچ خوب نیست ..."
طفلک حیوانات که هر چه میکنند غریزه است و شعوری که در وجودشان گذاشته شده و انسانها هر چه خصلت بد دارند را به اسم آنها نامگذاری میکنند
احمق عین "گاو"...بی چشم رو و "گربه" صفت..مکار عین "روباه".."خر" و نفهم...
آدمها گاهی خیلی خطرناک ترند و خیلی غیر اعتماد تر..حیوانات که پاکند و طبق سرشت ذاتی شان عمل میکنند و لاغیر
و چه ملیح است عشوه های گربه ای تنها, در خلوت تنها تر انسان ها..

باغبان چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ب.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

ممنونم تیراژه جون به خاطر توضیح مفصلت
پس حقیقت داشت نمی تونستم باور کنم که کار مادرش بود
ولی هضمش برام یکم سخته این جریان!
...
باز من یه چیز دیگه یادم افتاد
آدمیزاد داریم تا آدمیزاد
یک آشنا گربه ای داشته که از بدشانسی روزی که بیرون از منزل بوده هدف تفنگ بادی یکی قرار میگیره و فلج میشه حتی نمی تونسته دستشویی بره تا چندین ماه لیلا کارهاش رو انجام میداده حتی انقدر ماساژش میداده مثانه اش خالی بشه تر و خشکش می کرده تا اینکه بالاخره یه روز دکترش میگه این زبون بسته دیگه نمیکشه و بهتره که راحتش کنیم....
همین می خواستم بگم
آدمیزاد داریم تا آدمیزاد

مهربان پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

اگر حرف زدن و حرف گوش گرفتن بلد بود آرام توی گوش تو می گفت:
میدونم اعتماد به آدمیزاد چیزه خوبی نیست ولی ور رفته شدن توسط دختر دانشجو ها خیلی خوب است. تو هم که می بینی اومدم زیر صندلیت چون می خواستم دربارم پست بنویسی ! من خودم ختم روزگارم باقرلوجان ...

sanjaghak پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام استاد...
دوستان
من وقتی حرف دلم رو -مثل واحه عزیز - اینجا و گاهی وبلاگهای سایر دوستان میبینم و می خونم....با خودم می گم حالا که ما - اکثرا نه کمتر از اکثرا...- اینقدر ظریف و زیبا می تونیم درک کنیم و ظریفانه تر حرف دلمون رو بکیم و بنویسیم....چرا بازم اینه وضعمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
استاد ...پستتون زرفنگری عجیب و زیرکانه ای داره که منو متحیر می کنه و بارها می خونمش....میدونید اگه کتاب - جان شیفته اثر رومن رولان رو مطالعه فرموده باشید ...منظورم اون خفقان حاکم بر جامعه است....میبینید که الان ما هم بی شباهت نیست ....کاشکی ما همه مون به این حیوانات دوپا کمتر اعتماد کنیم....
ممنونم استاد....نمیدونم از افکار درهم و پریشون من برداشتی تونستید بکنید یا نه؟؟؟
امیدوارم بیراه نگفته باشم....

سنجاق...ک پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ب.ظ

ببخشید یادم رفت از جمله ی زیبای واحح ی عزیز یادی بکنم و بگم چقدر می فهمت واحه جان...خیلی قشنگ حرف دل منو زدی....
غصه ام می گیره این دو سال اخیر از دیدن گربه های اهلی!
کاشکی این گربه های اهلی سر عقل بیان ....کاشکی...

میمسین پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ

این عکس رو دیدم ناخود آگاهم یاد گل در چمن افتادم

ندا پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ب.ظ

خط آخر ُ یعنی آخرش بود جناب ُ مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.