سیاوش

امشب جایی بودم و یک داستانی از گذشته باز شد توو مایه های تبانی و توطئه و اینجور ناصافی ها ... یک دوستی لطف کرده بود و در انتقال و روایت این داستان به یک دوست دیگر فرمائیده بود که فلانی یعنی محسن باقرلو هم درگیر بوده ولو اندازهء یک لبیک ... و من که روحم خبر نداشت قاعدتا لحظهء شنیدن باید بهم می ریختم ولی فقط خدا میداند که چقدر لذذتبخش است مصداق « آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است » شدن ... این که چیزی نبود ، هزاری بزرگتر از این هم باشد میخندی و آرامی ... خیلی اغراق آمیز است ولی احساس سیاوش بودن میکنی وسط آتش ... حس میکنی اگر همین لحظه دست بسته و چشم بسته به دیرکی بسته بایستی جلوی یک لشگر آدم تفنگ به دست و فرمان شلیک بدهند از هزاران گلوله یکیش تن تو را لمس نخواهد کرد ... یکجور گردن فرازی صوفیانه ... البت که من هم معصوم نیستم و در فقره های دیگر شاید بارها روسیاه شده باشم ولی همین یکبار هم خیلی امیدبخش است ، امید به اینکه در سایر شئونات زندگی هم شاید بشود سیاوش طور بود ... آدم این مدلی که زندگی کند وجودش میشود شیشه ، آنوخت اگر یک روزی یک جایی به قصد تدقیق و تفحص نوری به احوالاتش تابانده شود ، حاصل جز یک رنگین کمان زیبا نخواهد بود ...

نظرات 5 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:11 ق.ظ

خیلی زیبا بود. لذت بردم

پروین سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ق.ظ

خیلی خوب نوشته ای محسن جان. آدم باید مثل تو وارسته باشد که این بی عدالتی های کلامی و فکری آزرده اش نکند. من فکر میکنم اگر جای تو بودم، حتی اگر خانمی میکردم!! و چیزی نمیگفتم، اما توی دلم از این بددلی و انگ ناروا ناراحت میشدم.

آوا سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ق.ظ

این پست رو باید طلاگرفت
محسن خان جان........
دقیقا.وچه تعبیرزیبایی
بود'آنوخت اگریکروزی
یکجایی بقصد تدقیق
و تفــــحص نوری به
احوالاتش تـــابانده
شود ، حاصل جز
یک رنگین کمان
زیبا نخواهد بود
...'خیــــــلی
زیبابود......
ممنون....
یاحق...

علی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:48 ب.ظ

http://www.iqna.ir/fa/News/1370547

تیراژه سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.