امروز خانهء کیامهر اینا بودیم ... مهربان مانی را کف اطاق روی تشکچه اش خواباند و رفت که به کارهاش برسد ... مهناز همسر آرش پیرزاده کنار مانی دراز کشید و محو تماشا شد ... مهربان که با سینی چای وارد شد مهناز خطاب به او ولی در واقع طوری که انگار دارد با خودش حرف میزند از یکی از حسرتهای بزرگ زندگیش گفت که چرا در دوران نوزادی و کوچکی هانا ساعتها اینطوری ننشسته محو تماشا ... به مهربان نصیحت میکرد که قدر این لحظه ها و ساعتها را بداند و انقدر تماشا کند که حفظش کند از برش کند ... یاد این شعر سیلور استاین افتادم : رویای دیشبم را برمی دارم و در یخدان می گذارم تا روزی روزگاری که بابای سپید مویی شدم رویای قشنگ یخ زده ام را بیرون بیاورم آبش کنم گرمش کنم و انگشتان سرد و سالخورده ام را در آن بگذارم ... حق با مهناز است ... سالها بعد - اگر- به سپید مویی برسیم حتمن بابت خیلی از لحظه ها و تصاویری که حفظشان نکردیم ، از برشان نکردیم خودمان را سخت و بیرحمانه ملامت خواهیم کرد ...

نظرات 11 + ارسال نظر
سهیلا جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ب.ظ

درسته کاملا حق با شماست
باید این لحظات رو نوشید

محمد مهدی شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:16 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com

لحظات و تصاویر زیادی در زندگی داریم که باید حفظش کنیم ...افسوس که خیلی هر هری زندگی میکنیم و مشغله های کاذب ذهنمان را از اصل دور کرده است ...
کاش میشد ....

پروین شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

خودمان را سخت و بیرحمانه ملامت خواهیم کرد :(

مشق سکوت- رها شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ق.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

اینو میدونیم و همیشه هم یادمون میره و خودمون رو ملامت میکنیم

ﺑﺸﺮا(ب.ر) شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ق.ظ http://biparvabash.persianblog.ir

ﻣﻦ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﭙﻴﺪ ﻣﻮ ﻧﺸﺪﻩ, ﺣﺴﺮﺕ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻟﺤﻆﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ...ﻭاﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺳﭙﻴﺪ ﻣﻮ ﻫﻢ ﺑﺸﻢ...

نیمه جدی شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ق.ظ

دلم ریخت یهو ...

بابک اسحاقی شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 ق.ظ

وقتی عکسهای همین یکی دو سال گذشته رو نگاه می کنم همین حسرت میاد سراغم
کاش بیشتر به پدربزرگ و مادربزرگم سر می زدم
کاش بیشتر با آقا ولی خاطره دو تایی داشتم
کاش بیشتر ازشون فیلم و عکس می گرفتم

الان هم که از مانی عکس می گیرم هرچند از اینکه داره روز بروز بزرگتر میشه خوشحالم اما آرزو می کردم کاش می شد همیشه همینقدری می موند . کاش می شد بوی تنش رو هم مثل یه عکس قاب کرد و نگه داشت .

yasna شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

واقعا کاش می شد خاطره ها رو با همون صدا ها ... عطرها... نگاها... با همون کیفیت فریز کرد.... وقتی درش میاری از توی کنجه ... حالت و خوب کنه... که عطرش بیچیه همه جای زندگیت

جعفری نژاد شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:05 ب.ظ

صبح که خوندمش بغضم گرفت
الان که خوندمش اشکم در اومد

از صبح تا الان، خیلی چیزا عوض شده. خیلی چیزا که صداش فردا و فردا و فردا و فردااااااااااااااا در میاد

آوا شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:10 ب.ظ

اومدم کامنت بذارم چـــشمم
خورد به کامنت جناب جعفری
نژادحرفام خشک شد......
سکوت نشست وسکوت.
خداکنه فقط خبرای خوب
تو راه باشه.خداکنه....
یاحق...

[ بدون نام ] شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ

http://www.negarstan.com/knowledge/warriors-of-the-world/276-%D9%84%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%AF%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%8C%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D9%87%D9%86%D9%87

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.