مریم سرما که می خورد آسمش تشدید میشود و سرفه های ناجوری میکند ... امشب که ذله شده بود از این سرفه ها داشت میگفت که از همین حالا چقد نگران بچچه ای است که شاید یک روز داشته باشیم ... نگران اینکه مث من کچل نباشد و مث او آسم نداشته باشد ... میگفت اگر آدمهایی با نگرانی های شبیه ما بروند از پرورشگاه بچچه بیاورند هم خیال خودشان راحت تر است هم یک کار خیر بزرگ و باشکوه کرده اند ... موافق بودم و نبودم ...جواب داشتم و نداشتم ... در جوابش توو سکوت سر که تکان دادم یک آن فک کردم خودخواهی بشر چقد عظیم است ... حتتا در چنین مواردی که شاید به نفع خودش و بچچهء نیامده اش هم باشد باز دل و ذهنش رضا نمیدهد به اینکه سر سوزنی بگذرد از خودش و ایده آل ها و منویاتش ... حالا مثلن ما که تخم و ترکهء والدینمان بودیم چه گلی سر آنها و خودمان و بشریت زدیم ؟!
امیدوارم مریم بانوی نازنینم هر چه زودتر بهبود پیدا کنند.
ما از الان برای بچه نیامده تان ذوق داریم
اللهم اشفع کل مریض
امیدوارم همسری عزیز زودتر به بهبودی کامل برسن...این بچه برداشتن هم مشکلاتی داره که اگه برید دنبالش و واقعا همچین تصمیمی داشته باشید تازه اونموقع می فهمید چقدر سخته و به این راحتی ها نیست ....
راستش به نظر من در برخی از موارد خود بچه دار شدن خودخواهی عظیم تری ست...
یه چیزی جدود 5000 زوج تو نوبت داریم برای گرفتن بچه ...
اولا که شرایط بهزیستی کلا خیلی سخته .. بالای 5 سال باشه مدت ازدواجشون . با مدرک ثابت کنن که خودشون بچه دار نمیشن . ملک به نام بچهه کنن . وصیت کنن که بچهه ارث می بره . سوپیشینه و اینا داشته باشن . حقوقشون طرفای n تومن باشه ... و .... کلی شرایط دیگه ...
بعدم چون نود درصد کسایی که میان هم دختر بچه می خوان و هم زیر یک سال معمولا ... بیشتر حتی دنبال نوزاد یکی دو ماهه می گردن ....
در نتیجه کلی بچه ی بی سرپرست بالای دو سال هست که نه اونا هیچ وقت دراری پرد و مادر میشن و کلی هم زوج هست که اونا هم هیچ وقت اولاددار نمیشن با توجه به شرایط بهزیستی
از بهزیستی البته
خلاصه که هم بچه خود ادم هم بهزیستی داشتنش سخته
الهی مریم جانم حالش زودتر خوب شود.
دختر من هم این روزها که تصمیم به ازدواج دارد، خیلی حرف از فرزندخواندگی میزند و اینکه تا زمانی که این همه کودک در انتظار پذیرفته شدن به فرزندخواندگی هستند، باید خودخواهی هایمان را کنار بگذاریم و کودکی را به فرزندخواندگی بپذیریم و هر بار من همانطور که سرم را تکان میدهم توی دلم دعا میکنم که دامادم با این عقیدهاش مخالف باشد. اینهمه دریادلی را هنوز در خودم نمی بینم :(
هر وقت اسم بهزیستی و پرورشگاه میاد، یاد اون خانوم و آقایی افتادم که تو ماه عسل، سالها "میلاد" رو که معلولیت و مشکلات جسمی زیادی داشت رو نگه داشته بودن و در آخر هم اون پسر فوت کرده بود
کاملاً موافقم.
و همینطور با نظر خانم هما.