نقبی به زلال بی زوال

تشبیه گذر زمان به چک چک آب در طول سالیان بر روی یک قطعه سنگ خارا که تغییر شکل میدهدش به نظرم اشتباه است ... گذر زمان خشن تر و بیرحم تر است ... مثل اسید می خورد و می بلعد هرآنچه در مسیر است را ... مثلن همین قطار اسباب بازی کوچک که الان وختی نگاهش می کنید ( هیچ چیز ) نیست ، چه کسی باور میکند که سال 65 یعنی حدود بیست و هفت سال پیش همین قطار کوچک رنگ و رو رفته وختی هوهو میکرد و دود میداد و روی ریل های پلاستیکی می خرامید چطور کودکان یک فامیل را واله و حیران خودش میکرد ؟ ... کودکانی که امروز بیست و هفت سال بزرگتر و پیرتر شده اند و غرق در جذابیت ها و گرفتاریهای زندگی روزمره هر کدام سر در هزار توی کلاف زندگی خویش دارند و شاید حتتا اگر این عکس را ببینند هیچ به یاد نیاورند ... و امشب خدا می داند که چقدر بغض آلود چسبید وختی در منزل پسرخاله مدیرعامل با همین ظاهرن ( هیچ چیز ) نقبی عمیق زدیم به سالهای دور و دیر سرخوشی و سبکبالی کودکی های زلالمان که گویی بی زوال بود ... اما نبود.