آمبولانس طوری

اکثر ما آدمها در طول زندگی کم کم شبیه آمبولانس می شویم ... بارز ترین خصیصهء آمبولانس این است که همیشه عجله دارد حتتا وختی مریض توش نباشد ، مثلن وختی دارد میرود بنزین بزند یا دارد میرود خانه ... کللن عادت کرده به عجله داشتن و این عادت رفته توو اعماق گوشت و پوست و مغز و استخوانش ... ما هم به همه چیز همینطوری عادت می کنیم ... یکبار که بدی می بینیم برای همیشه به همه بدبین می شویم ... یکبار که بدجور شکست می خوریم پیروز شدن یادمان میرود ... یکبار که بدخُلق می شویم از ژستش خوشمان می آید و الی الابد نگهش می داریم ... یکبار که می بازیم تا همیشه مالدیو می مانیم ... یکبار که می خوریم تووسری خور بار می آییم ... یکبار که می ترسیم ترسخوردهء مدام می شویم ... یکبار که گم می شویم تمام نقشه ها را می سوزانیم ... یکبار که با زرنگی حق دیگران را ضایع می کنیم مززه اش میرود زیر دندانمان ... یکبار که نافرم زمین می خوریم بلند شدن فراموشمان میشود ... یکبار که تحقیر می شویم تا همیشه و هنوز حقیر می مانیم ... یکبار که می سوزیم خاکسترمان بی ققنوس میشود ... یکبار که می میریم برای همیشه جنازه ایم ... همان اول عرض کردم که : اکثر ما آدمها در طول زندگی کم کم شبیه آمبولانس می شویم ...

نظرات 9 + ارسال نظر
صبا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ب.ظ

بله متاسفانه..

آوا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ

یکبارکه ازیک چیزی میترسیم تاابدهمان ترس
درونمان باقی می ماندوبه باقی چیزهاهم
اصولاتعمیمش می دهیم...یک بارکه خرد
می شویم عادت به خردشدن می کنیم
یک بارکه زیرپایمان خالی می شودبرای
همیشه گویی هــمه چیزمان روی آب
وبرفناست ومــــــــدام ترس ازدست
دادنش رامیخوریم...یک بارقراراست
دورازجانتان و باقی دوستان بمیریم
اماهرروز وهردِقِه به ثانیه حتــی از
فکرش میمیریم و زنده میشویم..
ودرآخریـــــک چنــــــین آدم های
'آمبولانس طوری'هستیم ما....
یاحق...

همیشه بهار جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ http://1soootak.blogfa.com

گناه داریم
همه موش شدیم
تیز و تند
دنبال چیز
هی میدویم
هی میدویم

زهرا.ش جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

آقای باقرلوی عزیز،دنبال شعری از شما می گشتم تو طاقچه و کمد و ایوون و حیاط خلوت و اتاق مهمان ها و پذیرایی و هال و همه جای این خونه!!
شعری با بیت"مریم نمی دانم کجا ... ؟ مریم نمی دانم چرا ... ؟/مریم نمی دانم چطور، این زندگی ما را دچار ... ؟"
و از اون جایی که پیداش نکردم،اما در عوض از زیر و بم خونه تون لذت بردم،یک شعر که خیلی دوستش دارم و شاعرش نیستم رو تقدیمتون می کنم+یک لبخند پت و پهن!!

چشم هایش از سکوت
خط و خالش از غرور
قلب سرخ و وحشی اش
مثل شر و مثل شور

*
توی سینه ام نشسته است
یک پلنگ سر به تو
سرزمین او کجاست؟
کوه و جنگل و درخت ، کو؟
این قفس چقدر کوچک است
جا برای این پلنگ نیست
او که مثل کبک، خانه اش
زیر برف و کنج تخته سنگ نیست
پنجه می کشد به این قفس
رو نمی دهد به هیچ کس
او پر از دویدن است
آرزوی او
رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است

*
آی با توام ، نگاه کن
امشب این پلنگ
از دل شب، این شب سیاه
جست می زند
روی قله سپید ماه!

تیراژه جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:34 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

با اجازه ی جناب باقرلو


زهرا جان، این شعر:

دیوانه ات هستم هنوز ‌، اما امان از روزگار
خرگوش معصومی شدیم ، در چنبر هفتاد مار

مریم نمی دانم کجا ... ؟ مریم نمی دانم چرا ... ؟
مریم نمی دانم چطور ، این زندگی ما را دچار ... ؟

خوابم پر از بیداری است ، بیداری ام بیگاری است
کابوس خواب نیمه ام : این ساعت شماطه دار

دارد فسیلم می کند ، تکرار این تکرارها
چون اسب عصاری شدیم ، هی کار و کار و کار و کار ...

اندیشه های فلسفی ، آن حس و حال معنوی
جای خودش را داده به : صبحانه و شام و ناهار

خیلی دل و ذهنم پر است ، لبریز و تلخ و زهرمار
حیف از غزل... شرمنده ام... اصلن همه اینها کنار...

***
شش بیت قبلی غزل ، کللن فدای تار موت
باران گرفته ... بوی خاک ... پا شو و چترت را بیار

دستان سردم را بگیر ، دستان داغت را بده
شانه به شانه ... محشر است ... باران همینطوری ببار

تا مه گرفته کوچه را ، یک بوسه مهمان کن مرا
حالا دقیقن وقتش است ... وقت پریدن از حصار

با من بپر ... با من برقص ... من را ببر تا آسمان
آنجا که صدها مولوی ... آنجا که صدها شهریار ...

***

تا دست من را می کشی ، از خواب و خلسه می پرم
تندیس رویاهای من ... تعبیر آرام و قرار

در کوپه های کوچک این زنده بودن های سخت
تنها تو می بخشی به من شوق سفر ای هم قطار

سال ام تویی ماه ام تویی ، تقویم دلخواهم تویی
دورت بگردم خوب من ، ای مبداء نصف النهار

خاتون اردی _صد_ بهشت ، خورشید یخبندان من
با تو زمستان مردنی ست ... چیزی نمانده تا بهار ...

(یلدای سال 87)

زهرا.ش شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ق.ظ

خیلی خیلی تشکر!!
"خاتون اردی-صد بهشت"!!کیف می کنه آدم!!

پروین شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ق.ظ

دست زهرای عزیز و تیراژهء باهوش درد نکند برای فراهم کردن فرصت خواندن دوبارهء این شعر زیبا و پراحساس.
زهرا جانم من هم مثل تو شیفتهء آن "خاتون اردی صد بهشت" شدم و ظرافت و ذکاوت پشت آن. بعد از آن هر بار فرصت میکردم به دخترم که او هم زادهء اردیبهشت است میگفتم بانوی اردی صد بهشت. یادم به خاتون نبود. امیدوارم محسن حلالم کند! البته فکر کنم باید از مریمترینم که خود خاتون است حلالیت بطلبم :***

بهار همیشگی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

تیراژه همیشه منو متعجب میکنی!
به گمانم اگه تست هوش بدی بالای 130 برات در بیاد!آخه چه جوری اینقدر همه چی رو دقیق یادت میمونه

تیراژه یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

ارداتمندم پروین بانو جان

بهار همیشه بهار عزیز ممنون از لطفت اما به گمانم چندان باهوش نیستم. بیشتر به حافظه ام برمیگردد و دقت زیادی که دارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.