از خانهء شیشه ای تا هتل شیشه ای !

آنجا - یعنی فیسبوک که تازه واردش شده ام - جای بسیار متفاوت تر و شلم شوربا تری ست از وبلاگ که من دوازده سال زندگیش کردم ... با تمام بی پرده بودن ها و صراحتی که دارم الان تازه میفهمم اینکه خیال میکردم اینجا عقاید و زندگیم روی دایره است و برهنه توی یک خانهء شیشه ای زندگی میکنم تصور عبثی بوده چرا که با همهء روو بودن های من و شیشه ای بودن های اینجا ، باز ته تهش وبلاگ یک در و پیکری دارد ، حساب کتابی دارد ، کوچک است و عینهو یکی از این مسافرخانه های اطراف میدان راه آهن فوق فوقش شبی ده بیس تا مهمان دارد که تازه هیچکدام را هم نمی شناسی و سقف مراوده ات با ایشان محدود میشود به لبخندی توی راه پله ها و نهایتن سلام علیکی توی صف دستشویی ... آنجا اما مثل این است که با پدر و مادر و خواهر و برادر و همهء بستگان نزدیک و دوستان وبلاگی و رفقای دبیرستان و سربازی و دوستان زمان دانشگاه و همبازیهای دوران کودکی و شاعران و خوانندگان و بازیگران مورد علاقه ات و عشق ها و دوست دخترهای تمام ادوار زندگیت و مدیران و همکاران سابق و فعلی و کللهم اجمعین فامیل های دور و نزدیک خودت و زنت دسته جمعی رفته باشید یک هتل شیشه ای !