با اینهمه قسط و قرض و قوله و بدهی و بدبختی
اول صبحی توی اتوبان تندگویان نرسیده به کشتارگاه
با صد و بیس تا سرعت
زد به یک عابر ک.ون گشادی که لابد حال نداشته از پل عابر رد شود
مرد عابر روی آسفالت داشت تمام میکرد که خطِ ترمزش تمام شد و ماشین واستاد
در آن لحظهء وحشتناک و بُحرانی اولین جمله ای که گفت می دانی چی بود ؟
بغضش را قورت داد و زیر لب گفت :
خب اینم از این ...
-
***
پی شفاف سازی نوشت :
شکر خدا این اتفاق ، امروز صبح فقط توی ذهن مزخرف من افتاده است !
-