جهان بی حد غریبی ست دنیای خواب ...

عابدزاده قبل از ملبورن هم اسطوره بود ، کاریزما داشت آن معجون سادگی و صلابت ، خاکی بودن و جنتلمنی ، فروتنی و یاغی گری ، صداقت و صراحت ... معروف بود اما خیلی بیشتر از آن محبوب بود ، جای خاص خودش را توی قلب میلیونها ایرانی داشت و خواهد داشت ...
چن وخت پیش یک نوشتهء عالی در مورد عابدزاده خواندم که تصویری حماسی و نوستالژیک بود از این ستارهء فراموش نشدنی ، نویسنده تشکر کرده بود از مردی که بخش زیبایی از خاطرات نسل بی تفریح و بی امکانات آن سالها را شریک است ... چن شب بعد از خواندن آن نوشته خواب عجیبی دیدم ...
خواب دیدم در همین سن که هستم در یک ظهر جمعهء داغ تابستانی آن پایین های محلمان دارم قدم می زنم که عابدزاده را می بینم با خانمی که از رفتارش مشخص است که دوست دخترش است و بچچه محل فقیر ماست ، داشتند عاشقانه قدم می زدند ، توی خواب می دانستم که سال ۹۳ است اما عابد زاده جوان بود ، خوش قیافه و خوش استیل و در اوج ، رعنا و باشکوه ... با تعجب رفتم جلو سلام کردم و گفتم : اجازه می دین ازتون عکس بگیرم ؟ ( جالب اینکه گوشیم همین لومیای فعلی بود ! ) دختر جوان چیزی نگفت ، عابدزاده لبخند زد و گفت خواهش میکنم ، گوشی را که از جیبم درآوردم یک آن گفتم نکند دخترک معذوریت داشته باشد ، پرسیدم : خانم اشکالی نداره ؟ آخه من این عکسو توی فیسبوک و اینستاگرام میذارما ! دختر جوان که قد بلند و صورت گندمگون و زیبایی بکر و نجیبی داشت لبخندی زد و گفت : اشکال نداره شما این عکسو بیست ، بیست و پنج سال بعد میذارید ...
بیدار که شدم پشتم مور مور بود ...
جهان بی حد غریبی ست دنیای خواب ...