دم غروبی زیر آن نم باران و در آن هوای دو نفره ، تهنایی ! رفتم بیرون که باطری نیم قلم قابل شارژ بخرم برای تلفن ثابت منزل ، همه الکتریکی ها و عکاسی ها یا بسته بودند یا نداشتند ! سه ربعی پیاده با دمپایی لخ لخی کل محله را گز کردم ! برای اینکه حوصله ام سر نرود شروو کردم توی ذهنم به نوشتن یک پست برای آپدیت امشب فیسبوک و وبلاگم ! خداییش چیز خوبی هم از کار در آمد فقط مشکل اینجاست که الان هرچی فک میکنم هیچچیش یادم نیست ! در این حد فقط یادم مانده که یک پیرمرد توش داشت و یک کلمهء " بی تربیتی " ! حافظه نیست که ، ماهی قرمز است ! پلانگتون است ! شما نمی دانید من امشب راجع به چی میخواستم حرف بزنم ؟