آن مکالمهء دو ساعته

بگذار که حق مرد و زن را بخورند
هم حق خدا و اهرمن را بخورند
انقدر نگو بده ! عزیزم اصرار نکن !
من رای نمیدهم که مال من را بخورند !

این را روز قبل از انتخابات گفتم و برای همهء شماره های توی گوشیم سندتووآل کردم ... بلافاصله احسان زنگ زد عصبانی و شاکی که این چه کاری بود تو کردی و اینها ... بعد هم شروو کرد حرف زدن و فکت آوردن ... دلیل و برهان هایی از زمین و زمان برای متقاعد کردن من که دارم اشتباه میکنم و حتتا یک قدم جلوتر ، تلاش برای اینکه من هم بروم رای بدهم ... بیشتر از دو ساعت حرف زدیم ، یعنی من بیشتر گوش میکردم ... 

تا عمر دارم آن مکالمهء دو ساعته را فراموش نمیکنم ... هیجان زده می شدیم ، آرام می شدیم ، تایید می کردیم ، مسخره می کردیم ، جددی می شدیم ، شوخی می کردیم ، فحش می دادیم ، قربان صدقه می رفتیم ... سرشار از احساسات و لحظات متناقض و عجیب و غریب بود ... چندین بار از قهقهه رسیدیم به بُغض و بلعکس ... اصلن کاری ندارم که الان بعد از گذشت این چن ماه همچنان احسان سر مواضعش هست و من هم ایضن ... اصلن کاری ندارم که الان شرایط طوری ست که ملت بُریدهء طفلک عینهو گودرز و شقایق ، می توانند عین آب خوردن ، قهرمانی فوتبال ساحلی را هم حتتا به روحانی و ظریف و ژنو ربط بدهند ... 

از صمیم قلبم آرزو می کنم سالها بعد احسان و احسان ها نه 15 درجه ، که تا عرش سرشان را بالا بگیرند اما حتتا اگر چنین نشود و اوضاع این خراب آباد جوری پیش برود که امثال من تا آخر عمر سر عهدی که با خودشان بسته اند بمانند و پای هیچ صندوقی نروند و پای هیچ اسم و رسمی انگشت جوهری نزنند باز هم من آن دو ساعت را تا عمر دارم تمام قد تحسین می کنم و دوست می دارم به احترام مردی که یک روز بعد از ظهر دو ساعت تمام یک نفس با تمام آنچه بلد بود سعی کرد وظیفه اش را آنقدر که از دستش بر می آمد درست انجام بدهد و کم نگذارد ...