خودخواهی عظیم

مریم سرما که می خورد آسمش تشدید میشود و سرفه های ناجوری میکند ... امشب که ذله شده بود از این سرفه ها داشت میگفت که از همین حالا چقد نگران بچچه ای است که شاید یک روز داشته باشیم ... نگران اینکه مث من کچل نباشد و مث او آسم نداشته باشد ... میگفت اگر آدمهایی با نگرانی های شبیه ما بروند از پرورشگاه بچچه بیاورند هم خیال خودشان راحت تر است هم یک کار خیر بزرگ و باشکوه کرده اند ... موافق بودم و نبودم ...جواب داشتم و نداشتم ... در جوابش توو سکوت سر که تکان دادم یک آن فک کردم خودخواهی بشر چقد عظیم است ... حتتا در چنین مواردی که شاید به نفع خودش و بچچهء نیامده اش هم باشد باز دل و ذهنش رضا نمیدهد به اینکه سر سوزنی بگذرد از خودش و ایده آل ها و منویاتش ... حالا مثلن ما که تخم و ترکهء والدینمان بودیم چه گلی سر آنها و خودمان و بشریت زدیم ؟!